سائمه سلطانی
جنبش زنان افغانستان به مثابهی نخستین جنبش مربوط به زنان، بعد از دورهی مجاهدین (مانند سایر جنبشهای بزرگ و پر دستاورد) در عمق تاریکترین و مستبدترین نظام (طالبانی) شکل گرفت. اگر این جنبش نکات کلیدی را که حالا منحیث بحث آسیبشناسی به آن میپردازم، در اولویت قرار میداد، دستاوردهایش بیش از چیزی بود که فعلا دارد و پیروزی آن خیلی بعید به نظر نمیرسید.
به هر حال این نکات کدامهایند و چطور باعث شکست و تضعیف این جنبش شدند؟
در پاسخ به این پرسش تا حد ممکن تلاش میکنم از بزرگترین تا کوچکترین نکات دخیل در تضعیف جنبش را شناسایی و در بارهاش بحث کنم؛ از جمله:
۱ـ عدم درک اساسی از عاملان وضعیت کنونی زنان افغانستان؛
۲ـ عدم برخورد جدی با زنان نفوذی گروههای سیاسی-ارتجاعی فعال؛
۳ـ عدم درک اسلام سیاسی؛
۴ـ عدم درک و تعریف از حق و آزادی بیان؛
۵ـ مطالبهی هر نوع خواست از طالبان معادل با مشروعیتبخشی آنان؛
۶ـ اتکای جنبش زنان به امریکا و سایر قدرتهای خارجی؛
۷ـ عدم نیروی آگاه و چیزفهم سیاسی تشکیلاتی در جنبش.
عدم درک اساسی از عاملان وضعیت کنونی زنان افغانستان
طالبان از آغاز ورودشان به پایتخت و به چنگ آوردن قدرت، به طورعجیبی زنزدایی، زنستیزی، زنکشی، زنهراسی، و بالاخره زنکوبی را روی دست گرفتند و به شکل سیستماتیک حذف زن و پاک-سازی جنسیتی را از سطح اجتماع آغاز کردند. این موضوعات باعث خشم زنان و به دنبال آن شکلگیری جنبش زنان افغانستان گردید؛ زیرا برای زنان افغانستان به گفتهی کارل مارکس «به جز زنجیرهای دستانشان چیز دیگری برای از دست دادن باقی نمانده بود.» اما زنان جنبش، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور، هردو فراموش کردند، قبل از به خیابان آمدن و مبارزه علیه طالبان باید ریشههای عمیقتر از طالب را که بدون شک جامعهی طبقاتی، استعمار نوین آمریکایی-ناتویی است را در تظاهراتشان به همان شدت بکوبند و خرد کنند که زبان و اندیشهی زنستیز طالب را میکوبیدند.
متاسفانه چنین نشد و از همان اول حرکتهای اعتراضی زنان تا همین اکنون تمامی انگشت انتقاد زنان جنبش محدود به طالبان بوده و نتیجهای نداشته است.
حالا برای بعضیها ممکن این پرسش مطرح شود که سود کاوش و کوبیدن این ریشههای عمیقتر از طالب چه دردی را دوا میکرد یا میکند؟
در پاسخ به این پرسش احتمالی باید نوشت، وقتی معضل و گره در سطح جامعه ظاهر میشود به هر اندازه که این گره از عمق و ریشه شناخته شود، به همان اندازه باز کردن و حل کردنش آسان و ساده میشود.
بطور مثال، میدانیم که در جهان نئولیبرالیستی، به ویژه سیاست نئولیبرالیستی آمریکایی، استعمار یک اصل است و سود این سیاست هم بیشتر با سیاست ماکیاولیستی همخوانی دارد؛ سیاستی که دست و پایش را برای رسیدن و نیل به هدف از هیچ عملی نمی بندد. از این جهت آمریکا هم برای توجیه حضور استعماری در افغانستان و شکست اتحاد جماهیر شوروی پدیدهی ریسکآور و سمیای را به نام تروریسم مذهبی در نقاط مختلف جهان، به ویژه آسیا و افریقا، شکل داد و در این سو با پیش کردن و مطرحسازی موضوعات و اصول دموکراسی (حقوق بشر، حقوق زن، انتخابات و قانون شهروندی) و دفاع از آن در افغانستان پا گذاشت و با این پدیدههای متناقض مجرای موجه و قابل قبولی را برای پوشش اشغالش به افغانستان طرح کرد. از آن زمان تا اکنون دولتهای آمیخته با اسلام سیاسی (دولت مجاهدین، و دور اول و دوم حکومت طالبان) از همین پدیدهی تروریسم مذهبی شکل گرفتند. حتا میشود گفت اکثریت اساس-گذاران دولت جمهوریت از همان گروپ تروریستی-اخوانی مجاهدین شکل گرفت. به همین خاطر، موارد زنآزاری و زنستیزی در این دورهها به وفور قابل مشاهده بود.
همان طوری که در بالا یاد آوری شد از یک طرف ورود اشغالگرایانهی آمریکا و ناتو با استدلال تروریسمزدایی و دفاع از دموکراسی به شدت محکوم است، از طرف دیگر خروج غیرمسئولانهیشان و ادعای مبنی بر شکست تروریسم، همچنان به شدت محکوم است و قابل پی گیری.
آمریکا و ناتو هنگام خروج هیچ نوع تصفیهی حساب برای جنایات بیست سالهیشان انجام ندادند. آنان طی پلان و طرحریزی خاصی دست به تغییر نظام زدند و تروریستان درجه یک دست پروردهیشان را در سطح رهبری قدرت گماشتند و از موضوع حقوق زن و حقوق بشر سوءاستفاده کردند. اکنون هم به بهانهی حقوق زن و دفاع از آن سعی برای اشغال مجدد کشور را دارند.
از دولت مجاهدین تا چهار دورهی جمهوریت و بالاخره ادارهی فعلی طالبان، زنان بینهایت مورد شکنجه، اذیت و قربانی قرار گرفتند. تمام این دولتها مورد حمایت قاطع آمریکا و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) قرار داشتند.
اما زنان جنبش در این موج بزرگ و عمیق عاملان خشونت علیه زن در افغانستان فقط آنچه را مورد انتقاد و اعتراض قرار دادند که آمریکا سالها توسط رسانههایش منحیث قدرت زنستیز به زنان افغانستان نشان داده بود و تصویر سازی کرده بود.
حالا هم زنان جنبش بدون کاوش و جستوجوی عاملان، فقط یک عامل آن را که طالبان هستند، در سطح جهانی و داخلی نقد و نفرین کردند/ میکنند.
این واکنش سطحی زنان باعث شد، دید جهان (ملتهای جهان) نسبت به اعمال جنایتکارانه و عاملان اصلی وضعیت زنان افغانستان به انحراف کشانده شده و منحصر به نکوهش طالبان که یک عامل سطحی در وضعیت زنان افغانستان است، گردد.
اگر جنبش، عاملان اصلی را در اعتراضاتشان میکوبیدند، حالا وضعیت طور دیگری رقم میخورد. شاید هم بیشتر به نفع جنبش و حمایتهای جهانی آنان میبود.
عدم برخورد جدی با زنان نفوذی گروههای سیاسی-ارتجاعی فعال
دومین اشتباه جنبش زنان، که در واقع از اساسیترین اشتباهات آن پنداشته میشود، این است که در این جنبش نو پا، زنان جبههی مقاومت، زنان حزبی و زنان وابسته به دشمنان جنبش نفوذ کردند. با استفاده از هویت این جنبش معاملات و مماشاتی با طالبان انجام دادند. نفوذیها زمینهی دستگیری دسته جمعی بخش بزرگی از فعالان جنبش را نیز فراهم کردند.
به دنبال دیدار احمد مسعود و سایر افراد کلیدی جبههی مقاومت با سرپرست وزیر خارجهی طالبان در ایران، دیدار یک تعداد از زنان عضو جنبش، که در وابستگی با جبههی مقاومت قرار داشتند، صورت گرفت. با افتخار تصاویری را از جریان آن دیدار در فضای مجازی نشر کردند.
به دنبال آن دیری نگذشت که اعتراف اجباری زنان به نفع طالبان مبنی بر پروژهای بودن حرکتهای اعتراضیشان پخش شد. در اینجا بود که واقعیت معاملهی جبههی مقاومت و گروه طالبان و دیدار سوال-برانگیز آنها با تعدادی از زنان وابسته به جبههی مقاومت در وزارت خارجه فاش گردید. در رابطه به اثبات این ادعا که این زنان وابسته به جبههی مقاومت بودند یا نه، صفحات مجازی آنها را بررسی کنید، میبینید که حمایت جدی و قاطع از این جبهه به چشم میخورد. هر کدام آنها حامی سرسخت جبههی مقاومت بودند. بناءً شکی وجود ندارد که آنها لابیستهای این جبهه نباشند.
دستگیریها و اعتراف اجباری ضربهی مهلکی به قدرت و استحکامیت جنبش وارد کرد. بعد از این اتفاق صدای شکوهمند اعتراضات به خاموشی گرایید. دیگر خیابانها و جادهها مثل گذشته شاهد و میزبان حضور پر جوش و خروش زنان معترض نگردید. بعد از این اتفاق اعتراضات به ندرت و با کمیت و کیفیت ناچیزی شکل میگرفتند که به آسانی با چوب و چماق و صدای دلخراش تفنگ طالب سرکوب میشد.
اگر این جنبش با قاطعیت دربارهی حضور افراد وابسته به گروههای سیاسی-ارتجاعی برخورد میکرد و چهرههای اینها را فاش میکرد شاید چنین ضربهای قامت جنبش را نمی شکستاند و خم نمیکرد.
جالبتر اینکه حتا بعد از این اتفاق هم هیچ فردی از جنبش و به ویژه آنهایی که دستگیر شده بودند، هیچ یک علیه فاشسازی این حلقات حرفی به زبان و میان نیاوردند. این سکوت رازدار فعالان جنبش، آدم را به تعجب وامیدارد. به راستی چرا و بر چه اساسی این زنان سکوت را نمیشکنند؟
به هر حال راه دادن نفوذیها در داخل جنبش، فاش نکردن و خاموشی اختیار کردن در مقابل این نفوذیها از سوی فعالان جنبش، به طور حتم یکی از مهمترین شکستها و مشکلاتی بود که دامنگیر جنبش زنان شد.
عدم درک اساسی از اسلام سیاسی
باید پذیرفت که در بیست سال جمهوریت پوشالی و شبه دموکراسی آمریکایی، ضعیفترین و ناچیزترین اقدامات برای رشد زنان منحیث قشر آسیبپذیر و آسیبدیده، صورت گرفته است. به ویژه در بخش تعلیم و تحصیل با کیفیت. زنان و دختران در عرصهی آموزش و تحصیل از نظر کمی رشد کردند؛ اما از نظر کیفی به شدت مشکل داشتند. زمامداران به آمار و کمیت بیشتر از کیفیت توجه داشتند؛ زیرا رشد کمی و آمارهای دهن پر کن، خوراک خوب مغزی برای رسانههای داخلی و خارجی وابسته به آنان را فراهم میکردند و از این طریق به سادگی افکار عمومی را تحت تاثیر قرار میدادند.
به همین خاطر زنان با عدم یک ذهنیت قوی برگرفته از دانش سیاسی، در کابل و ولایات به جادهها ریختند و شعار محکومیت عملکردهای طالبان را سر دادند؛ اما نتوانستند به شکل ریشهای در برخورد با ادارهی طالبان موفق شوند. این عدم موفقیت بر میگردد به پایههای ذهنی و اطلاعاتی آنان که باید در مکتب و دانشگاه به شکل اساسی فراهم میشد تا زنان معترض دچار ضعف اتخاذ عمل در مبارزه با جریانات ضد زن مانند ادارهی امارت اسلامی نمیگردیدند.
به طور مثال: زنان معترض تصور میکنند مشکل و ریشهی زنستیزی در موجودیت طالبان شکل گرفته و بیشتر و عمیقتر از این را نمیبینند. برای همین فکر میکنند زنستیزی طالب مندرآوردی و فینفسه است؛ یعنی بو هم نبردند که نه تنها این زنستیزی طالب فینفسه و مندرآوردی نیست، بلکه ریشه در ساختار تلفیق شدهی دین و قدرت سیاسی دارد.
زنان تصور میکنند زنستیزی تنها همان حجاب، برقع و چادری، است یا راندن زنان از سطح اجتماع؛ اما آیا هیچگاهی تصور کردند که زنستیزی در اشکال مدرنتری هم میتواند اعمال شود؛ مثلا همین تحمیل دایرهی چگونه به اجتماع ظاهر شدن زن در دورهی جمهوریت که برای حضور زن در اجتماع وضع شده بود.
زن باید نخندد؛ زیاد نحرفد یا با صدای بلند نحرفد و نخندد؛ با جنس مخالف به حد اخیر از تبادلهی سخن خودداری کند؛ زیبا باشد و لباس همیشه منظم و پاک بپوشد. در غیر آن از سوی ضمانت اجرای عرفی-سنتی که نگاههای تحقیرآمیز و یا سخنان کنایهآمیز، یا هم سوءرفتار، مواجه میشود و مورد سرکوب قرار میگیرد؛ اما زنان هیچگاهی به شکل یک جنبش علیه آن رفتارها و سیستم ضد زن، عرض وجود نکردند و شعار ایستادگی سرندادند. این مساله تصدیق میکند که زنان از انواع زنستیزی که در بستر یک سیستم (طبقاتی و اسلام سیاسی) شکل میگیرد تنها با یک نوع آن آشنایند و مبارزهی جدی علیه آن را روا میپندارند.
