نویسنده: سید نعمت الله ضیا
اکنون نسبت به هر زمان دیگری مرزها بین تعریف حکومت اسلامی و حکومت سکولار در افغانستان مشخص شده است. من میتوانم با استفاده از تشبیه معقول به محسوس، آن را تعریف کنم.
حکومت اسلامی یعنی سلطهی گروه طالبان. آنها تمام نهادها را به عنوان غنیمت در قبضه گرفتهاند. همهی ساختارهای دولتی طالبان متشکل از یک جنس ملاهایی اند که دستشان به خون هزاران انسان بیگناه آلوده میباشد.
حکومت سکولار حکومتی است که هر کس بر اساس تخصص و تجربهاش کار کند. آدمها فارغ از مذهب، زبان، جنیست، قوم و باور سیاسی و الهیاتیشان در ساختار حکومت و در حوزهی عمومی مشارکت داشته باشند.
در هر دورهای از تاریخ که در افغانستان، حکومت متمایل به سکولاریسم حاکمیت داشته، شهروندان این کشور توانسته نفسی راحتتر بکشند و آرامش نسبی داشته باشند.
اما حکومتهای با گرایش اسلامی و مذهبی در افغانستان، عامل تمام جنایتها و کشتارها بودهاند. این کشتار و جنایت را با توجیه و پشتوانهی آموزههای اسلامی انجام دادهاند. اکنون کار ما بهجایی رسیده که یک گروه متحجر و تروریست به نام طالبان و آلوده به صدها جرم و جنایت آمده و با زور اسلحه، حدیث «غلبه» و آیات «قتلو» بر سرنوشت زن و مرد افغانستان مسلط شده است.
قرآن و کتابهای حدیث بر پشت طالبان اند و اسلحه و شلاق بر دستانشان. ما شهروندان افغانستان اعم از زنان و مردان هرگاه صدای خود را بلند میکنیم یا با شلاق تنبیه میشویم ویا با مرمی سربهنیست.
طالبان، آموزش دختران و زنان را که نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدهند ممنوع و حرام کرده است. زیرا احادیث و آیاتی در اختیار دارد که این ممنوعیت را توجیه میکند.
افت آموزشی و تحصیلی به اوج رسیده است. به صورت نمونه، در امتحان کانکور سال ۱۴۰۳ در ولایت دایکندی ۹۷۳ تن شرکت کردند؛ درحالیکه در سال ۱۴۰۰ به تعداد ۴۲۵۲ تن بود. مهاجرت بهدلیل ترس از طالبان و تهدید گرسنگی از دایرهی آمار خارج شده است. پدیدهی خودکشی رو به افزایش میباشد. آمار تجاوز و سوء استفادهی جنسی توسط طالبان، بلند است. طالبان، زنان و دختران معترض را زندانی و شکنجه میکند و در بسا موارد به قتل میرساند. تمام اینها نتیجهی حکومت اسلامی و مذهبی طالبان است.
حضور پررنگ و تعیینکنندهی اسلام در حوزهی عمومی و سیاسی، برآیندش همین طالب است و دیگر گروههای افراطی و مذهبیای که هر روز انسانکشی راه میاندازند.
راه ممکن برای زندگی مسالمتآمیز و انسانی، برای ما افغانستانیها این است که درپی استقرار نظم سیاسیای باشیم که پای اسلام از سپهر عمومی جمع شود و در حوزهی خصوصی برود. نام این نظم سیاسی را هرچه میتوانیم بگذاریم؛ نظم سکولار، نظم مردمسالار ویا جدایی دین از سیاست.
خوبی چنین نظمی این است که مسلمان از دایرهی مرکزی قدرت خارج میشود و جایگزیناش انسان میشود، انسان بماهو انسان. این انسان فرق نمیکند که مرد باشد یا زن، مسلمان باشد یا غیر مسلمان، دیندار باشد یا بیدین، اسماعیلی باشد یا حنفی، شیعه باشد یا سیک، مسیحی، هندو، یهودی، هزاره باشد یا تاجیک، پشتون، ترکمن …
زیرا امنیت، رفاه، تساهل و تسامح در زیر چتر سیاسی اسلام غیر ممکن میباشند. چونکه اسلام با پارادوکس و تناقضات درونی لاینحل مواجه است. مثلاً، چندین مذهب و فرقه در درون اسلام وجود دارند که به شدت باهم در ستیز اند و تا مرحلهی کشتن و تکفیر همدیگر پیش میروند.
ازسویدیگر، نظام سیاسی اسلام از همان ابتدا بر اساس استبداد بنیادگذاشته شده است. شرط «قریشی بودن» برای خلیفهی مسلمین راههای مشاکت مردم در حکومت را مسدود کرده است. یکی از راههای مشروعیت نظام سیاسی در اسلام اصل «تغلب» میباشد. منتقدان و معترضان نظام اسلامی به عنوان «باغی» اند که برایشان جزای سخت در انتظار است.
همچنان، اسلام در برابر ادیان و باورهای دیگر، هیچگونه تساهل و تسامح ندارد. درحالیکه، تنوع و گوناگونی اصل اساسی زندگی است و اسلام با آن سازگاری ندارد. همین عدم ناسازگاری، زندگی را هم بر پیروان اسلام و هم بر دیگران جهنم میسازد.
به صورت نمونه در افغانستان، مسلمانکشی با توجیهات مذهبی به وفور واقع شده است. سیکها و هندوها از ساختار جامعهی افغانستان حذف شدند. یک فرد یهودی باقی مانده بود که او هم چند روز بعد از سلطهی مجدد طالبان به دلیل تهدید وجودی افغانستان را ترک کرد. مسیحیان و بهائیان همه کوچیدند و اگر هم باشند در خفا و پنهانی به سر میبرند.
وقتیکه اسلام در سیاست و سپهر عمومی تصمیمگیرنده باشد، هر زمان این امکان وجود دار که یک گروهی بیاید به استناد حدیث و آیت قرآن، مخالفان فکری خود را سرکوب و قتل کند.
درحالیکه، در نظم سکولار یک قرارداد اجتماعی وجود دارد که همهی انسانها بر اساس آن به درجهی برابر با همدیگر قرار دارند. هیچ کسی حق ندارد که دیگران را به دلیل تعلقات قومی، مذهبی، فکری و جنسیتیشان با توجیهات مبتنی بر حدیث و آیت، قتل و تهدید کند.
اما ساختار سیاسیای مبتنی بر اسلام، همین است که ما در افغانستان شاهد آن هستیم. اکنون در سایهی چنین ساختاری، سرکوب، کشتار و محرومیت از حقوق بشری تبدیل به یک امر بدیهی شده است. آزادی بیان نیست و دخالت همه روزه در حوزهی خصوصی شهروندان امر متداول میباشد. چپاول اموال عمومی از معادن تا مالیات، بدون پاسخگویی و حساب جریان دارد. تکفیر مخالفان مذهبی و فکری اصل پذیرفتهشده میباشد. خلاصه ما مجبویم، زورگویی طالبان را که نمایندهی اسلام است قبول کنیم و الا سربهنیست میشویم.
طالبان با پشتوانهی اسلام و مذهب اعمال سلطه میکند. این گروه اگر توجیه اسلامی نداشته باشد، با احساسات قومی، تباری و زبانی این همه قدرتِ کشتار، سرکوب و تهدید را ندارد.
در نتیجه ما اگر بخواهیم به زندگی انسانی برسیم که در آن احترام به حقوق بشر و آزادیهای مدنی وجود داشته باشند و فرزندان مان چه دختر و چه پسر درس بخوانند و گرسنه نباشند، کوشش کنیم اسلام را از حوزه عمومی در حوزه خصوصی قرار دهیم، تا برای همه فضایی برای نفسکشیدن باشد. زیرا حضور پررنگ اسلام در حوزهی عمومی بر زندگی ما آسیبهای جدی وارد کرده است و جریان دارد. برای رهایی از سلطهی طالبانیسم و دیگر گروههای افراطی نیاز است که با ریشههای اعتقادی و اسلامی این گروهها تصفیه حساب کنیم.
در غیر آن صورت نتیجهی حکومت اسلامی و مذهبی چیزی نیست جز؛ فقر، تهدید، سرکوب، کشتار و نابودکردن تنوع فکری و اعتقادی.
باید یادآور شوم، کشورهای اسلامیای که امروز به آزادی، پیشرفت و توسعه رسیدهاند، اسلام را از حوزه عمومی به حوزه خصوصی بردهاند. اگر چنین نمیکردند، مثل ما در منجلاب بدبختی، فقر، سرخوردگی، ترس و وحشت میبودند و حکومتی شبیه به گروه طالبان میداشتند.