مصاحبهکننده: عارف قربانی
روایتهای عصر ظلمت (شماره ۱۳)
مژگان فرامنش، در اول سنبلهی سال ۱۳۶۹ در هرات چشم به جهان گشود. مکتب را در لیسهی ملکه جلالی خواند و دورهی لیسانسش را در دانشکدهی ادبیات دانشگاه هرات در سال ۱۳۹۳ به پایان رساند. دورهی ماستری را در همین رشته در دانشگاه یزدِ ایران، در سال ۱۴۰۱ به اتمام رسانده است. در سالهای دور اول طالبان، مادری فرامنش، در خانهاش برنامهی سواد آموزی داشت و شاگردان بسیاری را جمع کرده بود که با خواندن و نوشتن آشنا کند. فرامنش در چنین خانوادهیی بزرگ شد و از کودکی با خواندن، شنیدن قصههای زیبا و نوشتن آشنایی پیدا کرد. هر چه کتابهای بیشتری میخواند، جرقهی نوشتن بیشتر در وجودش شعله میزد. وی زمانی که در انجمنهای ادبی راه پیدا کرد، شعر نوشتن را به شکل جدی دنبال کرد. امروز مژگان فرامنش شش اثر چاپ شده دارد.
بخش نخست: زندگی؛ رنج بردن و نوشتن
در بیویی انستاگرامتان دیدم که نویسنده و شاعر نوشتید. در مورد شما این دو کلمه درست است. چون مجموعهی شعر دارید و جدیداً مجموعه داستانتان هم به چاپ رسیده است؛ اما چه اتفاقی میافتاد اگر نویسنده و شاعر نمیبودید؟
هرکس در جهان خودش، در زمان و روزگارش دلخوش به داشتههایی است. دلخوشی، شادمانی و اوقات مرا ادبیات پر کرده است. به هیچ چیز جهان، جز شعر و ادبیات علاقهیی ندارم. وابستگی و تعلقخاطر من فقط به خواندن و نوشتن خلاصه میشود. اگر این جهانی پر از زیبایی را نمیداشتم، شاید زندگی روی پوچی مطلق خود را به من نشان میداد.
هفتهی گذشته، مجموعه داستان کوتاه «دختران خاکستر» به چاپ رسید. در مورد موضوع و ماجرای پدیدآمدن این داستانها، قصه کنید؟
مجموعه «دختران خاکستر» دارای دوازده داستان در ۲۲۸ صفحه از سوی دو انتشارات، «نشر هشتبهشت»و «نشر فرم» در اروپا چاپ و نشر شده است. دختران خاکستر، راوی رنج، تاریکی، عشق، شکست و تلخیهای فضای حاکم، بر زنان و دختران سرزمین خستهی ما است. در این مجموعه به محدودیتها، فضای سنتی و مردسالار جامعهی افغانستان، نابرابری و خشونتی که علیهی زنان و دختران وجود دارد، پرداختهام. از فضای خفقانی که طالبان با بستن مکاتب و ایجاد محدودیتهای شدید بر زنان و دختران انجام دادهاند، روایت کردهام.
قصه و قصهگویی در فرهنگ ما ریشهی دیرینه دارد. به نظر شما اهمیت قصه در چه است و چقدر در داستانهای شما به کار آمده است؟
هرچند قصه و حکایت در ادبیات کلاسیک ما به وفور دیده میشود، اهمیت قصه در این است که تاثیرگذاری بیشتری روی شنوندهها و مخاطب خود دارد. قصه در بین مردم عام جایگاه دارد و اتفاقی که در درون قصه میافتد، تاثیرگذاری آن نیز بیشتر است. داستانهای من از ساختار داستان مدرن پیروی کرده است، نه ساختار قصه؛ چون قصه و داستان ژانرهای متفاوتی هستند.
چطوری مینویسید؟ به قصد و عمد مینویسید که یک اثر هنری خلق کنید یا به گونهی جوششی خودشان میآیند و شما به ناچار باید بنویسید؟
نوشتن حس و حال متفاوتی میخواهد. من همیشه نمیتوانم بنویسم. گاهی هرچه تلاش میکنم، موفق به نوشتن نمیشوم؛ اما گاهی حس و حال نوشتن مرا پر میکند. دست میبرم به قلم و چندین داستان را بدون وقفه مینویسم. نوشتن تنها به کوشش نمیشود، بلکه طبع جوشانی هم میخواهد.
شما شاعر هسیتد و چندین مجموعهی شعر دارید، اما تازگیها به داستاننویسی رو آوردهاید. چرا چنین شده است؟ آیا برای بیان احساسات و انتقال هنریِ عواطفتان، دنیایی شعر را کافی نمیدانستید؟
رگههای داستاننویسی از گذشتهها در من وجود داشت؛ اما توجهی به آن نمیکردم. حال و هوای نوشتن داستان را نداشتم. تنها به شعر اکتفا میکردم. این اواخر دست به قلم برده و به خلق داستان پرداختهام. حاصل چند ماه نوشتن، مجموعهیی شد بهنام «دختران خاکستر».
بیشتر در چه قالبهایی شعر سرودهاید؟
در قالبهای موزون بیشتر کار کردهام، از جمله غزل، رباعی، چارپاره. تجربههایی در شعر سپید نیز دارم.
شعر و داستان دو جهت متفاوت است این دو ساحت را چطور کنار هم میتوانید نگهدارید؟
شعر و داستان هر کدام جهان خودش را دارد. برای من هردو جهت هرچند متفاوت باشند، کار دشواری نیست. حال و هوای هرکدام را داشته باشم، کار میکنم.
ما شاعران بنام زیاد داریم، شاعر/ شاعران مورد علاقهی شما چه کسی / کسانی است/ هستند؟
بیشتر از اینکه به شاعر توجه داشته باشم، به اثر ادبی توجه میکنم. هر شعری که ارزش هنری و ادبی بالایی داشته باشد، میخوانم. هیچ محدودیتی در این ندارم. شاعران غربی، شرقی، کلاسیک، معاصر همه را میخوانم.
اینکه گفته است خلاقیت با تجربهی رنج شکوفا میشود، چقدر موافقید و چهاندازه برایتان تحقق یافته است؟
رنجها باعث شستوشوی روح و روان انسان میشود. تا رنج نباشد انسان هستی خویش را درک نمیتواند. در واقع نور و روشنایی وقتی پدیدار میشود که روح انسان به وسیلهی رنج، دچار ترکهایی شود.
نقش معیشت به روند نویسندگی چقدر تاثیر دارد؟
وقتی انسان دغدغهی معیشت نداشته باشد، با خاطر آسوده به سمت نوشتن میرود و نویسندگی به عنوان کار اول در زندگی نویسنده قرار میگیرد و آن زمان موفق عمل خواهد کرد.
عامل تجربه چقدر در کار نویسندگی اهمیت دارد و داستانهایتان چه اندازه برآمده از تجربههای زندگیتان است؟
نویسنده معمولاً زادهی زمان و ماحول خویش است. هرقدر زمان و جهانِ نویسنده سیاهتر باشد، نوشتههایش نیز متأثر از آن سیاهی خواهد بود. رنجهایی که در داستانهایم وجود دارد، بخش آن تجربههای زیستهی خودم است و بخشی هم چشمدید من از روزگار مردمان سرزمینم.
معمولاً چطور مینویسید؟ برای نوشتن زمان خاصی را مدنظر دارید یا اینکه هر وقت فرصت کردید مینویسید؟ برای نوشتن یک داستان کوتاه چقدر زمان میگذارید؟
نوشتن، زمان و مکان مشخصی برایم ندارد. باید حس و حال آن در من شکل بگیرد تا بتوانم بنویسیم. داستان کوتاه زمان زیادی نمیبرد، معمولا یک یا دو ساعت، یا هم یک روز.
در داستانهایتان چه اندزه، دغدغهها، رنجها و مشکلات زنان افغانستان انعکاس یافته است؟
در تمام داستانهایی که نوشتهام، رنجهای زنان را به تصویر کشیدهام. در واقع قهرمانان داستانهایم اکثراً زنان و رنجهایشاناند که در بستر جامعهی مردسالار، از محدودیتها و اتفاقات ناخوشایند رنج میبرند و به عنوان جنس دوم شناخته میشوند.
به معنای دقیق کلمه، نوشتن نمیتواند خانه و سرزمین شود، آیا میتواند برای یک آواره پناهگاه باشد؟
نوشتن برای من بهترین و تنهاترین پناهگاهی است که میشناسم. نوشتن به انسان آرامش میبخشد، خطوط و ترکهای روح و روان مرا درمان میکند. نوشتن برای همه یکسان نیست. برای عدهیی هدف است، برای عدهیی عشق است.
نویسندگان عادتهای عجیبی دارند؛ مثلاً بالزاک در روزهایی که قصد میکرد، پشت میر بنشیند و کتاب بنویسد، ۵۰ فنجان قهوه مینوشید و هاکسلی را میگوید همیشه یک سبد سیب گندیده کنار میزش میگذاشت تا هر وقت چشمهی الهامش میخشکید، آن را بو بکشد و دوباره مغزش به کار بیفتد یا خانم وولف که اکثراً ایستاده مینوشت. شما در هنگام نوشتن چه عادتهای عجیب دارید؟
در هنگام نوشتن فقط یک عادت دارم؛ اینکه باید با قلم و کاغذ بنویسم. مستقیم به گوشی و یا لپتاپ نمیتوانم تایپ کنم و بنویسم. ذهنم در نوشتن روی کاغذ بهتر کار میکند.
چه کسانی نویسندهای مورد علاقهیتاناند و چرا دوستشان دارید؟
نویسندههای بسیاری را دوست دارم؛ از جمله گیدومو پاسان، چخوف، عباس معروفی، فاکنر، داستایفسکی و…
از نویسندگان وطنی چه کسانی را میپسندید؟ کار اینها چه ویژگییی دارند که بقیه ندارند؟
از نویسندههای معاصر، سیامک هروی، خالد حسینی، حمیرا قادری، رهنورد زریاب و… را دوست دارم و اکثریت کارهایشان را خواندهام. هر نویسندهیی سبک و سیاق خودش را دارد و زیباییهای هر کدام متفاوت است. ویژهگیهای هر کدامشان منحصر بهفرد است.
برای کار هنری، عنصر تخیل عامل اصلی خلاقیت به حساب میآید. اگر زمانی احساس کنید که چشمهی خلاقیتتان خشکیده و دچار انسداد تخیل شدهاید، چه کار میکنید؟
تخیل، اندیشه و احساس سه عنصر اساسی نوشتن است. هرکدام اگر دچار انسداد شوند، دست نویسنده بسته میشود. اگر روزی دچار انسداد تخیل شوم، مدتی را از نوشتن دست خواهم کشید و بیشتر خواهم خواند.
احساس خوشبختی میکنید؟ و چقدر به آرزوهایتان دست یافتهاید؟
خوشبختی در نزد انسانها تعاریف متفاوتی دارد. درک درست و بهتری از خوشبختی وقتی به دست میآید که بدانیم ردپایمان در زندگی تاثیرگذار بوده و انسان مفیدی بوده و هستیم حتا برای یکنفر. آرزوهای زیادی داشتم و دارم. به عدهییشان دست یافتهام، عدهییشان هم به گور شدهاند و عدهیی هم هنوز خاکستریاند.
«اگر از ته دل عاشق کسی باشی، در زندگی رستگار شدهای؛ حتا اگر نتوانی به او برسی.» با این سخن هاروکی موراکامی، چقدر موافقید؟ تعریف و برداشت خودتان از عشق چه است؟ و عشق چقدر در زندگی اهمیت دارد؟
با جملهی موراکامی موافقم. عشق رنج عظیمی همراه دارد و رنج در بسیاری موارد رستگاری میآورد. اصلاً ماهیت زندگی بر مبنای عشق و رنج است.
چقدر کتاب میخوانید؟
فکر میکنم بسیار میخوانم. حداقل هر روز دو ساعت و یا بیشتر را به کتابخواندن اختصاص میدهم. در هنگام اجرای کار خانه، کتاب صوتی گوش میدهم. بخش اعظمی از زندگی مرا نوشتن و خواندن تشکیل داده است.
جملهیی از داستایوفسکی در رمانِ برادران کارامازوف است که میگوید، راز زندگی به زندهماندن نیست، بلکه پیدا کردن چیزی است که به خاطرش زندگی کنید. شما به خاطر چه چیز زندگی میکنید؟
زندگی میکنم تا بنویسم. مینویسم تا خودم را پیدا کنم. آدمی که خودش را پیدا کند و بشناسد، درک بهتری از جهان و پیرامون خویش پیدا میکند.
