نویسنده: فرزانه پناهی
دوگانهانگاری جنسیتی در ارزشها و مباحث اخلاقی، یکی از بنیادیترین ابزارهای کنترل اجتماعی است که در طول تاریخ، تفاوتهای زیستی میان زنان و مردان را به شکل نظاممند به تفاوتهای ارزشی و اخلاقی تبدیل و بازتولید کرده است. این پدیده، آزادی و حقوق مردانه را بهعنوان یک ارزش اصلی و طبیعی میپذیرد؛ درحالی که برای زنان همین آزادیها را به شکل متناقض، با برچسبهای اخلاقی مانند شرم، فساد، یا انحراف از هنجارهای اجتماعی محدود میکند. این نوشته، الگوهای دوگانه را در زمینههای گوناگون زندگی روزمره و پیامدهای آن تحلیل میکند.
یکی از بارزترین عرصههای این دوگانهانگاری، کنترل اجتماعی بر زمان و مکان حضور زنان در جامعه است. در بسیاری از جوامع، مردان میتوانند بدون نگرانی از قضاوت اجتماعی در هر زمان و مکانی حضور داشته باشند. این حضور، حتا اگر در ساعات پایانی شب یا در مکانهای غیرمتعارف باشد، اغلب بهعنوان نشانهیی از استقلال، قدرت یا شجاعت تفسیر میشود. در مقابل، حضور زنان در همان شرایط به سرعت با برچسبهای منفی مواجه میشود که به شکلی ضمنی یا آشکار، شخصیت اخلاقی آنها را زیر سوال میبرد.
در اینجا، زمان و مکان به ابزارهای جنسیتی برای اعمال کنترل اجتماعی بر زنان تبدیل میشوند. این نگاه، نهتنها آزادی فیزیکی زنان را محدود میکند، بلکه هویت اجتماعی و فردی آنها را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. زنانی که در ساعات پایانی شب در فضای عمومی دیده میشوند، اغلب با پرسشهایی مانند «چرا؟» یا «برای چه کسی؟» مواجه میشوند؛ پرسشهایی که بهندرت در مورد مردان مطرح میشود. این الگوی دوگانه، زمان و مکان را به عرصهیی برای اجرای هنجارهای جنسیتی و تقویت نابرابریهای اجتماعی تبدیل میکند.
مثال دیگر به «طرز پوشش» مربوط است. پوشش افراد، که باید بازتابی از هویت و سلیقه شخصی آنها باشد، در مورد زنان به ابزاری برای سنجش و ارزیابی اخلاقی تبدیل شده است. در جوامع سنتی، پوشش زنان نهتنها بیانگر شخصیت خود آنها، بلکه به شکل ناعادلانه، نمایندهی شرافت و آبروی خانواده یا حتا جامعه تلقی میشود. این درحالی است که پوشش مردان معمولاً فاقد چنین بار ارزشی است؛ آنها میتوانند آزادانه انتخاب کنند، بدون آنکه مورد قضاوت اخلاقی قرار گیرند.
این دوگانگی نشان میدهد که چگونه بدن زنان به عرصهیی برای کنترل اجتماعی تبدیل شده است؛ در حالی که بدن مردان از چنین محدودیتهایی آزاد است. این نگاه، زنان را در معرض فشارهای مضاعفی قرار میدهد که از یک سو آزادی انتخاب آنها را محدود میکند و از سوی دیگر، بار سنگینی از مسئولیتهای اجتماعی و اخلاقی بر دوش آنها میگذارد.
حتا رفتارهای سادهیی چون خندیدن یا صحبت کردن نیز در چارچوب دوگانهانگاری جنسیتی مورد قضاوت قرار میگیرند. مردان میتوانند آزادانه بخندند، شوخی کنند یا با صدای بلند صحبت کنند، بدون اینکه این رفتارها بهعنوان نشانهیی از بیاخلاقی یا بیقیدی تعبیر شود؛ اما برای زنان، همین رفتارها اغلب بهعنوان نشانهی بیپروایی، سبکسری، یا فقدان وقار اجتماعی تفسیر میشود. خنده یا صحبت کردن زنان در فضای عمومی، بهویژه اگر در حضور غیرهمجنس باشد، نوعی «جرم اجتماعی» تلقی میشود که مرزهای نانوشتهی اخلاقی را نقض میکند. این نگاه، زنان را نهتنها از لذتهای سادهی زندگی محروم میکند، بلکه آنها را به انزوای اجتماعی و سکوت اجباری سوق میدهد.
این دوگانگی به شکل گستردهتری در روابط اجتماعی و تعاملات روزمره نیز دیده میشود؛ بهعنوان مثال، اگر مردی در یک گفتوگو اظهارات قاطع یا حتا تند مطرح کند، این رفتار اغلب بهعنوان نشانهیی از قدرت و اعتمادبهنفس تفسیر میشود؛ اما اگر زنی همان رفتار را از خود نشان دهد، ممکن است بهعنوان فرد گستاخ، پرخاشگر یا فاقد ظرافت اجتماعی قضاوت شود. این الگوی دوگانه، زنان را به پذیرش نقشهای مطیع و منفعل سوق میدهد و هرگونه انحراف از این نقشها را با جریمههای اجتماعی همراه میکند.
این تحلیل نشان میدهد که دوگانهانگاری ارزشی و اخلاقی، نهتنها آزادی زنان را محدود میکند، بلکه به شکل عمیقتری آنها را از حق تعریف خودشان محروم میسازد. در چنین ساختاری، زنان نه بهعنوان سوژههای آزاد، بلکه بهعنوان ابژههای تعریف میشوند که رفتار، پوشش و حضورشان باید مطابق با انتظارات مردسالارانه تنظیم شود؛ اما مردان به طور پیشفرض، سوژههای آزاد و مختار شناخته میشوند، که نیازی به پاسخگویی در برابر این انتظارات را ندارند. این تضاد، بازتابی از ساختارهای قدرتی است که در آن مردان بهعنوان «هویت معیار» و زنان بهعنوان «دیگری» تعریف میشوند.
از منظر فلسفی، این پدیده را میتوان در چارچوب نظریههای میشل فوکو دربارهی قدرت و انضباط تحلیل کرد. به گفتهی فوکو، قدرت، نه صرفاً به صورت آشکار و مستقیم، بلکه از طریق هنجارسازی و کنترلهای نامرئی اعمال میشود. دوگانهانگاری جنسیتی، یکی از ابزارهای اصلی این قدرت است که از طریق درونیسازی هنجارهای اخلاقی، زنان را به پذیرش و بازتولید این کنترلها وادار میکند. به بیان دیگر، زنان نهتنها قربانی این ساختارهایند، بلکه به دلیل فشارهای اجتماعی و فرهنگی، خود نیز به مأموران اجرایی این هنجارها تبدیل میشوند. این درونیسازی، ساختارهای قدرت را پایدارتر میسازد و بازتولید نابرابریها را تضمین میکند.
این ساختار دوگانه پیامدهای عمیقی برای جامعه و روابط انسانی دارد. از یک سو، با محدود کردن زنان، مانع بروز کامل استعدادها و ظرفیتهای آنها میشود. از سوی دیگر، مردان نیز در قالبهایی از پیش تعریفشده محصور میشوند که در آنها قدرت و آزادی با نوعی مسئولیت و فشارهای اجتماعی همراه است. این نظام ارزشی، اگرچه ظاهراً به نفع مردان عمل میکند، در عمل، به بازتولید نابرابریها و خشونتهای اجتماعی میانجامد که به زیان کل جامعه است.
برای شکستن این چرخه، نیاز به بازاندیشی در مفاهیم بنیادین اخلاق و ارزش داریم. این بازاندیشی باید بر پایهی به رسمیت شناختن حق انتخاب و آزادی برای همهی انسانها، فارغ از جنسیت، بنا شود. تنها از طریق آگاهیبخشی، نقد هنجارهای مسلط و ایجاد گفتوگوهای بیننسلی میتوان به سوی جامعهیی حرکت کرد که در آن ارزشها بهجای ابزار کنترل، به وسیلهیی برای تحقق عدالت و آزادی تبدیل شوند.