این مساله ناشی از همان عدم اطلاعات و آگاهیشان در مورد زنستیزی است. اینها زنستیزی طالبان را همان طوری که در بالا یادآوری شد «فینفسه و مندرآوردی» میپندارند و هیچ وقت تصور نمیکنند پشت این تصور خام آنها یک چیزی جدیتر و قابل بحثی وجود دارد که نامش اسلام سیاسی و مشخصتر در افغانستان اسلام سیاسی استعماری است. هر عمل خرد تا بزرگی که زیر چتر این سیستم علیه زنان اعمال میشود جدای از آن قدرت تلفیق شده دین با سیاست نیست.
بدون شک متوجه شدهاید که اکثر زنان میگویند: «حجابی که طالب میگوید اجباریست و غیرقابل قبول.» باید از آنها پرسید که چطور اثبات میکنید این حجاب و لباسی که پیش از طالبان در دورهی جمهوریت میپوشیدید، لباس تحمیل شده و فرمان تحمیل شده نبود؟ به طور قطع که تحمیل شده است. ما چیزی به نام لباس اختیاری بعد از حکومت شوروی سابق در افغانستان، که با ختم آن شروع حکومت مجاهدین بود، نداریم.
در واقع همین لباسی را که حالا لباس مطابق میل فرهنگ افغانی میخوانید، همان دستور و فرمان حجاب اجباری مجاهدین است. آنها مثل طالبان به ما زنان دستور میدادند که دیگر مثل سابق نباید بدون چادر و یا لباس آزاد در اجتماع و حتا در محیط خانواده ظاهر شوید. پیش از دولت مجاهدین، زنان آزادی پوشش داشتند. خلاصه پوشش زنان از دورهی مجاهدین تا به کنون پوشش سیاسی، از بالا تحمیل شده است نه پوشش بر وفق و مراد زنان جامعه.
پس اشتباه است در مقابل فرمان حجاب اجباری و سیاسی طالب از لباس و پوشش سیاسی و تحمیل شدهی مجاهدین و دور اول طالبان منحیث لباس ایدهآل و اصیل زنان افغانستان دفاع کنیم.
برای فهم اسلام سیاسی و تشخیص زنستیزیهای سیستماتیک بعد از حکومت شوروی در افغانستان کافیست توجه کنیم چرا و چطور بعد از تجاوز مجاهدین پوشش زنان به انواع و اشکال مختلف کنترول و تعیین میشد. حکومت مجاهدین شروع اسلام سیاسی بود و بعد از آن اسلام سیاسی در دورهی خود همان حکومت (مجاهدین) دور اول حکومت طالبان، حکومت جمهوریت و حالا دور دوم حکومت طالبان به اشکال مختلف اعمال میشود و حوزههای خصوصی و عمومی زنان از جمله پوشش را تحت نظارت قرار داده است.
پس لازم است تمامی این زنستیزیها را در چوکات و سیستمی دید که ریشهی مشترک دارند نه اینکه آن را فینفسه و خودی تصور کرد.
عدم درک و تعریف از حق و آزادی بیان
وقتی پای حق و آزادی (که از اصیلترین ارکان وجود زن و یا هر انسان دیگر است) پیش میآید نیازی نیست آن را مطابق فرهنگ جامعهی افغانی یا دین اسلام بسنجیم.
حق آزادی بیان (که در برگیرندهی حق پوشش، تفکر، ابراز نظر به شکل شفاهی، نوشتاری و عملی، گشت و گذار… میشود) از اساسیترین حقوق زنان است؛ حتا اگر این حق در تضاد با فرهنگ و دین این سرزمین هم قرار بگیرد، نباید آن دین و فرهنگ بر این حق برتری و ارجحیت داده شود.
این نوع موضعگیری فرقی با موضعگیری سیاسی طالبان ندارد. طالبان هم به شکل سیاسی دستور پوشش یکسان به زنان میدهد و از این طرف جنبش خودجوش زنان هم با گفتن «حجاب ما، لباس ایدهآل فرهنگ افغانی است» دارند نسخهپیچی سیاسی برای پوشش زنان انجام میدهند و یکسانسازی پوشش تحمیلی بر زنان روی دست میگیرند،همچنان در درون این «این حجاب ما» زنان دگر اندیش، روشنگر و در نهایت تمامی زنانی که به این باورهای مذهبی و سنتی اعتقادی ندارند و رد مینمایند، خرد و خمیر کرده و راهی برای حضور آنها در جامعه نمیگذارند. این همان نکتهی مهمیست که زنان جنبش نادیده میگیرند. خطاب به اینها باید گفت، حق پوشش، تفکر، تحصیل، کار و مستقل زیستنتان را بدون شفشف مطالبه کنید. داد بزنید. اصلا نیازی نیست به طالبان یا این جامعه با گفتن اینکه «ما حجاب داریم و در چوکات دین اسلام عمل میکنیم» با تضمین تضرعآمیز باج بدهید. این حقوق اساسی ما/شماست که هیچ فرهنگ، دین و حکومتی حق شکستن حدود و تجاوز بر آن را ندارد.
زنان جنبش باید درک واضح از آزادی بیان پیدا کنند. به دنبال آن خود را متعهد به قبول و اجرای آن کنند. از اینجاست که جنبش رنگ و بوی رادیکال، گسترده، همه شمول و مستحکم به خود خواهد گرفت.
بالاخره آزادی بیان و حقوق اساسی زنان را نباید پایمال هیچ نوع حکومت، فرهنگ، سنت و رسوم ساخت.
مطالبهی هر نوع خواست از طالبان معادل با مشروعیت بخشی آنان
زمانی که طالبان وزارت امور زنان را مسدود و غیر فعال کردند زنان در اعتراضاتشان خواستار باز شدن این وزارت و سهمدهی زنان در کابینه شدند؛ اما زنان این را فراموش کردند که هر نوع خواست و مخاطب قرار دادن طالب، منحیث دولت مسوول، خود تداعی کنندهای به رسمیتشناسی دولت طالبان است.
اتکای جنبش زنان به امریکا و سایر قدرتهای خارجی
جنبش زنان افغانستان برای نجاتشان بیشتر روی سازمان ملل و آمریکا تمرکز کردند/ میکنند. در راه-پیماییهایشان هم بیشتر آنها را طرف مسوول برای نجاتشان خطاب میکنند و خواستار کمک میشوند. در حالی که همینها طراح اصلی وضعیت وخیم زنان هستند. برای اثبات این ادعا سکوت عملی آنها و اکتفا به تقبیح، محکوم، ابراز تاسف و نگرانی کافیست. همچنان حجابهای سیاسی که زنان اتحادیهی اروپا، فرستادگان زن سازمان ملل در افغانستان و رینا امیری نمایندهی آمریکا در امور زنان افغانستان در مقابل هیاتهای سیاسی و نمایندگان طالبان انجام میدهند، دلالت واضح بر اشارهی آنها در پاسخ به این خواست زنان جنبش است که هیچ کاری نمیخواهند انجام بدهند.
جنبش زنان افغانستان به جای قدرتهای خارجی باید به خود، مردم افغانستان و شیوههای بومی مبارزه اتکا کنند. مبارزاتی که بنیادهای بومی و مردمی نداشته باشند هرگز نمیتوانند پیروز شوند.
حضور جنبش در عدم نیروی آگاه و چیزفهم سیاسی تشکیلاتی
پر واضح است که جنبش زنان افغانستان درعدم تشکیلات سازمانی و ساختاری خاصی قرار گرفتند/ دارند. عدم بر آورده شدن خواستهای این جنبش هم ریشه در همین مساله دارد. جنبش در صورتی برگ برندگی به دست میآورد که به این دو مساله توجه میکرد:
الف: زنان منحیث شهروند با ماهیتها و شیوهی فنی مبارزهی شهروندی هم آمیخته میشدند و با آن خو میگرفتند؛
ب: یک سازمان آگاه و صادق سیاسی، سطح رهبری و تنظیم دادخواهیهای جنبش را ترسیم و تحکیم میکرد.
متاسفانه جنبش در فقر هر دو گزینه به سر میبرد و مواجه است. این که جنبش تا حال تاثیرات مثبت داشته، نتیجهی فورمول قدرتمند رفورمیستی دموکراسی (تظاهرات) است؛ یعنی تا این حد که جنبش با تمامی کاستیهایش تاثیرات مثبت داشته محصولی از شکل وساختار فورمول و چارچوب مبارزه است. اگر این فورمول با ماهیت فکری مجریانش همراه بود چقدر تغییر به بار میآورد؟
در اخیر تاکیید میکنم: هنوز هم برای متفاوت عمل کردن جنبش دیر نیست. مشروط بر اینکه فعالان جنبش روی ساختار و طرز پراتیکشان تجدید نظر و عمل کنند. در غیر آن فقط نامی از جنبش در تاریخ ثبت خواهد شد؛ اما دشوار است که این جنبش به خواستهای اصلی و بنیادیشان برسند.