خاطره‌ی روز سیاهی که طالبان وارد کابل شدند

نازدانه حسینی

تقریبا یک سال است که از آن روز تاریک می‌گذرد. از آن روزی که همه پرکشیدند و رفتند. تمام لحظه‌های آن‌روزهای بد یادم است؛ یادم است تازه قرنطین کرونا شکسته شده و درس‌های دانشگاه آغاز شده بود. من و هم‌صنفانم دانشگاه رفته بودیم. خوشحال بودیم که خوب شد دوباره روزهای شادی از راه رسید. با خودم می‌گفتم اگر قرنطین تمام شده و دوباره دانشگاه‌ها باز نمی‌شد، از دلتنگی و دوری دوستان حتما دیق مرگ می‌شدم. آن روز درس مضمون «مستند» را با استاد محمدی داشتیم. قرار بود چند روزی دیگر امتحان شروع شود. همین‌طور که استاد حرف می‌زد همهمه‌ی بین دانشجویان شروع شد. همه پیس‌پیس‌کنان به هم‌دیگر از آمدن طالبان صحبت می‌کردند. یک‌بار گفته شد که طالبان وارد کابل شده است. همه سیل‌آسا از صنف بیرون شدند. هر کس تلاش داشت که به نحوی خود را از دانشگاه خارج کند. من و شمسیه با عجله با جمعی از دوستان خداحافظی کردیم. کمی که دور شدیم شمسیه به من گفت: «من می‌روم از بانک پول بکشم.» آهسته گفتم: «خوبه». از هم جدا شدیم. من طرف پل‌سرخ راه افتادم. مغزم پر شده بود از ناامیدی. به این فکر می‌کردم که بعد از این چطور خواهد شد.

با خود می‌گفتم آن امیدها، آن آروزها و روزهای قشنگی که در گذشته داشتیم، همه از دست رفت و دیگر برنخواهد گشت. من سال‌ها زحمت کشیده و درس خواندم و خود را در این مقطع تحصیلی رساندم؛ اما بعد از این سرنوشت و نتیجه زحماتم چه خواهد شد؟ ناگهان دلم تنگ شد. اشک‌هایم جاری شد. قطره‌های اشکم اجازه درست دیدن آدم‌ها را نمی‌داد. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا خودم را قانع کردم که هنوز همه چیز مشخص نیست. ولی انگار دلم از قبل خبردار شده بود که دیگر هیچ‌چیز مثل گذشته نخواهد شد.

از دانشگاه تا پل‌سرخ برای من یک سال گذشت. به سختی و هزاران ترس و اشک خودم را به مقصد رساندم.

به اشتراک بگذارید: