طالبان و نگاه ابزاری به زنان

روایت‌های عصر ظلمت (شماره ۱۷)
مراد ما از استعاره‌ی عصر ظلمت، اشاره‌یی به مصیبت‌های سیاسی، فاجعه‌های اخلاقی و گسترش خیره‌کننده‌ی خشونت، ستم، آشوب و قتل عام‌هایی است که در قلمرو فضای حاکم در افغانستان صورت می‌گیرد. «روایت‌های عصر ظلمت»، کنش‌گری‌های زنان را نسبت به این فضای حاکم نشان می‌دهد. آن‌چه در این سلسله روایت‌ها می‌آید، یک سخن است؛ یک ندای زنانه که از نگرانی‌های زندگی و زمانه‌ می‌گوید و به امید فردای روشن، شب ظلمانی وضعیت را نقد می‌کند و معترض است. در مجموعه‌ی روایت‌های عصر ظلمت، از رنج‌های آوارگی‌ و از تأثیر مصیبت‌های سیاسی بر زندگی زنان پرسیده می‌شود و گاهی نیز فراتر از این دو مقوله را در بر خواهد گرفت.
در این شماره‌‌ی «روایت‌های عصر ظلمت» با خانم لیلا خالقی* گفت‌وگو شده است:
گفت‌وگو کننده: عارف قربانی
بخش دوم و پایانی
در حال حاضر شما در آلمان دانشجو هستید. با اصطلاح که باب شده و جهان را به اول و دوم و سوم دسته بندی می‌کند، آشنایید. به ما بگویید، درس و دانشگاه در کشورهای جهان اول و جهان سوم چه تفاوت‌های دارند؟
تفاوت عمده‌یی که میان دانشگاه‌های کشورهای جهان اول، مانند آلمان و کشورهای جهان سوم، مثل ایران و افغانستان وجود دارد، در اولویت‌دادن به سلامت روانی دانشجویان است. مثلاً در ایران، فشار زیادی روی دانشجویان برای موفقیت در امتحانات وجود دارد. آن‌ها معمولاً فقط یک شانس دارند که امتحان را با موفقیت بگذرانند و اگر شکست بخورند، باید درس را در ترم (سمستر) بعدی تکرار کنند که می‌تواند دانشجو را از هم‌دوره‌هایش عقب بیندازد؛ اما در آلمان، دانشجویان سه فرصت دارند تا در همان ترم، امتحان را بدهند که این به‌طور قابل‌توجهی استرس را کاهش می‌دهد و فضای آرام‌تری برای یادگیری فراهم می‌کند. یکی دیگر از تفاوت‌های جالب، سن جوان‌تر اساتید در آلمان است. در مقایسه با ایران، در آلمان اساتید اغلب جوان‌تر هستند و فضای تعاملی و مدرنی در کلاس‌ها وجود دارد. امکانات آموزشی نیز بسیار پیشرفته‌تر است؛ کلاس‌ها با فناوری‌های مدرن تجهیز شده‌اند و زیرساخت‌های لازم برای اقامت دانشجویان به‌خوبی فراهم است. هم‌چنین، ادارات مربوط به دانشجویان خارجی، مانند Ausländerbehörde (اداره‌ی مهاجرت)، به‌جای ایجاد موانع، کارهای دانشجویان را در اولویت قرار می‌دهند و برای کمک به آن‌ها تلاش می‌کنند. در واقع، در آلمان هیچ بهانه‌یی برای درس‌نخواندن وجود ندارد؛ زیرا همه چیز برای تحصیل آماده و مهیا است؛ اما با این وجود، سطح محتوای درسی در آلمان بسیار سخت‌تر و پیچیده‌تر از آن چیزی است که در ایران تجربه کردم. هرچند امکانات و شرایط بهتر است، حجم و سطح مطالب به چالش جدی تبدیل می‌شود که نیازمند تمرکز و تلاش بسیار بیشتری است.


جهان کنونی جهانی است که آن را علم فتح کرده و همه برای فراگیری علم به دانشگاه می‌روند. به نظر شما دانشگاه‌های ما به این توانایی و ظرفیت دست یافته است که بتواند تولید علم کند و متقاضیان تشنه‌اش را سیراب کنند؟
دانشگاه‌های ما تلاش‌های بسیاری برای پیشرفت علمی و فراهم‌کردن شرایط مناسب برای دانشجویان انجام داده‌اند؛ اما هم‌چنان چالش‌هایی وجود دارد که مانع از تحقق کامل ظرفیت‌های علمی می‌شود. هرچند پتانسیل‌های زیادی در نیروی انسانی و استعدادهای جوان ما وجود دارد؛ اما برای رسیدن به سطحی که بتواند به‌طور کامل نیازهای متقاضیان را پاسخ دهد و به تولید علم در سطح جهانی بپردازد، نیاز به تقویت زیرساخت‌ها، حمایت بیشتر از پژوهشگران و ایجاد فضای مناسب‌تری برای تحقیق و توسعه داریم. در حال حاضر، دانشگاه‌های ما با محدودیت‌هایی در زمینه‌ی امکانات پژوهشی، دسترسی به منابع بین‌المللی و حمایت‌های مالی مواجه هستند که این امر بر کیفیت و توانایی تولید علم تأثیر می‌گذارد.
آیا احساس خوشبختی دارید و چقدر به آرزوهای‌تان دست یافته‌اید؟
احساس خوشبختی برای من مفهومی سیال و پویاست. آرزوهایم همیشه در حال تغییر و تحول‌ است و هیچ‌گاه به یک نقطه‌ی ثابت نمی‌رسند. وقتی به یکی از آرزوهایم دست پیدا می‌کنم، آرزوی جدیدی در ذهنم شکل می‌گیرد. یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم این بود که با قدرت خودم به آلمان مهاجرت کنم، نه از طریق مسیری که این روزها مرسوم شده، مثل ازدواج به‌منظور گرفتن ویزا. بسیار خوشحالم که توانستم این رویا را به واقعیت تبدیل کنم و به خودم اثبات کنم که به‌عنوان یک دختر افغانستانی، می‌توانم به‌تنهایی از ایران ویزای تحصیلی آلمان بگیرم.
در ایران به دنیا آمده‌اید و مدت نسبتاً طولانی‌یی را در این‌جا، زندگی کرده‌اید. برای یک دختر مهاجر افغانستانی چقدر فرصت‌ها و امکانات رشد و پیشرفت وجود دارد؟
برای یک دختر مهاجر افغانستانی در ایران، فرصت‌ها و امکانات رشد و پیشرفت بسیار محدود است؛ زیرا برخورد سیستماتیک با مهاجران افغانستانی به‌گونه‌یی است که آن‌ها را به‌عنوان افراد موقتی در نظر می‌گیرد. سیاست‌ها و قوانین موجود به‌گونه‌یی هستند که ما نمی‌توانیم برنامه‌های بلندمدت برای زندگی و آینده‌ی خود در ایران طراحی کنیم. این احساس دائمی از موقتی‌بودن، مهاجران را از داشتن اطمینان و ثبات لازم برای دستیابی به اهداف بلندمدت بازمی‌دارد. در چنین شرایطی، هرچند ممکن است در مقاطع خاصی مانند تحصیل یا کار فرصت‌هایی وجود داشته باشد، این فرصت‌ها معمولاً محدود و ناپایدار هستند. به همین دلیل، بسیاری از دختران مهاجر، مانند خودم، به این نتیجه می‌رسند که باید برای خودشان فضایی دیگر، جایی که بتوانند ریشه‌های عمیق‌تری بسازند، فراهم کنند. مهاجرت به کشوری که امکان رشد پایدار و آینده‌یی روشن‌تر داشته باشد، می‌تواند راهی برای دستیابی به این هدف باشد.


در ایران زندگی کرده‌اید و حالا در آلمان هستید. اگر یک نگاه مقایسه‌یی به این دو کشور داشته باشید، چه تفاوت‌های در برخورد و نوع نگاه‌شان به پدیده‌ی مهاجر می‌بینید؟
تفاوت اصلی میان برخورد آلمان و ایران با مهاجران در نوع نگاه و رویکرد کلی آن‌ها به پدیده‌ی مهاجرت است. در آلمان، سیاست‌ها و برنامه‌هایی وجود دارد که هدف‌شان تقویت مهاجران و کمک به ادغام آن‌ها در بازار کار و جامعه است. آن‌ها به شکلی سازمان‌یافته تلاش می‌کنند تا هر مهاجر بتواند نقشی مفید و مؤثر در جامعه ایفا کند. در واقع، آلمان برای هر مهاجر برنامه‌یی دارد تا او را به فرد کارآمد و توانمند تبدیل کند، که این رویکرد نه‌تنها به نفع مهاجر است، بل‌که به تقویت جامعه‌ی خود آلمان نیز کمک می‌کند. از سوی دیگر، در ایران نوعی بی‌توجهی سیستماتیک نسبت به مهاجران وجود دارد. به‌طور ناخودآگاه، سیاست‌ها به گونه‌یی عمل می‌کنند که مهاجران در وضعیت پایین‌تری نگه داشته شوند و در نتیجه، فرصت‌ها برای پیشرفت و ادغام کامل در جامعه محدود می‌ماند. این رویکرد باعث می‌شود که مهاجران در ایران به مرور زمان به باری برای جامعه تبدیل شوند؛ زیرا امکانات کافی برای توسعه و استفاده از پتانسیل‌های آن‌ها وجود ندارد. در آلمان، مهاجران به‌عنوان سرمایه‌یی برای آینده دیده می‌شوند که می‌توانند به جامعه اضافه شوند؛ اما در ایران مهاجران اغلب به چشم افرادی موقتی یا حتا مسئله‌یی برای مدیریت اجتماعی تلقی می‌شوند.
شما در ایران مدت زیادی بودید، آیا گاهی شده که در معرض اهانت و آزار میزبانان‌تان قرار گرفته باشید؟
در طول مدتی که در ایران زندگی کردم، تجربه‌های مثبت زیادی داشتم و به‌طور کلی با احترام و حسن‌نیت از سوی بسیاری از افراد مواجه شدم. هرچند مانند هر جامعه‌یی، ممکن است مواردی از برخوردهای ناخوشایند یا چالش‌های فرهنگی وجود داشته باشد، شخصاً با اهانت یا آزاری جدی روبه‌رو نشدم. می‌توانم بگویم که بیشتر تجربیات من در ایران مبتنی بر تعاملات دوستانه و محترمانه بود و افرادی که در زندگی روزمره با آن‌ها در تماس بودم، رفتار خوشایند و قابل احترام داشتند.


من چند سوال تکراری دارم و این‌ها را از همه می‌پرسم و یکیش همین سوال است: زمانی که طالبان کابل را گرفتند، چه حسی داشتید؟ آن‌روز کجا بودید و چه کار می‌کردید؟
روزی که طالبان کابل را گرفتند، من در خانه بودم. دوستم به خانه‌ام آمد و شب را با هم گذراندیم. او خیلی نگران بود از این‌که طالبان دوباره به قدرت برسند و هم‌چنین وضعیت پاسپورت‌های ما به‌عنوان دانشجو در آن شرایط بحرانی، ما را هم نگران کرده بود؛ اما من سعی کردم دوستم را آرام کنم و به او گفتم که ارتش افغانستان توسط آمریکا آموزش دیده و مجهز شده است و اوضاع به آن سادگی نیست که طالبان بتواند به‌راحتی کنترل اوضاع را در دست بگیرد؛ اما حقیقت این بود که دقیقاً همان‌قدر ساده بود. فردا صبح که از خواب بیدار شدیم، ساعت ۱۱ بود و افغانستان دوباره به دست طالبان افتاده بود. این تجربه بهت‌برانگیز و شوکه‌کننده بود، چیزی که باورش در آن لحظه برایم بسیار سخت بود.
می‌دانم شما نیز مانند تمامی زنان و دختران سرزمین‌ما معترض وضعیت هستید؛ اما این اعتراض‌تان را چگونه بیان می‌کنید و عنصر اعتراض را چقدر مهم و قابل اهمیت می‌دانید؟
من باور دارم که وجودم به‌عنوان یک زن هزاره‌ی افغانستانی، خود یک نبرد روزانه است. هر روزی که زندگی می‌کنم و هویتم را حفظ می‌کنم، به‌نوعی اعتراض و مبارزه‌یی است در برابر هر آن‌چه که می‌خواهد ما را خاموش کند. اعتراض و مبارزه بسیار اهمیت دارد؛ زیرا نسل‌های آینده باید بدانند که هرچند جهان ما را نادیده گرفت و سعی کرد نشان دهد که بربریت و خشونت جزء فرهنگ ماست، ما ایستادیم و نشان دادیم که ما مردمانی متمدن هستیم. داشتن یک ریشه‌ی باافتخار برای هر جامعه‌یی مهم است. من همیشه کمبود این ریشه را حس کرده‌ام و نمی‌خواهم فرزندانِ ما، ما را به‌عنوان مردمانی بربر به یاد بیاورند. اعتراض‌ها و مقاومت‌هایی که امروز انجام می‌دهیم، پیام مهمی به جهان و نسل‌های آینده می‌فرستد: این‌که ما به هیچ عنوان تسلیم نمی‌شویم و برای حقوق و آزادی‌های خود، چه در خیابان و چه در هر گوشه‌یی از جهان، مبارزه می‌کنیم.
اگر یک نگاهی آسیب‌شناسانه به وضعیت افغاستان داشته باشید، چه آسیب‌های ویران‌کننده‌یی را طالبان به امروز و آینده‌ی افغانستان وارد می‌کنند؟
طالبان در دوره‌ی اول حکومت خود، فرهنگ افغانستان را به‌شدت ویران کردند و امروز نیز خطر بزرگی برای زبان، میراث و هویت تاریخی ما به شمار می‌روند. آن‌ها در تلاش‌اند تا ما را از تاریخ‌مان جدا کنند و یک فرهنگ جعلی و وارداتی از پاکستان و عربستان سعودی را جای‌گزین کنند. ما نیازی به قوانین شریعت آن‌ها نداریم؛ زیرا هزاران سال بدون آن زندگی کرده‌ایم و جامعه‌ی پویاتر و متمدن‌تر ساخته‌ایم.
یکی دیگر از ویران‌کننده‌ترین اثرات طالبان این است که نیمی از جامعه، یعنی زنان، را از حق آموزش محروم کرده‌اند. با جلوگیری از آموزش و پرورش زنان، آن‌ها نه‌تنها آینده‌ی نیمی از جامعه را تباه می‌کنند، بل‌که زمینه‌ساز تولید نسل‌هایی ناآگاه و ناتوان برای آینده می‌شوند. در کنار این، با ادامه‌دادن به جنگ و خشونت، آن‌ها کشور را به سمت تولید بیشتر معلولین و جنگ‌زدگان سوق می‌دهند. در نهایت، با حکومت طالبان، جامعه‌ی افغانستان در ۱۴۰۰ سال پیش متوقف شده است. پیشرفت‌های فرهنگی، اجتماعی و آموزشی متوقف شده و ما به عقب برمی‌گردیم. این عقب‌گرد تاریخی نه‌تنها امروز بل‌که آینده‌ی کشور را به خطر می‌اندازد؛ زیرا آن‌چه طی هزاران سال ساخته‌ایم، در حال نابودی است.
شما چقدر نگاه‌تان سیاسی است، چقدر سرنوشت مردم و زنان افغانستان برای‌تان اهمیت دارد و چه برداشت از سیاست رژیم طالبان در قبال افغانستان دارید؟
نگاه من به مسائل سیاسی افغانستان بسیار جدی است و سرنوشت مردم، به‌ویژه زنان، برایم اهمیت زیادی دارد؛ اما واقعیت این است که من به‌عنوان یک فرد، احساس می‌کنم که نمی‌توانم کاری انجام دهم. من فقط یک نفر هستم و قدرت تغییرات عمده را ندارم. به‌طور صادقانه، برداشت من از سیاست‌های رژیم طالبان این است که آن‌ها نمی‌توانند به‌طور پایدار در قدرت بمانند. این رژیم به دلیل ناتوانی در ارائه‌ی خدمات پایه‌یی و عدم شفافیت، به احتمال زیاد دوباره دچار فروپاشی خواهد شد. طالبان صلاحیت لازم برای حفظ قدرت را ندارند و به‌زودی این وضعیت به‌طور خودکار به چالش کشیده خواهد شد.


با نگاهی به وضعیت موجود، چه آینده‌ی را برای افغانستان قابل پیش‌بینی می‌دانید؟ آینده‌ی افغانستان چه خواهد شد؟
با نگاهی به وضعیت موجود افغانستان، آینده‌ی کشور را می‌توان به دو روش تصور نمود. واقعیت این است که یک شکاف عمیق بین مردم شمال و جنوب افغانستان وجود دارد. فرهنگ، زبان و نگرش آن‌ها نسبت به زنان به‌طور کامل متفاوت است و هیچ‌یک از این گروه‌ها نمی‌توانند دیگری را حذف کنند. به همین دلیل، به زودی یا در آینده‌یی نه چندان دور، احتمالاً این مردم مرزهای مشخصی بین یکدیگر ترسیم خواهند کرد. این وضعیت می‌تواند به یک تقسیم عمیق‌تر در کشور منجر شود. این مرزها نه‌تنها از نظر اجتماعی و فرهنگی، بل‌که از نظر جغرافیایی نیز خود را نشان خواهند داد. دوم این‌که، هم‌چنان سعی بر ملت‌سازی و همسان‌سازی داشته باشیم. آینده‌ی افغانستان در این مسیر، متأسفانه ممکن است به یک جامعه‌ی دوقطبی و پر از تنش و درگیری تبدیل شود. این شکاف فرهنگی و اجتماعی به‌عنوان یک چالش بزرگ در آینده‌ی افغانستان به‌حساب می‌آید و به جای ایجاد همبستگی و اتحاد، ممکن است به تداوم درگیری‌ها و ناپایداری در کشور بینجامد.
*زندگی‌نامه‌ی خودنوشتِ لیلا خالقی: من در سال ۱۳۷۶ در تهران به دنیا آمدم. دوران کودکی‌ام پر از رویاهای مختلف بود که بیشترشان الهام‌گرفته از خواهر و برادرانم بودند. هر روز به شغل و مسیر متفاوتی فکر می‌کردم؛ گاهی دوست داشتم معلم شوم، روز دیگر می‌خواستم متخصص فناوری اطلاعات یا زیست‌شناس باشم. به دلیل استعدادهایی که در زمینه‌های مختلف نشان می‌دادم، هنوز هم به طور قطعی نمی‌دانم استعداد اصلی‌ام در چه چیزی است. این سردرگمی در کودکی‌ام نیز وجود داشت، اما به نوعی شیرین بود. من کودکِ درون‌گرا و آرامی بودم. بیشتر وقت خود را با اسباب‌بازی‌هایم، به‌ویژه عروسک‌هایم، می‌گذراندم. عروسک پسری داشتم که اسمش «فلفلی» بود و او تنها دوست واقعی‌ام در آن سال‌های کودکی به حساب می‌آمد. بسیاری از لحظات تنهایی‌ام با او پر می‌شد؛ اما در مدرسه، وقتی که دوستان واقعی پیدا کردم، شخصیتم دچار تغییر شد. دوستی با آن‌ها نه‌تنها بر شکل‌گیری شخصیتم در بزرگ‌سالی تأثیر زیادی گذاشت، بل‌که ما هم‌چنان در ارتباط هستیم و عملاً با هم بزرگ شده‌ایم. در دوران مدرسه، علاقه‌ی زیادی به همه رشته‌های درسی داشتم. برایم سخت بود که بین علوم تجربی، ریاضی و ادبیات یکی را انتخاب کنم؛ چرا که هر سه برایم جذاب بودند؛ اما با راهنمایی خواهرم، در نهایت تصمیم گرفتم علوم انسانی و ادبیات را در دبیرستان ادامه دهم که یکی از بهترین انتخاب‌های زندگی‌ام بود. این تصمیم باعث شد که درک بهتری از خودم و مسیر آینده‌ام پیدا کنم.

به اشتراک بگذارید: