خانم اوریانا فلاچی درست ۱۵ سال پیش در گذشت. در نوجوانی چریک ضد فاشیسم بود. روزگاری گرایشهای تند و تیز چپی داشت. باری کاندید جایزهی نوبل شد. بیان ساحرانه داشت و قلم ویرانگر. در مبارزه جسور و بیپروا بود. خبرنگار متعهد بود و منطق گفتوگو را میدانست. با بعضی از بزرگترین شخصیتهای که تاریخ قرن بیستم را رقم زدند، مصاحبه و گفتوگو کرد. در جریان مصاحبه، کاری میکرد که ابهت و غرور مدعیان رهبری دنیا را فرو ریزاند. بهطور نمونه برای شکستاندن غرور فیدل کاسترو از او پرسید آقای کاسترو شما فکر میکنید خدا هستید؟ با اینکه وعده سپرده بود تا در حضور خمینی با چادر وارد شود. اما در هنگام مصاحبه بهخاطر مخالفت با حجاب اجباری زنان ایران چادرش را برداشت. به خمینی گفته بود:
من میخواهم در مورد خیلی مسایل سوال کنم. مثلا همین چادری که مجبور کردید برای این مصاحبه من بپوشم و آنرا بر زنان ایرانی اجبار کردید. من فقط به لباس اشاره نمیکنم، بلکه به آنچه این لباس بیان میکند، اشاره میکنم. منظور من آن آپارتایدی است که زنان ایرانی پس از انقلاب اسلامی وارد آن شدهاند. آنها نمیتوانند همراه مردان در دانشگاه درس بخوانند، نمیتوانند با مردان کار کنند… آنها باید همهچیز را جدا از مردان انجام دهند و حجاب داشته باشند، راستی چطور میتوان با حجاب شنا کرد؟
خمینی گفته بود: هیچ کدوم از این مسایل بهشما ربط ندارد! اگر لباس اسلامی دوست ندارید، لازم نیست بپوشید چرا که این لباس برای خانمهای جوان و محترم است!
اوریانا فالاچی در جواب گفته بود: لطف دارید شما امام! حالا که اینطور گفتید، همین الان این کهنهی احمقانه و قرون وسطایی را از سرم بر میدارم! از شما میپرسم آیا زنی که در زندگیاش این لباس قرون-وسطایی را نپوشیده است، و گردن و گوش خود را بهمردان نشان داده است و در جبهه (پارتیزان های ایتالیایی ضد فاشیست) نیز همراه مردان جنگیده است، یک خانم پیر و محترمی هست یا نه؟!
فلاچی همیشه در صحنههای جنگ و مبارزه حاضر میشد و در پشت سنگر و جبهه مینوشت. در دوران جنگ بهویتنام و کوبا رفت. مدتی با الکساندر پاناگولیس انقلابی یونانی زندگی کرد که بهزودی او کشته شد. اوریانا در باره وی کتاب «یک مرد» را نوشت. از اوریانا آثاری زیادی از جمله کتابهای ذیل بهیادگار ماند: «اگر خورشید بمیرد»، «جنس ضعیف»، «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»، «نامه بهکودکی که هرگز زاده نشد»، «گفتوگو با تاریخ»، «خشم و غرور» …
کتاب «خشم و غرور» مرا بهیاد کتاب «دوزخیان روی زمین» فرانتس فانون و «تسلای فلسفه» بوئتیویس میاندازد؛ زیرا فانون وقتی متوجه شد که سرطان در حال نابود کردنش است و احساس کرد مرگ گلونش را میفشارد، از همسنگرانش اجازه خواست تا مدتی کوتاه که زنده است خود را وقف نوشتن کند و آخرین گفتنیها، دردها، آرمانهایش را در باره استعمار و جهان سوم بنویسد. ژان پل سارتر مقدمه انقلابی و ضد استعماری بر این کتاب نوشت و گفت جهان سومیها باید بدانند که اروپاییها ادعا دارند پنجصد میلیون انسان و سه میلیون بومی در جهان زندگی میکنند. پنجصد میلیون انسان اروپایی هاست و بومی که انسان شمرده نمیشوند جهان سومیهاست. زنده یاد علی شریعتی این کتاب را بهفارسی ترجمه کرد.
فانون سیاه پوست در سن ۳۶ سالگی در شفاخانه در آمریکا درگذشت، اما اهمیت کتابش باعث شد آنرا «قرآن مسایل اجتماعی و سیاسی جهان سوم» لقب بدهند. بوئتیوس کتاب تسلای فلسفه را سال ۵۲۴ میلادی در زندان نوشته کرد. تلاش کرد پیش از اعدامش نسخه تسلای درد و رنج برای بشریت بنویسد.
فلاچی مبتلا بهمرض سرطان شده بود. به اساس توصیه داکتران تصمیم گرفت دیگر ننویسد. اما حادثه ۱۱ سپتامبر در آمریکا او را تکان داد و مجبور کرد تا باز قلم بهدست گیرد و کتاب «خشم و غرور» را بنویسد. این کتاب نقد جدی در باره اسلام و تمدن اسلامی است. فالاچی اسلام را بهکوهستانی تشبیه کرده بود که ۱۴۰۰ سال است تکان نخورده، با غارهایی در ضلالت بیانتهاست که هیچ دری بهسوی فتوحات تمدن جدید نگشودهاست. این کتاب جنجالهای زیادی بر انگیخت و گروههای تندرو اسلامی او را تهدید بهمرگ کردند. نوشتن و جنجالهای پس از نوشتن این کتاب باعث شد، سرطانی که قابل کانترول بود او را از بین ببرد. سال ۲۰۰۶ در حالی که ۷۷ ساله شده بود در یک شفاخانه چشم از جهان فرور بست.