از مناسک دینی تا بازتولید خشونت؛ تأمل انتقادی بر تربیت دینی

نویسنده: فرزانه پناهی

عید قربان به مثابه‌ی یکی از رکن‌های مناسک اسلامی، مستلزم عبور از خوانش‌های سطحی به ورود به لایه‌های عمیق‌تر روان‌شناختی، معرفت‌شناختی و اجتماعی آن است. داستان بنیادین این آیین، داستان پدری است که بر اساس رویایی الهی، تصمیم به قربانی کردن کودک خود می‌گیرد؛ تصمیمی که در نهایت با مداخله‌ی خداوند و جایگزینی گوسفند، متوقف می‌شود. در سنت اسلامی، روایت ابراهیم و اسماعیل، به‌عنوان اوج ایمان و تسلیم در برابر اراده‌ی الهی بازنمایی می‌شود. اما آنچه در این میان کمتر مورد تأمل قرار گرفته، پیامدهای معرفتی و روانی این روایت است؛ به‌ویژه در بافت اجتماعی‌یی که کودکان از سنین پایین با چنین الگوهایی آشنا می‌شوند و این آشنایی، نقش مهمی در شکل‌گیری بنیان‌های فکری و اخلاقی آنان ایفا می‌کند.

در این روایت، مرز میان خیر و شر، نه بر اساس نتایج عینی یک کنش، بلکه بر مبنای نیت و امر مقدس ترسیم می‌شود. پدری که قصد جان فرزندش را دارد، به‌عنوان نمونه‌ی اخلاقی از ارزش مذهبی معرفی می‌شود، چرا که در پی اطاعت بی‌چون‌وچرا از فرمان خداوند است. این منطق، اگرچه در چارچوب سنت دینی قابل فهم و درک است، از منظر روان‌شناسی، ارزش‌های مدرن و تحلیل اجتماعی، حامل پیام‌هایی‌ست که می‌توانند در درازمدت بنیان‌های همدلی، عقل اخلاقی و استقلال فکری را تضعیف کنند.

کودکی که از سنین پایین با چنین روایاتی مواجه می‌شود، در معرض شکل‌گیری نوعی اخلاق مبتنی بر اطاعت قرار می‌گیرد؛ اطاعتی که نه بر پایه‌ی استدلال یا فهم، بلکه بر اساس سلطه و تقدس استوار است. این کودک، در مواجهه با مناسکی چون عید قربان، نه‌تنها می‌آموزد که کشتن موجودات زنده می‌تواند عملی مشروع تلقی شود، بلکه این کشتن، اگر در چارچوب نیت دینی صورت گیرد، واجد ارزش والا نیز خواهد بود. او در فضایی رشد می‌کند که در آن، اعمال خشونت‌آمیز تجلیل می‌شوند؛ به‌ویژه اگر در قالب مناسک دینی یا اسطوره‌های مقدس روایت شوند.

این شکل از جامعه‌پذیری دینی، ریشه‌های عمیقی در بازتولید خشونت ایدئولوژیک دارد. گروه‌های اسلام‌گرای افراطی مانند داعش، طالبان و القاعده، دقیقاً در همین بستر معرفتی عمل می‌کنند. در این گفتمان‌ها، شهادت‌طلبی و عملیات استشهادی و انتحاری، ادامه‌ی منطقی همان الگوی ابراهیمی است که در آن، مرگ تبدیل به ابزار تقرب به خداوند می‌شود. فردی که خود را منفجر می‌کند و ده‌ها انسان دیگر را با خود به کام مرگ می‌کشاند، از همان منطق بهره می‌برد: اطاعت از امر الهی، نادیده گرفتن رنج دیگران و نیت پاک به مثابه‌ی توجیه‌کننده‌ی هر عمل خشونت‌آمیز.

نکته‌ی قابل تأمل این است که این افراد معمولاً از میان کسانی برمی‌خیزند که از کودکی با الگوهای دینی خشونت‌آمیز آشنا بوده‌اند. مواجهه‌ی مکرر با ذبح حیوانات در مناسک مذهبی، شنیدن داستان‌هایی از فداکاری‌های خونین به‌نام خدا و تکرار آموزه‌هایی که مرگ را بر زندگی ارج می‌دهد، همگی زمینه‌ساز شکل‌گیری ذهنیتی می‌شوند که در آن، مرگ به‌عنوان پیروزی تلقی می‌شود. در چنین بافتی، فاصله‌ی مفهومی میان ذبح گوسفند به‌نام خدا و انفجار یک بمب‌گذار انتحاری چندان زیاد نیست؛ هر دو بر اساس منطق قربانی کردن به نیّت مقدس صورت می‌گیرند و گفتمانی که خشونت را در دل ایمان جا می‌دهد.

نقد این مناسک دینی و عبادی، پرسشی است درباره‌ی نوع تربیتی که کودکان در جوامع دینی دریافت می‌کنند؛ تربیتی که در آن، اطاعت بر تفکر، نیت بر نتیجه و مرگ بر زندگی ترجیح داده می‌شود. مسأله آن است که بستر معرفتی بسیاری از آموزه‌های اسلامی، قابلیت تفسیر خشونت‌گرا دارد و در غیاب بازخوانی‌های انتقادی، این قابلیت بالفعل می‌شود.

پی‌نوشت: عکس از انترنت

به اشتراک بگذارید: