زندگی می‌کنم که چیزی براین جهان بیفزایم

مصاحبه‌کننده: عارف قربانی
روایت‌های عصر ظلمت (شماره ۱۱)
بخش اول: خاطره و زندگی‌نامه (این بخش را خانم بیانی لطف کرده خودش از سرگذشت و زندگی‌اش نوشت.)
زندگی‌نامه‌ی خودنوشت ریحانه بیانی: در بهار سال ۱۳۶۱ در شهر قم و در خانواده‌ی مذهبی پا به جهان گذاشتم. پدر و مادرم یک سال پیش از تولد من از کابل به قم مهاجرت کرده بودند. پس از مهاجرت به ایران پدرم، که دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی ژورنالیسم از دانشگاه کابل بود، در حوزه‌ی علمیه‌ی قم مشغول به تحصیل شد. مادرم سواد کمی داشت و خانه‌دار بود. من از کودکی بسیار آرام و کم‌حرف و گوشه‌گیر بودم. بهترین تفریح و سرگرمی‌ام وقت‌گذراندن در کتابخانه‌ی پدربزرگم بود و ساعت‌ها به خواندن کتاب و مجله‌هایی که پدر و عمویم گردآوری کرده بودند، مشغول می‌شدم. به شدت به مطالعه علاقه‌مند بودم و علاوه بر کتاب‌ها و مجله‌های شعر و داستان کودکانه‌یی که پدر برایم تهیه می‌کرد، به سایر کتاب‌ها، مجله‌ها و روزنامه‌هایی که در کتابخانه وجود داشت هم سرک می‌کشیدم و تا جایی که در توان ذهن و اندیشه‌ام بود، از آن‌ها هم بهره می‌بردم. استعداد نقاشی از همان سال‌های کودکی در من وجود داشت و نقاشی‌هایم باعث شگفتی و تحسین اطرافیان در خانواده و مدرسه می‌شد. بزرگ‌ترین آرزوی کودکی‌ام این بود که روزی هنرمند بزرگ و نقاش موفق شوم. ذوق و مهارت در نگارش هم به خاطر مطالعه‌ی زیاد به خوبی در من پرورش می‌یافت و در دوران مدرسه انشاها و خاطرات خوبی می‌نوشتم.

تصویر کودکی ریحانه بیانی
تصویر کودکی ریحانه بیانی

در سال‌های نوجوانی به تشویق پدرم در کلاس‌های طراحی و نقاشی انجمن هنرهای تجسمی قم شرکت کردم تا رویای تبدیل‌شدن به نقاش موفق را به تحقق برسانم. تحصیلاتم را تا دیپلم در رشته‌ی تجربی ادامه دادم. به دلیل علاقه و استعدادم در زمینه‌ی هنر، نیازی به تحصیلات دانشگاهی احساس نمی‌کردم و با شرکت در کلاس‌های آزاد در رشته‌های طراحی و نقاشی با رنگ و روغن به مهارت دل‌‌‌خواهم دست پیدا کردم؛ ولی همیشه این احساس با من بود که حرف‌های ناگفته‌ی بسیاری دارم که به نقش و تصویر در نمی‌آیند و باید در قالب دیگری گفته شوند. بنابراین به آموزش داستان‌نویسی روی آوردم و پس از شرکت در یک دوره‌ی شش‌ماهه در انجمن هنرهای ادبی قم، کار نوشتن داستان کوتاه را آغاز کردم. من تا پیش از شرکت در این دوره، قلم خوبی داشتم؛ ولی داستانی ننوشته بودم. با این حال یکی از اولین داستان‌هایم به بخش نهایی جایزه‌ی ادبی اصفهان راه پیدا کرد. از کشف استعدادم در این زمینه شاد و شگفت‌زده شدم و با دل‌گرمی بیشتری ادامه دادم. در طول سال‌های بعدی، داستان‌هایم در جشن‌واره‌های دیگری چون جایزه‌ی ادبی تهران و جشن‌واره‌ی قند پارسی نیز تقدیر شدند و مقام اول جایزه‌ی ادبی نوروز در مشهد را نیز به دست آوردند. هم‌چنین تعدادی از داستان‌هایم در نشریاتی چون «گلستانه» و «رودکی» و «روایت» به چاپ رسیدند. با عضویت در کانون ادبی کلمه (شعر و داستان مهاجرین قم) به همراه آقایان سید احمد مدقق و سید مرتضی شاه‌ترابی بخش داستان کانون را، که سال‌ها بود متوقف شده بود، دوباره راه‌اندازی کرده و نشست‌های هفتگی خوانش و نقد داستان برگزار کردیم. در دوره‌های آموزش داستان کلمه نیز به تدریس پرداختم. ظهور داستان‌نویسان توانایی چون سمیه کابلی (نویسنده‌ی رمانِ واپس‌مانده) و معصومه امیری و آقای مهدی دهقان (نویسنده‌ی مجموعه‌داستان آیا کسی رزا لوگزامبورگ را می‌شناسد؟) که آثارشان در جشنواره‌های ادبی نیز خوش درخشیده‌اند، دستاورد این دوره‌ها بود.
در طول سال‌های مهاجرت به این دلیل که من و خانواده‌ام دارای اقامت قانونی بودیم، مشکلات و محدودیت کمتر داشتیم. هم‌چنین حضور کم‌رنگ من در جامعه و فعالیت در منزل (تایپ و ویرایش تحقیق و پایان‌نامه) باعث می‌شد که بسیار کمتر درگیر مشکلاتی چون تبعیض و اهانت و رفتارهای نژادپرستانه شوم.


بخش دوم: زندگی، رنج و آوارگی
جمله‌یی از داستایوفسکی در رمانِ برادران کارامازوف است که می‌گوید، راز زندگی به زنده‌ماندن نیست، بل‌که پیدا کردن چیزی است که به خاطرش زندگی ‌می‌کنید. شما به خاطر چه چیز زندگی می‌کنید؟
انگیزه‌ام برای ادامه‌ی زندگی، افزودن آفرینه‌های تازه، ارزشمند و زیبا به جهان است.
این‌که گفته است خلاقیت با تجربه‌ی رنج شکوفا می‌شود، چقدر موافقید و چقدر برای‌تان تحقق یافته است؟
برای بیشتر هنرمندان، شکوفایی خلاقیت با قرارگرفتن در موقعیت‌های تراژیک و رنج‌آور همراه بوده، برای من نیز چنین است‌؛ رنج زن‌بودن، افغانستانی‌بودن و آواره‌بودن.
مجموعه‌داستان کوتاه به نام «دستمال خامک‌دوزی» دارید، در مورد این داستان‌ها و ماجرای پدیدآمدن‌شان بگویید.
داستان‌های کتابم هر کدام بیانگر دغدغه‌ها و دل‌نگرانی‌هایم برای دختران و زنان مهاجر افغانستانی در ایران است. سوژه‌ها را بر اساس دیده‌ها و شنیده‌هایم از زندگی زنان مهاجر برگزیده‌ام و ماجراهای‌شان را با افزودن‌ها و کاستن‌هایی در قالب داستان بازآفرینی کرده و با استفاده از عناصر داستانی به اثر هنری تبدیل کرده‌ام‌.
شما در این‌جا، با چه کاری امرار معاش می‌کنید؟
برای امرار معاش، تایپ و ویرایش کتاب، مقاله، تحقیق و پایان‌نامه انجام می‌دهم.
نقش معیشت به روند نویسندگی چقدر تاثیر دارد؟ آیا در این‌جا نویسندگی می‌تواند شغل باشد؟
نقش معیشت در زندگی هنرمند انکارناپذیر و حیاتی است. در کشورهایی مانند افغانستان و ایران به هیچ وجه نمی‌توان از راه نویسندگی امرار معاش کرد و در این‌ جای‌ها نویسندگی شغل به شمار نمی‌رود. بنابراین نویسنده به ناچار مشغول فعالیت‌های دیگر می‌شود تا بتواند زنده بماند و بنویسد.
عامل تجربه چقدر در کار نویسندگی اهمیت دارد و داستان‌های‌تان چه‌ اندازه برآمده از تجربه‌های زندگی‌تان است؟
تجربه‌های شخصی من از دنیای مهاجرت در برخی از داستان‌هایم به کمک من آمده است و برای آفرینش اثری باورپذیر و ملموس از تجربه‌ی زیسته نیز بهره گرفته‌ام‌.
معمولاً چطور می‌نویسید؟ برای نوشتن زمان خاصی را در نظر دارید یا این‌که هر وقت فرصت کردید می‌نویسید و در ضمن برای نوشتن یک داستان کوتاه چقدر زمان می‌گذارید؟
هر داستان کوتاه پیش از نوشته‌شدن، در ذهنم مراحل تکامل و تبدیل سوژه به طرح و طرح به داستان را طی می‌کند و برای آوردنش روی کاغذ یا تایپ کردنش عجله‌یی ندارم. بعد از شکل‌گیری جوهره‌ی اولیه، با دقت و وسواس روی کاغذ منتقل می‌کنم و در مرحله‌ی آخر تایپ و بازنویسی و ویرایش را انجام می‌دهم. این پروسه معمولاً یک هفته طول می‌کشد.‌
در داستان‌های‌تان چه اندزه، دغدغه‌ها، رنج‌ها و مشکلات زنان مهاجر انعکاس یافته است؟
دغدغه‌ی رنج‌های زنان همواره در تمام سال‌های زندگی‌ام با من همراه بوده و خودم نیز این رنج‌ها را تجربه کرده‌ام. به بیان دیگر، انگیزه‌ام برای نوشتن مطرح‌کردن همین دغدغه‌هاست.
به معنای دقیق کلمه نوشتن نمی‌تواند خانه و سرزمین شود، آیا می‌تواند برای یک آواره پناه‌گاه باشد؟
بله، نوشتن می‌تواند پناه‌گاه خوبی برای انسان آواره باشد. به طور کلی پناه‌بردن به ادبیات و هنر برای انسان رهایی‌بخش و نجات‌دهنده است.
نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی‌تان کیست و چرا دوست‌شان دارید؟
نویسنده‌ی مورد علاقه‌ام خانم «جومپا لاهیری» نویسنده‌ی مطرح و مشهور هندی است که به آمریکا مهاجرت کرده و تجربه‌های مهاجرت را در داستان‌های کوتاه و رمان‌هایش بازتاب می‌دهد.
از نویسندگان وطنی چه کسی یا کسانی را می‌پسندید؟ کار این‌ها چه ویژگی‌یی دارند که بقیه ندارند؟
از نویسندگان هم‌وطن، آثار محمد حسین محمدی را می‌پسندم. به خاطر مهارت ایشان در استفاده از تکنیک‌های داستانی و قدرت فضاسازی و شخصیت‌پردازی شگفت‌انگیزش.
از شما هفت سال پیش، یک کتاب‌ِ داستان به چاپ رسید، بعد از آن کار دیگری ندیدیم، چرا این‌قدر کم می‌‌نویسید؟
از ابتدای کار هدفم از نوشتن، انتشار کتاب نبود و به دنبال راهی برای بیان دغدغه‌هایم در زمینه‌ی مسائل زنان بودم. بعد از دیده‌شدن داستان‌هایم، با پی‌گیری آقای محمد حسین محمدی مدیر نشر تاک مجموعه‌ام منتشر شد و مورد استقبال منتقدان و مخاطبان هم قرار گرفت؛ ولی من به دلیل وسواس و کمال‌گرایی بسیار، هم‌چنین بسیاری مشکلات و گرفتاری‌های شخصی‌ام نسبت به سایر نویسندگان مهاجر، کمتر امکان و فرصت نوشتن دارم و تعداد داستان‌های کوتاهی که بعد از آن کتابم نوشته‌ام هنوز به حد نصاب برای انتشار یک مجموعه‌ی دیگر نرسیده است. از طرفی، نوشتن برای من، پس از درگیری ذهنی با یک معضل یا رویارویی با حادثه، اتفاق می‌افتد؛ مثلاً رویداد تلخ زلزله‌ی هرات در سال گذشته با دل‌نگرانی‌ام برای محرومیت از تحصیل دختران گره خورد و داستانی شکل گرفت به نام «پرنده‌ی آبی‌رنگ» که همان زمان در نشریه‌ی «زن تایمز» منتشر شد.
می‌دانم که نقاشی می‌کنید. این علاقه از چه زمان ایجاد شد و چرا نقاشی می‌کنید؟ آیا هنر نویسندگی کافی نبود که دنبال هنرِ دیگر رفتید؟
پرداختن به نقاشی در درجه‌ی اول به دلیل علاقه‌ام به این هنر انجام شد و در ادامه برای بیان افکار و احساسات و اندیشه‌هایم از آن بهره گرفتم. هم‌چنین آرامشی که در نقاشی می‌یابم، بیشتر از آرامش در نوشتن بوده است.

مرضیه دختری دانش‌آموز که به تاریخ 8 میزان 1401 در اثر حمله انتحاری در آموزشگاه کاج در دشت برچی کابل کشته شد.
مرضیه دختری دانش‌آموز که به تاریخ ۸ میزان ۱۴۰۱ در اثر حمله انتحاری در آموزشگاه کاج در دشت برچی کابل کشته شد.

تا جایی که من دیده‌ام، هر افغانستانی‌یی که از ایران بیرون می‌شود، نسبت به کشور میزبانش، دیدگاه منفی داشته و احساس نارضایتی شدید کرده‌اند که گاهاً با حس تنفر نیز همراه بوده است. چرا و علت در چه است؟
نارضایتی مهاجران از زندگی در ایران کاملاً طبیعی و بدیهی است. به دلیل محدودیت‌های بسیاری که قوانین برای مهاجران تعیین کرده و زندگی دشوار آن‌ها را با پیچیدگی‌های بیشتری گره زده است.
از زندگی در این‌جا، چقدر راضی هستید؟ یک زن مهاجر افغانستانی چقدر فرصت رشد دارد؟
در ایران فرصت‌های بسیار اندکی برای رشد و بالندگی یک زن مهاجر افغانستانی به عنوان شهروند درجه دوم یا سوم وجود دارد و موانع بسیار است که دشواری‌های حاصل از تبعیض نژادی نیز به آن دامن می‌زند.
شما چقدر کتاب می‌خوانید؟
تا جایی که برایم امکان داشته باشد و با استفاده از هر فرصتی هرچند کوتاه کتاب می‌خوانم. مطالعات‌ من با توجه به این که هزینه‌ی تهیه‌ی کتاب در ایران بالاست، بیشتر به صورت پی‌دی‌اف یا به امانت‌گرفتن از کتاب‌خانه‌هایی که در آن‌ها عضو هستم انجام می‌گیرد.
نویسندگان بسیاری هستند که برای تازه‌‌کاران عالم نویسندگی، دیدن نقاشی‌های بزرگ جهان را توصیه می‌کند. نقاشی با نویسندگی چه نسبتی دارد یا چه کمکی می‌کند؟
اشتراک نقاشی و نوشتن در توجه و پرداختن به جزئیات است. نقاشی نگاه انسان به پیرامونش را دقیق و نکته‌یاب و زیبایی‌شناس بار می‌آورد.
بخش سوم: فقدان وطن؛ در توصیف وضعیت برزخی
زمانی که طالبان کابل را گرفتند، چه حسی داشتید؟ کجا بودید و چه کار می‌کردید؟
حادثه‌ی سقوط کابل و تسلط طالبان بر افغانستان برای من به عنوان مهاجری که هرگز وطنش را ندیده بسیار ویرانگرتر و هولناک‌تر از حدّ تصورم بود! داستانی هم در همین حال و هوا نوشته‌ام که اوج دردمندی و استیصال و پریشانی‌ام را در آن به تصویر کشیده‌ام‌.
بیش از سه سال می‌شود که رژیم طالبان بر افغانستان حاکم است. بسیاری از مردم افغانستان بر این رژیم معترض‌اند؛ به‌خصوص اعتراض و مبارزه‌ی زنان افغانستان بسیار چشم‌گیر و مشهود است. صدای این زنان در خیابان‌ها و از داخل خانه‌ها بلند است. بسیاری هم با درخشیدن‌شان در مسابقات و جشنواره‌های مختلف، به طالبان و طالبانیزم نه گفتند. شما اعتراض‌تان را چگونه بیان می‌کنید؟
هنرمند متعهد اعتراض به ناهنجاری‌های موجود در جامعه را در هنرش بیان می‌کند و من نیز همواره تلاش کرده‌ام در داستان‌ها و نقاشی‌هایم به شرایط نا‌به‌سامان کشورم و قوانین ظالمانه‌یی که حق زندگی عادی را از زنان و دختران گرفته، اعتراض کنم.


زنی را نام ببرید که می‌ستایید و او را الگویی برای زندگی خود معرفی می‌کنید؟
الگوی من چه در زندگی هنری و چه در زندگی شخصی، غزل‌بانوی شعر پارسی، سیمین بهبهانیِ بزرگ، بوده و است‌. به دلیل علاقه‌ام به شعر و شاعران، از دوران نوجوانی زندگی‌نامه‌ی شاعران پارسی‌گو را مطالعه می‌کردم و از همان زمان شیفته‌ی شخصیت هنری و اجتماعی سیمین بهبهانی شدم. اشعار او را در تمام مراحل زندگی‌ام راهنما و همراه و وصف حال خودم احساس می‌کنم.

به اشتراک بگذارید: