شادی در سایه‌ی استبداد؛ تحلیلی بر سرکوب احساسات در نظام‌های بسته

نویسنده: سائمه سلطانی

در جوامعی که دهه‌ها در میان فقر، جنگ و استبداد به سر می‌برند، کیفیت زندگی دچار فروپاشی می‌شود و افراد توانایی شکل‌دهی روابط اجتماعی طبیعی و انسانی را از دست می‌دهند. در چنین جوامعی، نظم مسلط از افراد انتظار دارد که خود را با ساختارهای منجمد و از پیش‌تعیین‌شده تطبیق دهند. احساساتی مانند همدلی، محبت، احوال‌پرسی، احترام و شادی، از جوهره‌ی واقعی تهی شده و به رفتارهای سطحی، ساختگی و نمایشی تبدیل می‌شوند. این رفتارها دیگر بیانگر احساسات درونی افراد نیستند؛ بل‌که ابزاری برای بازتولید نظام حاکم به شمار می‌آیند.

در نظام‌های استبدادی، شادی واقعی به‌ندرت مجال بروز پیدا می‌کند. چنین شادی‌یی به آزادی، امنیت روانی و فرصت‌های رشد نیاز دارد؛ اما استبداد بر اساس کنترل، سرکوب و ایجاد ترس بنا شده است. شادی واقعی، که پدیده‌ی آزادانه و خودجوش است، در این فضا جای خود را به نمایش‌های دروغین و ظاهری می‌دهد. این جایگزینی، پیامدهای عمیق اجتماعی و فرهنگی دارد که در نهایت به تداوم و تثبیت نظم حاکم کمک می‌کند. از آن‌جا که شادی واقعی نماد آزادی، عاملیت فردی، خلاقیت و اعتمادبه‌نفس است، قدرت‌های استبدادی آن را تهدیدی برای بقای خود می‌دانند. در نتیجه، چنین نظام‌هایی با ایجاد فقر، بی‌عدالتی، محدودیت و سرکوب، به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم، امکان تجربه‌ی شادی اصیل را از میان برمی‌دارند و نسخه‌های جعلی و سطحی از شادی را به جامعه تحمیل می‌کنند.

شادی واقعی برخاسته از خلاقیت، ارتباطات انسانی و آزادی است. درحالی که شادی جعلی محصول تقلید، اجبار و هنجارهای تحمیلی نظام است. در جوامع بسته، شادی به مراسم‌ها و رفتارهای نمادینی محدود می‌شود که از سوی قدرت مرکزی تعریف و تنظیم شده‌ است. افراد مجبور به مشارکت در این نمایش‌ها می‌شوند تا تصویری از شاد بودن را ارائه کنند؛ اما چنین شادی‌یی نه‌تنها عمق و خلوص ندارد، بل‌که از خاصیت طبیعی خود تهی شده است. در این فضا، شادی واقعی که به‌طور ذاتی متنوع و چندگانه است، به پدیده‌ی زیرزمینی و ممنوع تبدیل می‌شود. هرگونه تلاش برای بروز شادی اصیل ممکن است به‌عنوان بی‌حیایی، خطاکاری یا حتا فساد اخلاقی تلقی شود.

این وضعیت را می‌توان در واکنش‌های اعتراضی و کنایه‌آمیز برخی افراد مشاهده کرد. برای مثال، کلیپ رقص چند زن افغانستانی در واکنش به مرگ خلیل‌الرحمن حقانی، نمونه‌یی از شادی ظاهری و کاذب است که در جامعه‌ی بسته شکل گرفته است. در چنین فضایی، افراد نمی‌توانند شادی خود را به‌طور طبیعی بیان کنند. این واکنش‌ها عمدتاً ناشی از اعتراض به سیاست‌های حاکم هستند، اما به دلیل رشد در محیط محدود و سرکوب‌گر، فاقد عمق و اصالت‌اند. شادی در این جوامع به پدیده‌ی خنثی و بیگانه تبدیل می‌شود که افراد دیگر حتا توان تجربه‌ی حقیقی آن را نیز از دست می‌دهند.

در چنین نظام‌هایی، شادی به ابزاری نظارت‌شده و مکانیکی تبدیل می‌شود. آیزایا برلین در نظریه‌ی «آزادی منفی و مثبت» خود توضیح می‌دهد که در جوامع محدود، «آزادی مثبت» یا آزادی برای تحقق خویشتن سرکوب می‌شود. شادی نیز در این فضا به سطح یک رسم نمایشی تنزل می‌یابد و به‌عنوان ابزاری تبلیغاتی در خدمت قدرت مرکزی قرار می‌گیرد. افراد به‌جای تجربه‌ی شادی حقیقی، مجبور به ایفای نقش‌هایی می‌شوند که تنها برای بازنمایی تصویر کنترل‌شده از جامعه طراحی شده است.

کارل مارکس نیز در نظریه‌ی «خودبیگانگی» اشاره می‌کند که در نظام‌های سرکوبگر، احساسات انسانی، از جمله شادی، به رفتارهای ابزاری و نمایشی تبدیل می‌شوند. در چنین شرایطی، افراد از شادی به‌عنوان یک تجربه‌ی اصیل محروم می‌شوند و آن را به کالایی برای بقا یا ابزاری برای تطبیق با نظم حاکم بدل می‌کنند.

در نهایت، نظام‌های استبدادی شادی را از خاصیت طبیعی خود تهی کرده و آن را به ابزاری برای کنترل اجتماعی تبدیل می‌کنند. شادی دیگر بازتاب آزادی، خلاقیت و امنیت روانی نیست، بل‌که محصول تقلید، اجبار و هنجارهای تحمیلی است. چنین نظمی، احساسات انسانی را سرکوب کرده و جامعه را به سمت نمایش‌های سطحی و ساختگی سوق می‌دهد. شادی واقعی، که می‌تواند عامل همبستگی، مقاومت و شکوفایی فردی و جمعی باشد، در این نظام‌ها به پدیده‌ی ممنوع و سرکوب‌شده تبدیل می‌شود.

به اشتراک بگذارید: