روایتهای عصر ظلمت (شماره ۱۶)
مراد ما از استعارهی «عصر ظلمت»، اشارهیی به مصیبتهای سیاسی، فاجعههای اخلاقی و گسترش خیرهکنندهی خشونت، ستم، آشوب و قتلعامهایی است که در قلمرو فضای حاکم در افغانستان صورت میگیرد. «روایتهای عصر ظلمت»، کنشگریهای زنان را نسبت به این فضای حاکم نشان میدهد. آنچه در این سلسله روایتها میآید، یک سخن است؛ یک ندای زنانه که از نگرانیهای زندگی و زمانه میگوید و به امید فردای روشن، شبِ ظلمانیِ وضعیت را به نقد میکشد و معترض است. در مجموعهی روایتهای عصر ظلمت، از زندگی، رنج و از تأثیر مصیبتهای سیاسی بر زندگی زنان پرسیده میشود.
در این شمارهی «روایتهای عصر ظلمت» با خانم حبیبه کریمی* گفتوگو شده است.
گفتوگو کننده: عارف قربانی
از اینجا شروع کنیم که در حال حاضر، چه چیزی بیشترین درگیری ذهنی شما را تشکیل داده و زندگی شما را متأثر کرده است؟
بیشترین درگیری ذهنی ما را محرومکردن زنان از حقوق انسانی و مدنیشان تشکیل داده است. زنان نیمی از پیکر جامعه هستند که از اساسیترین حقوقشان که حق تعلیم، تحصیل، آزادی و کار است، محروم هستند. از سوی دیگر، تبعیض جنسیتی و قومی حکومت طالبان باعت شده که رنج و بیکاری و فقر گسترش یابد و روند مهاجرتها افزایش پیدا کند. خُب، میدانید که تعدادی این مهاجرین از ترس جانشان فرار میکنند؛ اما اکثریت کارگرند و به امید کار و فراهمکردن لقمهی نان برای خانوادههایشان تن به مرز و قاچاق و دیگر بدبختیهای طاقتفرسا میدهند. نصف این جمعیت، دیگر هرگز به خانه بر نمیگردند. همان طور که امروز شنیدم که ۲۶۰ نفر از مردم ما توسط پولیس مرزی ایران قتلعام شدند. با شنیدنش اندوه عمیقی سراپای وجودم را فرا گرفت و بسیار حالم بد شد. این مصیبتها و امثال این، هدایای طالبان هستند که به ما ارزانی شده است. از دیگر عواملی بحرانی، عدم تأمین امنیت و فسادِ روزافزون طالبان است که زندگی ما را متأثر کرده است. بههرحال، زندگی ما متأثر از مجموعهی عوامل یاد شده است.
از یک وضعیت بحرانی یاد کردید. میتوانید کمی عینیتر و ملموستر بیان کنید؟
رژیم طالبان به هر شکل ممکن و به بهانههای واهی، مردم بیگناه، زنان و دختران را اذیت و آزار میکنند. نمونهی ملموس و عینی آن، همین چند روز پیش بود که دهها خانوادهی هزاره، در قریههای گیزاب و پاتویی ولایت دایکندی، از سوی مقامات محلی طالبان کوچ اجباری داده شدند. همین اکنون، زنان و دختران در شهرک جدیدِ نیلی از سوی پولیس «امر به معروف و نهی از منکر» به بهانههای بسیار ناچیز یا نداشتن حجاب، بازداشت میشوند و مورد لتوکوب، آزار و اذیت قرار میگیرند و بعد از گذشت چند روز، تعداد این بازداشتشدگان را تحت ضمانت یکی از اعضای فامیلشان و یا گرفتن پول نقد آزاد میکنند. همچنین در زمستان سال ۱۴۰۲ بود که پیشِ چشمانم، در قریه تالج ولسوالی اشترلی، چند تن از نیروهای طالبان به سوی زنانی که در راه روان بودند بدون هیچ دلیل و بهانهی شلیک کردند. حکایتهای تلخ و دردناک از طالبان و سایهی شومی بدکرداریشان بسیار است. این قوم و این رژیم نه آدماند و نه بویی از آدمیت بردهاند.
قبل از طالبان، در دوران نظام جمهوری وضعیتِ مردم، بهویژه زنان چگونه بود؟
قبل از حکومت طالبان، در دوران نظام جمهوری، وضعیت زنان به گونهیی بهتر بودند. من شخصاً در آن زمان، قانع بودم، خوشحال و امیدوارم بودم. در آن زمان، زنان حق کار، تعلیم، تحصیل، اشتراک در برنامهها، سمینارها، محافل، جشنوارهها و آزادی بیان را داشتند. با روی کار آمدن حکومت طالبان، زنان از تمام این حقوق و مزایایی زندگی طبیعی هر انسان، محروم شدند. برعلاوهی اینها، رژیم طالبانی، قیودات زیادی را بر زنان تحمیل میکنند. مثلاً حجاب اجباری، داشتن محرم شرعی در بیرون از خانه در مسافرت و یا ساحهی کاری، منع کارمندان زنان در ادارات دولتی و منع گشتوگذار زنان در پارکها و بسیاری مسائل حیاتی دیگر وجود دارد که بر زنان وضع کردند و زنان را عملاً از زندگی محروم کردهاند. شرمآور و فاحعهبار آنجاست که تمامی سازمانهای حقوق بشری و نهادهایی که مدافع حقوق انسانی است، جز نشرِ چند اطلاعیه و حرفهای بیربط، عملاً هیچ کاری نکردند. همیشه به این فکرم که چرا انسانیت مرده است؟
از ۲۴ اسد و روز سقوط بگوئید، از چشمدیدهایتان.
روزهای قبل از ۲۴ اسد، خبر سقوطِ بعضی از ولایات کشور بهدست طالبان شنیده میشد. عدهیی میگفتند، نظام جمهوری سقوط خواهد کرد و عدهیی باور داشت که طالبان کوچکتر و ضعیفتر از آن است که این نظام را ساقط کنند. در روزهای ۲۲ و ۲۳ اسد، ولایات همجوار با «دایکندی» مثل «غزنی» و «ارزگان» بهدست طالبان افتاد. درین روزها، مردم شهرکِ جدیدِ نیلی و اطراف آن، به طرفِ قریههای دورتر از مرکز و ولسوالیهای مربوط به خودشان میرفتند. در آن روزها، از چند تن پرسیدم که گپ چیست. گفتند، طالبان میآیند و مردم را اذیت خواهند کرد. شام آن روز، تقریبا تمام کسانیکه در همسایگی ما قرار داشت، رفتند. من در نزدیکی امنیت ملی اتاق داشتم و در شام ۲۳ اسد متوجه شدم که پولیسهای امنیت ملی بهطور آرام ساختمان امنیت را ترک میکنند و میروند. همچنان دو چرخبال نظامی، در میدان هوایی فرود آمدند و بعد از نیمساعت دوباره پرواز کردند. بعضیها گفتند که ولایت ارزگان بهدست طالبان افتاده است و این چرخبالها، اینجا به دنبال سوخت آمدهاند. بهنظرم این چرخبالها سوخت گرفتند و والی و مقامات بلند پایه را به کابل انتقال دادند و فردای آن روز که ۲۴ اسد باشد کابل و تمام ولایات بهدست طالبان افتادند. بعد از آن ما ماندیم و طالبان و روزها و شبهایی پر مصیبت.
با آمدن طالبان دقیقاً چه چیزیهای را از دست دادید؟
با آمدن طالبان امید و آزادی را از دست دادیم. با حکومت طالبان، زندگی برای زنان و دختران تبدیل به یک کابوس شد. همه به این فکرند که از این کشور فرار کنند. واقعیت این است که همه چیز تبدیل به ناامیدی شده است. مکاتب، دانشگاهها و مراکز آموزشی همه بهروی دختران بسته است. جایی که عامل رشد و امید دختران بودند تبدیل شده است به عامل یأس و ناامیدی آنان. قبل از طالبان، آزادی داشتم، کار داشتم. درس میدادم، معلمی میکردم. دانشآموز داشتم، عشق و زندگی داشتم. حالا چه؟ هیچ. در سال ۱۴۰۲ در موسسهیی«ADA»، در بخش تعلیم و تربیه و از طریق رقابت آزاد، به حیث ترینر معلمین کامیاب شدم؛ اما طالبان بهخاطر نداشتن محرم شرعی مرا از کار منع کرد. من با آمدن طالبان بسیار چیزها را از دست دادم. زندگی، امید، آزادی و هر آن چیزی که برای یک زندگی عادی نیاز است، همه را از دست دادم. البته این تنها حکایت من نیست؛ حکایت نیمی از جامعهی من است. حکایت تمام زنان و دختران سرزمینم.
در حال حاضر وضعیت چگونه است و چطور توصیف میکنید؟
در حال حاضر، همه در نگرانی به سر میبرند؛ نگران از بودن و نگران از نداشتن. زندگی در این روزهای دشوار، سخت، شکننده و غیر قابل توصیف به نظر میرسد. راستش به سادگی نمیتوانم از ظلم و بیعدالتی و فساد لگامگسیختهی طالبان حرف بزنم و شرح کنم؛ چون حتا نام طالب برایم دردآور است. یاد عزیزانِ میافتم که سلاخی شدند، خانوادههایی که کوچ اجباری داده شدند. به یاد آن دهقانانی میافتم که به جرم «هزاره»بودن «قتلعام» شدند. به یاد آن پدر و مادری بدخشانی میافتم که در سوگِ تنها فرزندش نشسته است. به یاد تمامی کسانی که اعتراض کردند؛ اما با شدیدترین سرکوبها روبهرو شدند، شکنجه شدند و بالاخره به یاد خودم میافتم و از سخن گفتن باز میمانم.
با نگاهی به اکنون، آینده را چطور میبینید؟
راستش آینده را تاریک میبینم. جامعهیی که زنان به بدویترین شکل ممکن، حذف شده باشند، جامعهیی شکننده و فرسودهیی است؛ زیرا این جامعه در استبداد، فساد و تباهی مطلق قرار دارد. اینجا، اکنون که ما قرار داریم، دولت و ملت یا شهریاری و دولتداری کاملاً بیمعنا است؛ چون یک عدهیی را دولتهایی از بیرون، از کوه و دشت پایین آوردند و بر کرسی قدرت نشاندند. اینها اصلاً نمیدانند این کرسی برای چه است و الزاماتشان چه است. با چنین گروه وحشی، بیباک، ستمگر، دروغگو، بیاصالت و بیریشه، معلوم است که آیندهی تباهتر از امروز و سیاهتر از شبهای ظلمانی این شبها، رقم خواهند خورد. اما اگر کمی آن دورترها را ببینیم، خواهیم فهمید، که «شهریاری و شتربانی» نمیخواند و دولتداری با ستم و دروغ و جهل به پیش نمیرود. پس این دروغگویان جاهل و بیریشه رفتنیاند. سخن آخر اینکه، جامعهیی که در آن زنان حضور نداشته باشند و تصامیم و ارادهیشان در آن دخیل نباشند، آن جامعه محکوم به نابودی است.
* گفتوگوشوندهی ما در افغانستان حضور دارد و به دلایل امنیتی اسمشان مستعار آمده و از هر گونه جزئیات دربارهی زندگیاش خودداری شده است.