بخش دوم: فقدان وطن؛ در توصیف وضعیت برزخی
من چند سوال تکراری دارم و اینها را از همه میپرسم و یکیش همین سوال است: زمانی که طالبان کابل را گرفتند، چه حسی داشتید؟ آنروز کجا بودید و چه کار میکردید؟
خیلی از حس و حالی را که تجربه کردهام، نمیتوانم بنویسم. سیاهی، رنج، ناامیدی بر سر کشور و مردم من فروریخت و کاری از ما بر نمیآمد، این یعنی مرگ تدریجی.
تکاندهندهترین اخباری را که بعد از تسلط طالبان بر افغانستان شنیده اید چه بوده است؟
هر خبری بعد از حاکمیت طالبان تکاندهنده و ناگوار بوده است.
زمانی که طالبان رسماً حکم صادر کردند و دختران را از رفتن به دانشگاه و مکتب منع کردند، چه حسی داشتید؟
طالبان را با همین محدودیتها میشود طالب گفت. هرچند از طالب انتظار غیر از حاکمیت سیاه نمیرود؛ اما دلتنگ و دردآلود شده بودم. دلم به امیدهایی که در دل دختران و زنان به شگوفایی نشسته بود تا برای آیندهی خویش ادامه بدهند، بسیار سوخت. حس رنج، نا امیدی و سیاهی مطلق مرا در بر گرفت.
بیش از سه سال میشود که رژیم طالبان بر افغانستان حاکم است. بسیاری از مردم افغانستان بر این رژیم معترضاند، به خصوص اعتراض و مبارزهی زنان افغانستان بسیار چشمگیر و مشهود است. صدای این زنان در خیابانها و از داخل خانهها بلند است. بسیاری هم با درخشیدنشان در مسابقات و جشنوارههای مختلف، به طالبان و طالبانیزم «نه» گفتند. شما اعتراضتان را چگونه بیان میکنید؟ و این را هم بگوید که اعتراض و مبارزه چقدر اهمیت دارد؟
من با نوشتن شعر و داستان به میدان مبارزه حضور دارم. هرچند تاثیرگذار باشد یاخیر، حداقل نوشتههایم آیینهیی از اوضاع تاریک امروز را به آیندهها نشان خواهد داد. انسان برای همهی زندگی مبارزه و اعتراض میکند. این حق طبیعی هر انسان است. گاهی مبارزات نتیجه میدهد و گاهی نه؛ اما نفس مبارزه و اعتراض، همیشه ارزشمند است و اعتراض زنان افغانستان ارزشمندترینِ اعتراضات است.
اگر یک نگاهی آسیبشناسانه به وضعیت افغاستان داشته باشید، چه آسیبهای ویرانکنندهیی را طالبان به امروز و آیندهی افغانستان وارد میکنند؟
طالبان به زبان فارسی، به زنان و تواناییهایشان، به استعدادهای جوانان، به رشد و بالندگی و روشنایی که وجود داشت، حمله کردهاند. اکنون همه چیز در تاریکی مطلق فرورفته است.
شما چقدر نگاهتان سیاسی است، چقدر سرنوشت مردم و زنان افغانستان برایتان اهمیت دارد و چه برداشت از سیاست رژیم طالبان در قبال افغانستان دارید؟
از سیاست هیچ زمانی خوش من نیامده. تنفر عجیبی نسبت به این کلمه دارم؛ اما سرنوشت زنان و مردان افغانستان مرا میگریاند. وسیلهی مبارزهیی جز قلم ندارم. طالبان تاریکترین و جاهلترین گروهیاند که در حال حکمرانی هستند.
با نگاهی به وضعیت موجود، چه آیندهیی را برای افغانستان پیشبینی میکنید؟ آیندهی افغانستان چه خواهد شد؟
با توجه به اوضاع تاریک اکنون، اگر خواسته باشیم پیشبینی از آینده انجام بدهیم، به نظر من آیندهی سرزمینمان تاریک و خاموش خواهد بود. افراطیت به اوج خواهد رسید. زنان و دختران بیشتری دچار افسردگی و مرگ خودخواسته خواهند شد. از شگوفایی استعدادهای جوانان ما خبری نخواهد بود. ادبیات به رکود بیشتری مواجه خواهد شد.