با آمدن طالبان دروازه‌ها‌ی مکتب و کورس زبان انگلیسی بر روی مهناز بسته شد

امان شادکام

مهناز در مرکز آموزشی ستاره درس می‌خواند. او با تلاش‌های شبانه‌روزی توانسته بود که از پله‌های پایین به پله‌ی بلند؛ یعنی به (level one) برسد. او تا صنف دهم درس خوانده است؛ اما فعلا به خاطر مسدود بودن مکاتب، به مکتب رفته نمی‌تواند.

بعد از مکتب تنها دل‌خوشی مهناز کورس زبان بود؛ اما این نعمت را هم خانواده‌اش از او سلب کردند و اجازه ندادند تا او کورس را ادامه بدهد. این درد اشک‌های او را جاری می‌کند و بر شمار غم‌هایش می‌افزاید. روزی می‌گفت: «می‌بینم که دوستانم به کورس می‌رود، انگلیسی می‌خواند و من نمی‌توانم به کورس بروم. به تنهایی گریه می‌کنم و به درگاه خدا دعا دارم که طالبان را نابود کند.»

مهناز با صدای گرفته و پلک‌های تر از طالبان و خانواده‌اش شاکی‌ است؛ چون خانواده‌اش اجازه نمی‌دهد که او به کورس برود تا درس زبان بخواند. زمانی ‌که مهناز خواهان چرایی قدغن‌ شدنش از کورس می‌شود، جواب اعضای خانواده‌اش متفاوت است. مادرش باور دارد که درس خواندن دختر بی‌فایده است؛ اما پدر و کاکایش بحث ناامنی را پیش می‌کشند: «مادرم می‌گوید که اگر درس بخوانی آخرش هیچ می‌شود چون طالبان نمی‌ماند که تو در دولت و یا جاهای دیگر کار کنی و بهتر است که اصلا درس نخوانی و در خانه بمانی» اما پدر و کاکایم می‌گویند که ناامنی در کابل روز‌به‌روز بیشتر می‌شود و در دشت برچی مکاتب و کورس‌ها مورد انفجار قرار می‌گیرد، ما می‌ترسیم که شما را از دست ندهیم، به‌همین‌خاطر بهتر است، در خانه بمانی.»

مهناز دختر آزادمنش به نظر می‌رسد و لباس‌های بر خلاف نظر طالبان می‌پوشد. سوال کردم در این روزها به کورس زبان نمی‌روی، هم‌صنفانت می‌روند و عن‌قریب به (level two) برسند، چه احساس داری؟ او گفت: «اصلا احساس راحتی نمی‌کنم و احساس می‌کنم که چیزی شبیه موریانه وارد مغزم شده و هر لحظه به پتیاره شدن نزدیکم می‌کند. آرامش روانی و روحی ندارم و ۲۴ ساعت در کنج خانه بودن برایم نابود کننده شده‌ است. اصلا نمی‌دانم که چه کنم و چه بگویم؛ اما گاهی از شدت ناامیدی و افسردگی به شبکه‌های مجازی مثل وتساپ پناه می‌برم. با هم‌صنفانم در وتساپ یک چت‌گروپ داریم، در آن‌جا با هم‌صنفانم چت می‌کنم تا اندک انگلیسی که یاد گرفتم از ذهنم فرار نکند.»

از یک هم‌صنفی مهناز درباره‌ی توانایی‌اش سوال کردم، ایشان گفت که دختر شاد بود و هر روز در پایان ساعت درسی به مدت ۳۰ دقیقه گفت‌وگو برای یادگیری زبان انگلیسی داشتیم. مهناز می‌گفت که می‌خواهم در آینده در بخش نظامی تحصیل کنم تا بتوانم در مقابل طالبان ایستاد شده با آنها بجنگم. همه باید با آنها جنگیده و آنان را نابود کنیم تا زنان و دختران بتوانند ادامه‌ی تحصیل بدهند و پیشرفت کنند.

از آمدن طالبان کمتر از یک سال می‌گذرد، هنوز دروازه‌های مکاتب به روی دختران بسته است و تنها دروازه‌های بعضی از کورس‌های آموزشی با محدودیت‌های زیاد به ‌روی دختران باز است؛ اما مشاهده می‌شود، خانواده‌ها به دلایل متفاوت نمی‌گذارد که دختران‌شان درس بخوانند و یا هم مسایل اقتصادی باعث می‌شود که دختران‌شان را به کورس‌ها روان نتوانند. طالبان کار و نان را از مردم گرفته‌اند و همه در وضعیت بد بی‌کاری، بی‌نانی و سرگردانی به سر می‌برند.

به اشتراک بگذارید: