از دگرگونی ارزش‌ها تا بازتعریف جایگاه زن

نویسنده: فرزانه پناهی

با نگاه تاریخی به روند تحولات اجتماعی و فکری بشر، می‌توان دریافت که فمینیسم نتیجه‌ی تدریجی تغییراتی عمیق در ساختارهای معرفتی، سیاسی و فرهنگی جوامع انسانی است. این جریان، از دل روندهایی برخاسته که طی قرون، فهم انسان از خود، دیگری و جامعه را دگرگون ساخته است.

از سده‌های میانه به این‌سو، بخشی از جوامع انسانی، به‌ویژه در غرب، مرحله‌یی از دگرگونی تدریجی را آغاز کردند؛ دگرگونی‌یی که با تحول در نگاه به دین، قدرت، و طبیعت انسان همراه بود. با آغاز رنسانس و سپس عصر روشنگری، مفاهیمی چون «عقل»، «آزادی» و «فردیت» به تدریج جایگاه محوری در اندیشه‌ی اجتماعی یافتند. در این دوران، اندیشمندان، متفکران و اصلاح‌طلبان، در پی آن برآمدند که نظم اجتماعی و سیاسی را نه بر پایه‌ی سنت و سلطه، بلکه بر اساس خرد، قانون و برابری بازسازی کنند.

در این میان، شکل‌گیری حکومت‌های مشروطه و سپس دموکراسی‌های مدرن، نشانه‌یی از عبور تدریجی انسان از نظم‌های مطلقه و قدسی به سوی ساختارهایی قابل انتخاب و پاسخ‌گو بود. این تحولات سیاسی، ارتباط تنگاتنگی با رشد آگاهی فردی و اجتماعی داشت؛ و در همین بستر بود که مسأله‌ی زن نیز، که تا پیش از آن عمدتاً در حاشیه‌ی بحث‌های عمومی قرار داشت، به تدریج به یک مسأله‌ی اجتماعی و فلسفی بدل شد.

یکی از عوامل مهم در این تغییر، گسترش سواد و آموزش برای زنان بود. از قرن هجدهم به بعد، به‌ویژه در اروپا، زنان بیشتری توانستند به نظام‌های آموزشی راه یابند و از امکانات فرهنگی بهره‌مند شوند. این دست‌رسی، نه‌تنها به ارتقای جایگاه اجتماعی آنان انجامید، بلکه امکان مشارکت فعال در نقد ساختارهای تبعیض‌آمیز را نیز فراهم ساخت. زنانی چون مری ولستون کرافت در انگلستان، سیمون دوبووار در فرانسه و بعدها فعالان قرن بیستم، کوشیدند تا تجربه‌ی زیسته‌ی زنان را به زبان مفاهیم حقوقی، فلسفی و اخلاقی درآورند و آن را به بخشی از گفتمان عمومی بدل کنند.

در قرن نوزدهم و بیستم، با گسترش مفاهیم حقوق شهروندی، عدالت اجتماعی، و برابری سیاسی، مسأله‌ی حقوق زنان نیز به تدریج وارد حوزه‌ی قانون‌گذاری شد. جنبش‌های حق رأی زنان، اصلاحات در قوانین خانواده، دست‌رسی به آموزش و اشتغال، و سپس موج‌های دوم و سوم فمینیسم، همگی در بستری شکل گرفتند که در آن، انسان مدرن در تلاش بود تا نظم اجتماعی را عادلانه‌تر و فراگیرتر سازد.

اما این مسیر، آسان و بی‌چالش نبود. در بسیاری از جوامع، چه در غرب و چه در دیگر نقاط جهان، مقاومت‌هایی جدی در برابر حضور و کنشگری زنان وجود داشت. با این حال، گسترش آگاهی، شکل‌گیری نهادهای حقوق بشری پس از جنگ جهانی دوم، و توسعه‌ی رسانه‌ها، به تدریج فضا را برای مشارکت فعال زنان در عرصه‌های مختلف فراهم ساخت. در همین بستر بود که فمینیسم، از یک جنبش اعتراضی، به یک گفتمان تمدنی بدل شد؛ گفتمانی که نه‌تنها درباره‌ی زنان، بلکه درباره‌ی انسان است. این فرآیند، با گذر زمان، و به‌ویژه با شکل‌گیری نهادهای بین‌المللی حقوق بشر پس از جنگ جهانی دوم، حقوق زنان به‌تدریج به یکی از معیارهای سنجش عدالت و توسعه‌ی اجتماعی بدل شد.

در حوزه‌ی خانواده نیز، این تحولات بی‌تأثیر نبود. با افزایش استقلال اقتصادی زنان، تغییر در نقش‌های سنتی جنسیتی و بازنگری در مفاهیم تربیت، فرزندپروری و مشارکت در تصمیم‌گیری‌های خانوادگی، نهاد خانواده نیز وارد مرحله‌ی تازه از بازتعریف شد. فمینیسم، در این زمینه، نه به‌عنوان نفی خانواده، بلکه به‌عنوان تلاشی برای بازتعادل قدرت درون آن ظاهر شد.

امروزه، فمینیسم را می‌توان بخشی از روند گسترده‌تری دانست که در آن انسان‌ها، به‌ویژه در جوامع مدرن، می‌کوشند تا روابط انسانی را از بنیادهای سلطه‌آمیز و تبعیض‌آلود پاک کرده و نظمی نو بر پایه‌ی احترام متقابل، عدالت و آزادی بنا نهند. این تلاش، همان‌گونه که در حوزه‌هایی چون نژاد، طبقه و مذهب رخ داده، در حوزه‌ی جنسیت نیز ضرورتی انکارناپذیر بوده است.

در نتیجه، فمینیسم را باید نه به‌عنوان گفتمانی درون تاریخی، بلکه به مثابه‌ی بخشی از روند تاریخی بلوغ انسان در نظر گرفت؛ روندی که در آن، آگاهی، تجربه و کنشگری به هم پیوستند تا یکی از دیرپاترین اشکال تبعیض را به پرسش بگیرند. این پرسش، هم‌چنان باز است و پاسخ به آن، بخشی از مسئولیت همه‌ی انسان‌هایی است که به ارزش‌های مدرن باورمندند و به آینده‌ی انسانی‌تر می‌اندیشند.

به اشتراک بگذارید: