نویسنده: فرزانه پناهی
ادبیات و هنر، بازتابدهندهی روح زمانه و فرهنگ جوامعاند؛ عرصههایی که در آن هویتهای فردی و جمعی شکل میگیرند، به چالش کشیده میشوند یا بازتعریف میشوند. در این میان، ادبیات و هنر افغانستان، بهویژه در مورد زنان، فضایی پیچیده و پرچالش را به نمایش میگذارند که همچنان درگیر کشمکش میان سنت و مدرنیته است. این پرسش اساسی مطرح میشود که آیا زنان افغانستان توانستهاند از طریق ادبیات و هنر، هویت زنانهی خود را از چنبرهی کلیشههای پدرسالارانه رها کنند؟ یا هنوز در بند تصاویر و نقشهای از پیشتعیینشده گرفتار ماندهاند؟
بازتاب کلیشههای جنسیتی در ادبیات سنتی افغانستان
ادبیات سنتی افغانستان، مانند بسیاری از جوامع پدرسالار، زنان را در قالبهای کلیشهیی و محدودکننده به تصویر میکشد. این کلیشهها معمولاً زن را بهعنوان نمادی از زیبایی ظاهری، پاکدامنی، وفاداری و تسلیم در برابر سرنوشت و تقدیر معرفی میکنند. در این آثار، زنان به جای اینکه به عنوان شخصیتهای پیچیدهی انسانی با تجربیات عمیق و چندبعدی به تصویر کشیده شوند، به شخصیتهای منفعل و وابسته به ارادهی مردانه تقلیل یافتهاند.
این بازنماییها نهتنها در آثار نویسندگان و شاعران مرد مشهود است، بلکه گاه در آثار نویسندگان زن نیز بازتولید میشود. بسیاری از نویسندگان زن، به دلیل فشارهای اجتماعی و فرهنگی، با محدودیتهایی در بازتاب تجربیات زنانهی خود مواجه شدهاند و نتوانستهاند از چارچوبهای سنتی و تنگنظرانه فراتر روند. بهعبارت دیگر، این دسته از نویسندگان بهنوعی در بازنمایی زنانگی به الگوهایی که از سوی جامعهی پدرسالار بر آنها تحمیل شده، وفادار ماندهاند.
این وضعیت، نه تنها باعث تداوم کلیشههای نادرست دربارهی زنان میشود، بلکه مانع شکلگیری روایت جامع و واقعی از تجربیات و چالشهای زنان در جامعه میگردد. برای غلبه بر این محدودیتها، ضروری است که نویسندگان زن به زوایای پنهان و ناگفتهی تجارب زنانهی خود بپردازند و با نگاهی انتقادی به سنتهای ادبی و فرهنگی، راههای نوینی برای بیان هویت و تجارب خود بیابند. در این راستا، ادبیات میتواند به ابزاری قدرتمند تبدیل شود که نهتنها صدای زنان را انعکاس دهد، بلکه به تغییر نگرشها و الگوهای موجود در جامعه کمک کند.
با ورود مدرنیته در افغانستان و تأثیرات جهانیشدن، زنان افغانستان بهتدریج فرصتهای بیشتری برای بیان تجربیات خود یافتهاند. در چند دههی اخیر، نویسندگان و شاعران زن افغانستانی تلاش کردهاند تا در آثار خود از کلیشههای جنسیتی فراتر رفته و صدای نو و مستقل خلق کنند. در این میان، نویسندگانی چون ناهید بشردوست و سپوژمی زریاب در آثار خود به چالشهای زنانگی در جامعهی سنتی پرداختهاند و کوشیدهاند تا تجربههایی پیچیدهتر و عمیقتر از زندگی زن را به تصویر بکشند.
بااینحال، حتا در آثار این نویسندگان نیز، گاه ردپای الگوهای سنتی مشهود است. این امر ناشی از چندین عامل است: از یک سو، فشارهای فرهنگی و اجتماعی که همواره نقشهای سنتی را بر زنان تحمیل میکنند و از سوی دیگر، نبود بسترهای مناسب برای بیان آزادانهی تجربیات زنانه، نمیگذارند این الگوها کمرنگ شوند. زنان نویسنده، در بسیاری از موارد، با ترس از طرد اجتماعی و محدودیتهای ساختاری مواجه بودهاند که باعث شده صدای آنها بهطور کامل رها از کلیشهها نباشد.
نادیا انجمن و صدای مقاومت در برابر سرکوب جنسیتی
نادیا انجمن، یکی از برجستهترین چهرههای شعر معاصر افغانستان، صدایی متفاوت و اثرگذار در ادبیات زنانهی افغانستان بود. آثار او، بهویژه مجموعه شعر «گلهای دودی»، بازتابی از روح مقاوم و سرکش در برابر سرکوبهای جنسیتی بود. انجمن در اشعارش توانست تصویر زنانی را ارائه دهد که نهتنها قربانی شرایط اجتماعی نیستند، بلکه با ارادهی مستقل و قدرتمند به دنبال بازتعریف هویت خود در جهانی پر از تبعیض است. مرگ نابهنگام نادیا انجمن به دست همسرش، هرچند که صدای او را برای همیشه خاموش کرد، اما آثارش همچنان بهعنوان نمادی از مقاومت و پایداری زنان افغانستان در برابر سرکوبهای فرهنگی و اجتماعی مانده است. او توانست الگویی از زنانهگی ارائه دهد که فراتر از کلیشههای تسلیم و انفعال حرکت میکند و به دنبال تغییر و پایداری است.
با گسترش رسانههای اجتماعی، ادبیات مدرن و جنبشهای فمینیستی جهانی، زنان افغانستان به ابزارهایی جدید برای بیان خود دست یافتهاند. این ابزارها به آنها امکان داده است تا از قالبهای محدود گذشته فراتر روند و به بازتعریفی از هویت زنانه دست یابند؛ اما این فرآیند نیز با چالشهای خاص خود همراه است. برخی از نویسندگان و شاعران زن، در تلاش برای فرار از کلیشههای سنتی، به بازتولید الگویی غربی از زنانهگی پرداختهاند که در بسیاری از موارد با واقعیتهای زندگی زن افغانستانی همخوانی ندارد. این بازتولید هویتی وارداتی، هرچند که در ظاهر از کلیشههای سنتی فاصله میگیرد، بهنوعی هویت زنانه را در قالب خارجی و غیرمتناسب با شرایط بومی محدود میکند.
برای رهایی از دوگانگی کلیشههای سنتی و الگوهای وارداتی، نیاز به آفرینش هویتی بومی و متناسب با شرایط فرهنگی و اجتماعی خاص افغانستان احساس میشود. این هویت باید از دل تجربههای زیستهی زنان افغانستان برآید و در عین حال که از فشارهای اجتماعی و فرهنگی فراتر میرود، به واقعیتهای زندگی این زنان وفادار بماند و به آنها قدرت و صدایی جدید ببخشد.
در نهایت، ادبیات و هنر نه تنها میتوانند بهعنوان ابزارهایی برای بازاندیشی هویت زنانه در افغانستان عمل کنند، بلکه میتوانند بستری برای گفتوگو و تأمل دربارهی چالشها و فرصتهای موجود برای زنان فراهم کنند. برای دستیابی به این هدف، ایجاد فضایی آزاد و حمایتی ضروری است که در آن تجربیات و دیدگاههای زنان به رسمیت شناخته شده و مورد توجه قرار گیرد. با وجود تلاشهای برخی نویسندگان و شاعران زن در شکستن کلیشههای جنسیتی، هنوز نیاز به یک تحول عمیقتر وجود دارد تا این آثار از محدودیتهای سنتی رهایی یابند و به صدای واقعی و مستقل زنان افغانستان تبدیل شوند. تنها در این صورت است که میتوان به یک ادبیات و هنر غنی و متنوع دست یافت؛ ادبیات و هنری که نمایانگر هویتهای چندگانه و پیچیدهی زنان در این جامعه باشند.