افغانستان، گسست‌ فرهنگی و پیامدها

محمد امین رشادت

۱. مقدمه

فرهنگ، قلمرو گسترده‌ی را تحت پوشش دارد و به لحاظ معنایی نیز از تکثر فراوان برخور دار است، اما منظور از فرهنگ در این نوشتار مجموعه بهم پیوسته‌ی از تفکر، احساس و عمل است که فراگیر و مشترک بوده و به صورت عینی و نمادین خود را نشان میدهد(روح الامینی،۱۸:۱۳۸۹) باتوجه به اینکه فرهنگ محتوای فکر، ذهن و رفتار انسان را شکل می‌دهد، بدینسان نقش فرهنگ در ظهور و سقوط نظام‌ها انکار ناپذیر تلقی می‌شود. افغانستان در یک قرن اخیر تغییرات فرهنگی زیادی را شاهد بوده است. به لحاظ جامعه شناختی، به موازات تغییر در نهاد سیاسی، نهاد فرهنگی هم دست خوش تغییر می شود و افغانستان از این منظر به دولت‌های ناپایدار و ناکام مشهور و معروف است. بنابراین آنچه به لحاظ فرهنگی در افغانستان امروز رخ داده است، نوع گسست فرهنگی است که ریشه در مناقشه دو جریان فکری سنت گرایی از یک سو و نوگرایی از جانب دیگر دارد و پدیده جدیدی در تاریخ معاصر افغانستان نیست. بدون شک این بار اول نیست که جریان مربوط به سنت گرایان اداره امور کشور را به دست می‌گیرند، در طول سده گذشته نیز حکومت و سیاست در این کشور بارها بین محافطه کاران مذهبی و نوگراها دست به دست شده است. سنت گراها از درک دنیای جدید عاجز اند و آن را ساخته و پرداخته شیاطین و قلمرو کفار می‌دانند(کاظمی،۱:۱۳۸۴). و نوگراها در تقابل آن، با هر آنچه رنگ و فرهنگ سنت داشته باشد سرناسازگاری دارند. نتیجه این تخاصم و تضاد فکری، شوک فرهنگی است که جامعه با تغییر نظام همواره تجربه می‌کنند. باعنایت به مطالب فوق، پرسش این است که گستره و دامنه این گسست و انقطاع در چه حدی است و چه حوزه‌ها و عرصه‌های در بر گرفته است و پیامدهای آن کدامند؟

۲. افغانستان و گسست‌های فرهنگی رادیکال

منظور از گسست و انقطاع فرهنگی، مجموعه از ترک‌ها، پاره‌گی‌ها و فاصله‎‌های هست که در پیکره تاریخ و توسعه یک کشور ایجاد می‌شود و روند تکاملی و تصاعدی یک جامعه را دچار اختلال و نابسامانی می‌کند. بازگشت دوباره طالبان به قدرت و اعمال سیاست‌های افراطی در بخش‌ها و حوزه‌های مختلف اجتماعی، زمینه این گسست و انقطاع را در افغانستان فراهم ساخته است و روند روال طبیعی رشد و توسعه را در کشور با درنگ و کندی مواجه کرده است. افغانستان در سده اخیر همواره با انقطاع‌ها و گسست‌های رادیکال مواجه بوده است و به همین جهت نتوانسته است به یک دولت مدرن و پایدار دست یابد. تعدد گسست‌های رادیکال و انقطاع‌های سریع یکی از عوامل ناکامی تشکیل دولت- ملت در افغانستان محسوب می‌شود. بخصوص اینکه این تغییرات معمولا در سطح پارادایمیک صورت می‌گیرد و باتوجه به اینکه پارادایم‌ها بومی و محلی نبوده و نیستند، به همین جهت بیشتر در سطح نخبگان باقی می‌مانند و در بین توده‌ها ورود و رسوخ پیدا نمی‌کنند. انقطاع‌های تاریخی در کشور، بیشتر با خشونت و پرخاش همراه بوده و انقلابیون تنها کاری که می‌کنند تمام برنامه‌ها و ساختاری‌های قبلی را نابود می‌کنند بدون اینکه خود طرح و برنامه ای برای دولت داری و فردای کشور داشته باشند. تاخیر در روند توسعه و پیشرفت، بحران هویت، مهاجرت‌های دسته جمعی، فرار مغزها و تشدید تضادهای قومی و شوک فرهنگی از پیامدهای مستقیم گسست‌های تاریخی در افغانستان است.

۳. بازگشت دوباره طالبان و انقطاع فرهنگی

در بیست سال پسین که نظام مبتنی بر جمهوری و دموکراسی، حاکم بود علی رغم نواقص و کاستی‌های غیر قابل انکاری که داشت، تغییرات قابل توجه‌ی در حوزه فرهنگ پدید آمده بود، رشد مطالعه و کتابخوانی، توسعه انتشارات و کتاب فروشی‌ها، وجود روزنامه‌ها و خبرگزاریهای مستقل و متعدد، تأسیس رسانه‌های خصوصی و همگانی، آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات، تکثر نهادهای آموزشی و تحصیلات عالی، رشد زبان‌های ملی، احترام به خرده فرهنگ‌های موجود و تکثر فرهنگی، رعایت حقوق زنان، مجموعا شرایط خاصی فرهنگی را پدید آورده بود و به موازات آن سطح آگاهی اجتماعی نیز رو به رشد قرار داشت. این در حالیست که بعد از سقوط نظام سیاسی و بازگشت دوباره طالبان موارد ذکر شده اکثرا با مشکلات و محدودیت‌هایی عدیده مواجه اند. مطابق گزارش‌های رسمی، تعداد زیادی از ناشران و کتاب فروشی‌ها که وظیفه تغذیه معنوی جامعه را به عهده دارند، دست از فعالیت برداشته اند. رسانه‌های همگانی، به مثابه ابزارهای نوین فرهنگی، علی‌رغم مشکلات محتوایی که داشتند، جریان آزاد اطلاعات و آزادی بیان را تمهید می‌کردند، هم اکنون با محدودیت‌های عدیده مواجه گردیده و بیش از ۱۵۳ رسانه دیداری، چاپی و شنیداری تاکنون تعطیل شده است. نهادهای آموزشی مخصوصا دانشگاه‎های دولتی و خصوصی هرچند به لحاظ کمی و کیفی قابل نقد اند؛ اما روند آموزش و انتقال فرهنگ را تسریع و تسهیل کرده بود که در حال حاضر، دانشگاه‌های دولتی به روی محصلان بسته است و دانشگاه‌های خصوصی با کاهش بودجه و دانشجو مواجه اند و ممکن است در آینده نزدیک، بخش خصوصی تحصیلات عالی با ورشکستگی مالی و نیروی انسانی مواجه شوند. مکاتب و مدارس خصوصی نیز با سرنوشت مشابه روبرواند، نیروی‌های انسانی متخصص و فرهنگی که محصول چهل سال تلاش و مهاجرت بودند، از جمله استادان دانشگاه‌ها، فرهنگیان، ورزشکاران، مبدعان، هنرمندان، کارمندان ارشد سیستم‌های فنی به صورت گروهی و فردی، کشور را ترک کرده اند و ضایعه جبران ناپذیری بر حوزه فرهنگی گذاشته اند. زبان‎های ملی به عنوان عناصر ارزشمند فرهنگی دوشا دوش همدیگر در حال رشد و توسعه قرار داشتند و هیچگونه غیریت و محدودیتی در کاربرد آنان وجود نداشت، این درحالیست که بعد از سقوط نظام جمهوری، بسیاری از سخنرانی‌ها، اعلامیه‌ها و مکتوبات اداری مهم صرفا با یک زبان ملی نشر و توزیع می‌شود. اعتماد اجتماعی در سطوح مختلف شدیدا کاهش یافته است و پدیده ناامیدی، به صورت یک معضل اجتماعی در لایه‌های مختلف اجتماعی فراگیر شده است، آگاهی زنان از حقوق شهروندی و نادیده گرفتن آنان در حوزه‌های مختلف، باعث شکل‌گیری جنبش‌های خود جوش گردیده است. مجموعه آنچه اجمالا ذکر شد، حکایت از وضعیت نابسامان فرهنگی کشور دارد که بعد از سقوط نظام پیشین و بازگشت دوباره طالبان به وجود آمده است و تبدیل به مسئله فرهنگی و گسست اجتماعی شده است. مهم ترین پیامدهای این گسست عبارتند از:

۴. زوال اعتماد و امید اجتماعی

یکی از شکاف های مهم اجتماعی – فرهنگی امروز کشور، مسئله زوال اعتماد بین ملت و حاکمیت است. در کنار بحران‌های مالی و اقتصادی، اعتماد اجتماعی نیز در کشور به شکل بسیار نامرئی و خطرناک در پایین ترین سطح خود قرار گرفته است. اعتماد یکی از جنبه‌های مهم روابط انسانی و زمینه ساز مشارکت و همکاری میان اعضای جامعه، نهادها و دولت – ملت است. پیش شرط کلیدی حفظ و موجودیت یک جامعه اعتماد شهروندان به حکومت، رهبران و سازوکارهای حقوقی و قانونی است. اعتماد سطوح مختلفی دارد، در سطح خرد، اعتماد بیشتر بین اعضا و افراد یک جامعه منظور است. در سطح متوسط مراد از اعتماد ویژگی است که بین مردم و نهادها و سازمان‌های اجتماعی شکل می‌گیرد و در سطح کلان، اعتماد در تعاملات و مشارکت مردم با دولت خود را نشان می‌دهد. منظور از اعتماد در این نوشتار، بیشتر اعتماد در سطح کلان است. هرچند شیرازه اعتماد اجتماعی سال‌هاست که در کشور از هم گسسته و هیچگونه تلاشی هم در جهت اعتماد سازی در طول این سال‌ها صورت نگرفته است. در این میان نقش اشرف غنی و حلقه همراه او در نابودی اعتماد بین دولت- ملت غیر قابل بخشش است؛ زیرا او با فرار ناگهانی خود و فروپاشی نهادهای حکومتی، اعتماد اجتماعی را به نقطه صفر رساند و این خیانت ملی را در کارنامه خود ثبت کرد و بی تردید، مهم ترین ارمغان او در این حوزه تحویل یک جامعه مأیوس و ناامیدی است که روی دست جامعه جهانی باقی گذاشته است. اعتماد بین اقوام و گروهای اجتماعی هم شدیدا آسیب دیده و در سطوح رهبری نیز مخصوصا رابطه مردم و رهبران سیاسی و قومی، اعتماد اجتماعی تقریبا به صفر تنزل کرده است.

از سوی دیگر مطابق نظر سنجی نهاد رومی و خبرگزاری آماج از صد روز حکومت طالبان، نارضایتی و به دنبال آن ناامیدی نسبت به آینده بشدت افزایش یافته است(www.aamajnews24.com.).

نظرسنجی تلفنی آماج‌ نیوز و نهاد رومی در ۳۴ ولایت کشور با نمونه آماری ۲۰۰۰ نفر، نشان می‌دهد که بیش‌تر مردم از کارکرد حکومت طالبان ناراضی بوده و نسبت به آینده ناامید اند. بی‌کاری و مشکلات اقتصادی، چگونه‌گی ترکیب کابینه، رفتار خشن و محدودسازی آزادی‌ها از عوامل اصلی این نارضایتی گفته شده است. در حالی‌‌که نبود جنگ و فرار شماری از فسادپیشه‌گان دولتی از دلیل‌های اصلی رضایت خوانده شده است. فضای کشور امروز مملو از ناامیدی است و این نا امیدی یا احساس نا امیدی به صورت فراگیر در فضای مجازی و واقعی قابل مشاهده است و نیازی به شواهد و ادله برای اثبات آن نیست. بدون شک این نا امیدی فراگیر، پدیده فردی نیست؛ بلکه معضل اجتماعی است و کارکرد جامعه را دچار اختلال کرده و تأثیرات منفی را برجا گذاشته است. اینکه بخش اعظمی از شهروندان تحصیل کرده و طبقه متوسط افغانستان هیچ اعتمادی به طالبان ندارند، شاید به این دلیل باشد که بسیاری از آنها دوران حکومتداری فاجعه‌بار طالبان بین سال‌های ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ را تجربه کرده اند و هم اکنون نیز آنچه به عنوان تغییرات در رفتار، گفتار و کردار طالبان تبلیغ می‌شد، عینا مشاهده نکرده اند. در فقدان اعتماد و امید اجتماعی، مردم احساس بیگانگی و انزوای اجتماعی می‌کنند و سرانجام این نا امیدی به آینده کشور است که بخش اعظم از جامعه به دنبال فرار از کشور هستند. حاکمان جدید نیز هیچ گامی تاکنون در جهت اعتماد سازی برنداشته و مدام بر طبل خشونت، تهدید و ارعاب می‌کوبند.

۵. فرار متخصصان و فرهنگیان

به دنبال سقوط نظام جمهوری و روی کار آمدن نظام طالبان، روند فرار از کشور و رایزنی بر خروج همچنان ادامه دارد. بدون شک این بی‎سابقه ترین فرار گروهی و فردی است که نظیر و مانند آن در تاریخ کشورها کمتر وجود داشته است. در این میان بخش عمده که به دنبال خروج از کشور هستند/ بودند، نیروی‌های انسانی متخصص و فرهنگی است که با کوله باری از تجربه و تخصص در عین نیازمندی جامعه، فرار را بر قرار ترجیح دادند، از جمله استادان دانشگاه‌ها، ورزشکاران، مبدعان، هنرمندان، کارمندان ارشد سیستم‌های فنی که بدون شک خروج آنان ضایعه جبران ناپذیری بر حوزه فرهنگی می‌گذارد. هرچند آمار دقیقی از این نیروهای کیفی و متخصص در دست نیست، بنابر گزارش‌های غیر رسمی تاکنون بیست هزار دکتر معالج و سیصد هزار تحصیل کرده، کشور را ترک کرده اند که این بزرگترین سرمایه ملی، انسانی و فرهنگی کشور است که بسادگی از دست می‌رود و جبران آن حداقل به پنجاه سال دیگر ضرورت دارد. چنین وضعیتی را در ادبیات اجتماعی اصطلاحا(Brain Drain) فرار مغزها یا یا شکار استعدادها می‌گویند(Richard H:2003). هرگاه نیروهای متخصص و ماهری که جامعه به علم، دانش، تخصص و مهارت‌های فنی آن‌ها نیاز دارد ولی این نیروها به دلایل مختلف مهاجرت دایمی به کشورهای دیگر را ترجیح می‌دهند، فرار مغزها گفته می‌شود. در تعریف دیگر فرار مغزها فرار سرمایه‌های انسانی است. بنابراین منابع انسانی مانند دانشمندان، مهندسان، متخصصان، نیروهای کارآمد و منابع سازمانی و نهادی به عنوان سرمایه‌های انسانی تلقی می‌شوند و فرار این نیروها باعث می‌شود که جامعه از علم، تخصص و مهارت‌های فنی آن‌ها محروم شود. آنچه در این زمینه در کشور رخ داده است، فرار به معنای واقعی کلمه است نه مهاجرت، زیرا مهاجرت براساس فکر، اراده و اندیشه صورت می‌گیرد، در حالی که فرار عموما به نقل مکانی اطلاق می‌شود که سریع و ناگهانی و بدون برنامه ریزی به دلیل رهایی از خطر صورت می‌گیرد. فرار مغزها پیامدهای زیاد دارد و تاثیرات خود را در بخش‌های مختلف جامعه بر جا می‌گذارد. هم اکنون نیز میل به فرار از کشور همچنان در صف های طولانی پاسپورت در ولایات‌های مختلف، خود را نشان میدهد و تاکنون هیچ اقدامی در جهت اقناع جوانان و تحصیل کردگان از سوی نظام طالبان صورت نگرفته است، اخیرا یک اطلاعیه صادر گردیده است که به والیان و مقامات محلی دستور داده شده تا با کسانی که قصد خروج از کشور را دارند، صحبت شود و مشکلات اقتصادی و سیاسی شان شنیده شود.

۶. زنان از متن به حاشیه

یکی دیگر از پیامدهای مهم این دور از گسست‌های اجتماعی و فرهنگی، انزوای زنان و خانه نشینی آنان بوده است. از آغاز ورود طالبان در پایتخت تاکنون زنان کشور مدام دست به اعتراض زده اند و در گروه‌های خرد و کلان به خیابان‌ها آمده اند و خواستار حقوق شهروندی و اساسی شان شده اند. با سقوط نظام سیاسی، زنان از کار، فعالیت اجتماعی و تحصیلات محروم شده اند و بنا برگزارشهای موجود، زنان در ولایات های مختلف در ماه های گذشته بیش از ده ها مورد تظاهرات اعتراضی را سامان دهی کرده اند و خواستار حفظ دست آوردهای حوزه زنان هستند. موضوع حقوق زنان و برابری جنسیتی در افغانستان موضوع حساس و چالش‌برانگیز است و به همین جهت بحث حقوق زنان خط اول عرصه‌ی منازعه گروهای سنتی با نوگرایان از ابتدای قرن بیستم تاکنون بوده است. محافظه‌کاران هر نوع تغییر و دگرگونی در شیوه زندگی زنان را که به بهبود و ارتقای موقعیت و اشتراک بیشتری در زندگی اجتماعی آنان بینجامد، به مثابه تلاش‌های ضد اسلامی معرفی می¬کنند و در صدد بسیج عمومی برای باز گرداندن آن بر می‌آیند(رسولی، تیموربیک،۱۳۹۲).

با شکل‌گیری نظام دموکراتیک در سال ۱۳۸۱، فصل جدیدی از تغییرات برای زنان افغانستان پدید آمد. بدین سان، موضوع حقوق زنان در افغانستان به یک دغدغه جهانی برای کشورهای حمایت کننده افغانستان مبدل گردید و آزادی زنان و دختران افغانستان یکی از توجیهات مداخله نظامی کشورهای غربی در این کشور گردید(هما احمدی،۲۰۱۳). جبران حقوق ضایع شده و جلوگیری از جفاها و تبعیضات ناروا در حق زنان در زمان طالبان، جامعه جهانی و حکومت افغانستان را وا داشت تا اقدامات و تغییرات موثر و ملموسی را در جهت بهبود وضعیت زنان روی دست‌گیرند. برخی از تغییرات خیلی زود اتفاق افتاد: دروازه‌های مدارس بزودی به روی تعداد بی‌شماری از دختران و پسران گشوده شد، قوانین تبعیض آمیز مورد تعدیل و ارزیابی مجدد قرار گرفت، زنان بیشتر از گذشته درعرصه عمومی به ویژه در مناصب مدیریتی حضور ملموس پیدا کردند. جامعه جهانی، سازمان‌های داخلی و بین‌المللی و حکومت افغانستان در عرصه تساوی جنیستی و رفع محدودیت‌های زنان گام‌های نسبتا موثری را برداشتند و زمینه‌ها و فرصت‌های بی شماری را برای زنان به وجود آوردند. برخی از این فرصت‌ها تأثیرات عمیقی بر زنان گذاشته است. باتوجه به تغییرات فوق، سطح آگاهی عمومی زنان افزایش یافت و تعدادی از زنان کشور، با استفاده از فرصت‌های موجود به کنشگران فعال در حوزه جنسیت، سیاست، هنر و فرهنگ تبدیل گشته اند. هم اکنون بخشی از کمربند حفاظتی از حقوق شهروندی را این زنان به عهده دارند و مانع جدی برای افراط گرایی تلقی می‌شوند. این مجموعه از زنان هم اکنون به عنوان نویسندگان جراید، گویندگان تلویزیون، شرکت کنندگان در بحث‌های اجتماعی و سیاسی، سازمان دهندگان اعتراضات حضور دارند علاوه بر محیط داخلی، زنان کشور با حضور خود در کنفرانس‌ها، سمینارها و فرصت‌های آموزشی و مطالعاتی با محیط بیرونی کشور نیز مدام در تعامل و رایزنی هستند و از دست آوردهای بیست ساله زنان دفاع می‌کنند.

۷. خلاصه و نتیجه

تغییرات که با سقوط نظام جمهوری در افغانستان به وجود آمده است از جهات مختلفی قابل مطالعه و تأمل است. در بخش فرهنگی، این تغییرات ابعاد وسیع را در بر می‌گیرد و به موازات پهنا و گستردگی این تغییرات، پیامدهای آن ممکن است نسل‌های بعدی را نیز متاثر سازد. فهم و تفسیر این دگرگونی و شناخت عواقب و پیامدهای آن ضمن آن که برای نسل امروز و فردای این کشور دارای اهمیت است، چگونگی وضعیت عمومی و اجتماعی را نیز آشکار می‌کند. کارنامه دور نخست حاکمیت طالبان مملو از ستیز با عناصر فرهنگی است. نمونه بارزی این ستیز و ضدیت با میراث فرهنگی را در تخریب بت‌های بامیان می‌توان مشاهده کرد. دور دوم سیطره طالبان با تبلیغات وسیعی همراه بوده که با اتکا به تجربه گذشته، طالبان در سیاست‌ها و رفتارهای خود تغییر کرده اند، اما باتوجه به مدت حضور طالبان در قدرت و سیاست، به نظر می‌رسد، تغییری چشم‌گیری در نگرش آنان حداقل در حوزه فرهنگ مشاهده نشده است. بنابراین آنچه در افغانستان امروز رخ داده است، بدون شک نوع گسست فرهنگی است. توضیح این گسست فرهنگی در قالب منازعه‌ی دیرپای سنت و تجدد در کشور قابلیت بحث دارد، طالبان به لحاظ تبار شناسی فرهنگی، جز سنت گرایانی هستند که پدیده های نوین فرهنگی را طرد و رد می‌کنند و تاکنون سرساز و آشتی با مفاهیم و پدیده های نوین نشان نداده اند. آنچه به لحاظ اجتماعی باید مورد توجه قرار گیرد این است که در این منازعه آشتی ناپذیر، این حیات و سرنوشت جمعی است که مدام در مخاطره قرار می‌گیرد و در یک قرن اخیر این چندمین بار است که تعداد زیاد از مردمان این سرزمین شوک فرهنگی تجربه را می‌کنند و بی تردید، این شوک فرهنگی زیان‌های جبران ناپذیری را بر روح و روان جمعی بر جا می‌گذارد. با سقوط نظام سیاسی، علاوه بر وخامت اوضاع فرهنگی در بخش انتشارات، آموزش، رسانه‌ها و آزادی بیان، زوال و سقوط اعتماد اجتماعی، فراگیر شدن ناامیدی نسبت به آینده، فرار مغزها و متخصصان، شکل گیری جنبش‌های زنان، از مهم ترین چالش‌های است که کشور هم اکنون با آن دچار گردیده است.

:منابع

. روح الامینی، محمود(۱۳۸۹). زمینه فرهنگ شناسی، تهران، نشر عطار.

۳. رسولی، یاسین و تیمور بیگ (۱۳۹۲). “زنان در گذار ۲۰۱۴”. ۲۸ فوریه: www.watchafghanistan.org.

۲. کاظمی، عباس(۱۳۸۴). جامعه شناسی روشنفکر دینی در ایران، تهران، نشر طرح نو.

۴. – Adams,Jr.Richard H.(2003) International Migration, Remittances and the Brain Drain: A Study of 24 Labor –Exporting Countries, World Bank, Development Research Group ,Working Paper Series ,June.

۵.- Ghosh, Homa Ahmad (2013). A History Women in Afghanistan: Lessons Learnt for the future or yesterdays and Tomorrow: Women in Afghanistan, journal of international Women s Studies at http:// www. Vc.bridgew.edu/jiws

۶. خبرگزاری آماجwww.aamajnews24.com

به اشتراک بگذارید: