استاد مهوش زنده ماند تا برای درمان دردهای ما آواز بخواند

نویسنده: حسن ادیب

استاد مهوش آهنگ «آللو ای کودک افغان» را که خواند، جایزه‌ی موسیقی جهانی بی‌بی‌سی را هم گرفت. سال‌ها پیش از آن، مهوش پنهانی از خانواده‌اش در کابل آواز می‌خواند؛ اما پدر و مادر مهوش آهنگ‌های او را از رادیو می‌شنیدند. با آن‌که عذاب وجدان داشتند که موسیقی می‌شنوند، نمی‌شد که رادیو را خاموش بگذارند و به صدای دل‌نشین مهوش گوش ندهند.

بعدها زمانی که پدر و مادر خبر شدند مهوشی که از رادیو می‌خواند همان گلالی خودشان است، فورا به پلیس تماس گرفتند. شوهر مهوش را به پلیس تحویل دادند و به خود مهوش زهر دادند؛ اما مهوش پس از یک جراحی طبی زنده ماند و سال‌ها بعد آللو ای کودک افغان را خواند.

این پدر و مادری که روز پنج‌بار به آذان گوش می‌دادند، حداقل هر هفته یک‌بار ختم قرآن می‌رفتند، قصص‌القرآن می‌خواندند، اسطوره‌‌ی حضرت ابراهیم می‌شنیدند، پس از سال‌ها تحسین و احترام به یک آواز ناشناخته، اکنون که شناخته بودند آوازخوان در خانه‌ی‌ خودشان است، می‌خواستند او را بکشند؛ کسی را که بعدها یکی از بهترین آهنگ‌های تاریخ موسیقی افغانستان را می‌خواند.

Ustad Mahwash

برای کسانی که علاقه‌ی نوشتن دارند، یک خواننده‌ی خوب می‌تواند همان‌قدر محترم و مرجع خیال و جسارت باشد که یک نویسنده‌ی خوب. من مدت‌هاست که استاد مهوش می‌شنوم. دیشب که شب یلدا بود، من آهنگ آللو ای کودک افغان را به تکرار شنیدم‌. برخلاف خیلی از شاعران و آوازخوانان جوان، که سیاهی و تباهی را شاعرانه می‌کنند، آهنگ آللو تمامِ شب از سیاهی و درازی و سردی شب حکایت داشت. من آدم نامنظمم. گاهی تا دیرها چیزی نمی‌شنوم؛ اما گاهی مدام و یک‌ریز و به تکرار به چیزی پناه می‌برم. این روزها آهنگ آللوی استاد مهوش یکی از همان چیزهایی‌ است که شب و روز می‌شنوم.

نمی‌دانم معما در کجاست؛ اما متوجه شده‌ام که در کشورهای فقیر، به میزانی که گرسنگی و تباهی زیاد می‌شود، مصارف حاشیوی هم زیاد می‌شود. هرچه آمار کودکانِ گرسنه در شهر بالا برود، بازارِ خریدِ مراسم عید و فاتحه و ختم و عاشورا و حج و کربلا و نامزادی و عروسی و مردگی و زاد و ولد هم زیادتر می‌شود. خانه‌ی ابراهیمِ پیامبر و ادیان ابراهیمی بسوزد که فرهنگ را منحط، ملا را فاسد و مردم را عقده‌یی کردند. در شهری که مادران شیر خشک کودکانِ گرسنه‌‌ی‌شان را ندارند، صدای استاد مهوش ممنوع، اما صدای آذان و اقتدا به ادیان ابراهیمی آزاد است. آن که کارد بر گلوی کودکش می‌گذاشت، پیامبر؛ اما آن‌که در استیج‌های شادی و خوشی به یاد کودک افغان گلویش می‌گیرد و نمی‌تواند آواز بخواند، آواره و ممنوعه و مورد لعن و نفرین است… .

به اشتراک بگذارید: