امان شادکام
آگاهی یکی از مسایل مهم زندگی زنان تلقی میشود. خانوادههایی که از وسایل مدرن، برای گسترش سطح آگاهی زنانشان، استفاده میکنند باسواد هستند. این خانوادهها، نقش اساسی در مقابل سلامتی زنان اختیار میکنند و حقیقات نشان دادهاست که هر خانوادهی که در قبال آگاهی زنان کوشا باشد، آن خانواده، عاری از خشونت است و در کنار هم راحت زندگی میکنند (اعزازی، ۱۳۹۴: ۲۰۰-۲۰۱). بنابراین، تاریخ بیانگر آن است که معرفت و آگاهی در زندگی نقش اساسی داشته و مرگ و زندگی یک جامعه به سطح آگاهی افراد جامعه وابسته است. در واقع همین موضوعات باعث شده است که جنسیت در محور توجه تیوریپردازان رشتههای مختلف قرار بگیرد. مارکس، حیات زنان را وابسته به آگاهیشان دانسته است؛ حتا آگاهی را راه آزادی از قید و بندهای جامعهی بدوی خوانده و تحلیل کرده است. از دید مارکس جهان زمانی زنان را محدود میتوانند که از ایشان سلب آگاهی کند.
لوی اشتراوس دنیای مشترک را محصول اگاهی سیاسی میداند. ایشان معتقد است که دنیای مشترک در واقع یک دنیای سیاسی بین زن و مرد است. ابزاری این دنیای سیاست بر میگردد به نوعیت سیاستشان. اگر سیاست هر کدامشان بیشتر بر مبنای فریب فعال باشد، همان غالب است و سلطهیشان را به طرف مقابل میقبولاند. اشترواس زنان را مخاطب قرار میدهد و تحلیل میکند که سلطهی مردان بالای زنان از روزی که باهم ازدواج میکنند، آغاز میشود. اولین تیری که به طرف زن پرتاب میشود، مصروف کردن آن به کارهای بیارزش خانهگی است و همین مشغلههای نه چندان با ارزش باعث سلب اگاهی زنان از حقوق و دیگر مسایلشان میشوند؛ اما مارکس موضوع زنان و آگاهی زنان را کمی متفاوتتر و اساسیتر از لوی اشتراوس مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد. مارکس معتقد است، روابط مردان و زنان زمانی راستی است که آن انسان دیگر بهعنوان انسان برای فرد به یک نیاز تبدیل شده باشد؛ زیرا انسان در فردیترین حالت زندگی خود، بازهم موجودی اجتماعی است (فرودستی جنسیت در علوم اجتماعی). بنابراین چه بخواهیم و نخواهیم زنان عضوی جامعه است. مانند مردان در جامعه زندگی میکنند. فکر میکنند. برای آیندهیشان برنامه میچینند. مارکس این موضوع را شرح میدهد که زن و مرد دو موجود جدایناپذیر از هم است و نمیتوان، بدون یکی دیگر آن در جامعه زندگی کنند و باید یک-دیگر را بهعنوان انسان اجتماعی بشناسند و درک کنند.
بنابراین؛ آگاهی و درک در دنیای مشترک و دنیای اجتماعی یکی از مسالههای اساسی است. جوامعی که در رعایت این مسایل ناکام بودهاند، با انبوهی از مشکلات مواجه بودهاند و اصلا از نعمت ترقی و امنیت برخوردار نبودند؛ به عنوان نمونه افغانستان که به زنان اهمیت قایل نیستند و حاکمیت طالبان در تلاش است که با چه فریب و نیرنگی پای زنان را از اجتماع قطع کنند و حتا تنشهای خانوادهگی را در بین مردان و زنان بیشتر بسازند. «تنشهای بین زن و شوهر در واقع بی مهری، رشک، بدزبانی، دروغگویی و بدگمانی است (نیم کوف، ۱۳۸۸: ۱۳۹). امروز در افغانستان تحلیل نیم کوف به واقعیت میپیوند یعنی طالبان تلاش میکند که تنشی در بین زنان و مردان در درون خانوادهها ایجاد کند تا بتواند به همان خواستهای بدویشان دست یابند. حکم طالبان دربارهی حجاب زنان خود خلق تنش در خانواده است و در اعلامیهی جدید این گروه سریح آمده است که اگر زنی برقع بر تن نکرد، سرپرست آن دست-گیر میشود.
شوربختانه، جنبشهای زنان، فعالان حقوق بشر و فعالان حقوق زن افغانستان روی موضوع بلند بردن سطح آگاهی زنان کم کار کردهاند. از جمله تیمهای اگاهیدهی در روستاها تشکیل ندادند. اکثریت جمعیت افغانستان را روستائیان تشکیل میدهند. اگر تیمهای آگاهیدهی در روستاها ایجاد میشدند، در بیست سال گذشته، شاهد تغییرات بزرگ در عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میبودیم.