داکتر محمد تقی مناقبی
۱۰- نظام طالبانیسم، ضد دموکراسی و ضد انتخابات است. نویسنده در باره بزرگترین دشمن نظام خود یعنی انتخابات و دموکراسی میگوید: «اعلم أن الانتخابات المعاصره لم یأت بها دلیل شرعی، و لم تعرفها الامه الاسلامیه، و لوکان فیها خیر، لما ترکها صحابه الرسول الله، وهی جزء من نظام الجاهلی الدیموقراطی المستورد من الکفار فالعمل بها لایلیق بالمسلمین و فیها مفاسد کثیره». ترجمه: بدان که انتخابات معاصر فاقد دلیل شرعی است و امت اسلامی آن را به رسمیت نمیشناسد. هرگاه در آن خیری بود، صحابه رسول خدا ترک نمیکردند. انتخابات بخشی از نظام جاهلی دموکراسی وارداتی از کفار است. بنابراین، عمل به آن در شأن مسلمانان نیست و در آن فساد بسیار وجود دارد.
نویسنده در ادامه، انتخابات را عامل برجسته سازی تعصب قومی، منطقه ای، لسانی و غیره و نیز تساوی رای عالم و جاهل شمرده، غیر شرعی می داند.
اولا این سخن باطلی است که انتخابات عامل ایجاد تعصب باشد. اگر در افغانستان چنین بوده، عامل اصلی دشمنان دموکراسی بودهاند و نه این که ذات دموکراسی تعصب خیز باشد. برعکس دموکراسی تنها ابزار شناخته شده برای نفی تبعیض و تعصب است. در ثانی اگر تبعیض و تعصب عامل نا مشروع شدن یک سیستم میشود، چطور تبعیض طالبانی مشروع است؟ آیا تعصب قومی، لسانی، منطقوی و مذهبی که اکنون شما اعمال میکنید، چندین برابر بیشتر از گذشته نیست؟ تمام دنیا از شما حکومت همه شمول میخواهند؛ اما شما فقط خود را میخواهید.
این که میگوید دموکراسی رای عالم و جاهل را برابر کرده و این غیر شرعی است، این نیز سخنی خلاف معیار شرعی است. در کجایی کتاب و سنت آمده است که خواندن کتاب «قدوری» و پنج کتاب باعث میشود چند مولوی حق تعیین سرنوشت تمام مردم را داشته باشند و میلیون ها انسان شرافتمند و عالم به علوم فقه، تفسیر، حدیث، طب، مهندسی، حقوق، سیاست، جامعه شناسی، حتی فقهای مخالف شما جاهل و نا اهل شمرده شوند؟ بر فرض که منظور تان از جاهل مردم عوام باشد، وظیفه حکومت خدمات رسانی و تصدی امور مادی مردم است و در امور مادی خود هرکس حق خاص خود را دارد و ربطی به ملا ندارد که بگویید چگونه زندگی نماید. تعیین سرنوشت خودش نوعی حق شخصی است. همانگونه که ملا حق ندارد به فرد عامی بگوید ارث پدرت را به من بده چون سواد نداری، حق ندارد بگوید برای تو من نظام سیاسی و رهبر تعیین میکنم چون سواد نداری. غیر از این که در بسیاری از موارد، همان مردم عوام شعور سیاسی به مراتب بالاتری دارند.
نویسنده برای ممنوعیت حق رای مردم عادی، استناد به آیه هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون نموده است که در این جا مغلطهی دیگری بیش نیست. زیرا آیه به ارزش ذاتی علم اشاره و تشویق می کند نه این که بگوید اگر کسی عالم نیست، پس سفیه، معتوه و مجنون است و حق زندگی هم ندارد. یا سرنوشتش را باید گروه دیگر تعیین کند نه خودش.
سوال من از ایشان آن است که شما پیشتر گفتید نظام اسلام فقط از کتاب و سنت برگرفته شده کامل و بدون هیچ نیاز دیگر، حال میفرمایید چون صحابه استفاده نکرده، پس غیر مشروع است. آیا مگر صحابه کتاب و سنت هستند؟ چه کسی گفته باید معیار مشروعیت نظام حتما عمل صحابه باشد؟ پس موتر/اتوموبیل سوار شدن هم نامشروع است چون اگر نامشروع نبود حتما صحابه موتر سوار میشدند! اگر بگویید موتر چیزی جدیدی است، خواهیم گفت که دموکراسی جدید هم عمری زیادی ندارد و اگر صحابه اکنون میزیستند، مطمئن باشید به جای شمشیر با لبخند از آن استقبال مینمودند.
هم چنین افاده کردهاید که حکومت موقت هم غیر شرعی است چون تاحال در بین مسلمانان رواج نبوده. اگر عمل مسلمانان معیار شرعی است، عمل مسلمانان افغانستان چرا به نظر شما کفر است؟ حکومتهای را که شما سرنگون کردید (حکومت مجاهدین و نظام جمهوری)، هر دو را مسلمانان تشکیل داده بودند و در قوانین اساسی شان احکام مغایر اسلام ممنوع شمرده شده بود! مگر مردم در کشورهای اسلامی و از جمله افغانستان آیا مسلمان نیستند که عمل و نظام و همه چیزشان را قبول ننموده، رد و نابود کردید و حتی به خاطر همراه داشتن یک برگه تذکره/ شناسنامه دولتی، مردم را سر بریدید؟
خود معیار شرعی قراردادن عمل صحابه چه رسد به بنی امیه و بنی العباس نه تنها مشکلی را حل نمیتواند که مشکل را بیشتر میسازد. زیرا هم حکومتهای صحابه عرفی بودند و هم رفتار ایشان متناقض. شما چطور سیستم سیاسی و الگوی رفتاری مردم را بر معیار اعمال کسانی طراحی میکنید که خود به راحتی خون همدیگر را میریختند و به تناسب جمعیت آن زمان، بزرگترین جنگهای داخلی میان مسلمانان را سبب شدند. اگر معیار شرعی بودن رفتار و سیره صحابه بزرگوار باشد، فاتحه شریعت را هم باید بخوانید. خیلی ساده است. اگر انترنت را حرام نمیدانید چون صحابه از آن استفاده نکرده اند، چند کلید واژه مانند جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان، جنگ کربلا، جنک حره، ویران کردن مدینه، آتش زدن کعبه و غیره را سرچ بزنید تا به چیزی فراتر از آنچه در مدرسه یادگرفتهاید، آشنا شوید. صحابه تنها چند سال بعد از مرگ پیامبر (ص) سه نفر از چهار خلیفه راشده را خود کشتند و نه یهود و نصارا که همیشه مورد لعن و نفرین شما است. بزرگان و اشراف صحابه تحت رهبری ام المؤمنین عائشه همسر پیامبر، طلحه و زبیر از نزدیکان پیامبر، علی بن ابیطالب داماد پیامبر، یعلی بن منبه امین بیت المال و دیگران، بیش از ده هزار تن از صحابه و مردان خدا را در اولین جنگ داخلی اسلامی در بصره سلاخی کردند و حرمت ها را دریدند. خون بصره در جنوب عراق نخشکیده بود این بار خال المؤمنین معاویه بن ابیسفیان کاتب وحی و علی بن ابیطالب خلیفه راشده در صفین در شمال عراق جنگ هجده ماههی را آغاز نمودند بدنه اصلی دو لشکر را صحابه تشکیل میداد. طبق برخی از تواریخ، تنها در یک جنگ شبانه به نام «لیله الهریر» یا شب نالهها، بیش از هفت صد صحابی حافظ قرآن با تیغ یاران خود بر خاک افتادند! حجم کشتگان این جنگ در آن زمان حیرت آور بود و به ده ها هزارتن بالغ گردید. در جنگ میان عمروبن العاص والی منصوب از طرف معاویه بن ابی سفیان و محمدبن ابیبکر والی منصوب از طرف علی بن ابیطالب بر سر تصرف شهر قاهره مصر، صدها صحابی به شمول شخص محمدبن ابی بکر فرزند خلیفه اول از میان رفتند و حتی اجساد کشتگان را آتش زدند. دو هزار کشتهی عمدتا صحابی در نهروان، جدال یک صد ساله و خونین اموی و عباسی و آل زبیر و دیگران را اگر فاکتور بگیریم، سیره حکومتی و رفتاری همین بزرگواران که نام بردیم، غیر قابل جمع است.
شما چطور نظامی شرعی تشکیل میدهید که الگوی آن سیره رفتاری قاتل و مقتول باهم باشد. به تعبیر بهتر الگوی حکومت شرعی شما سیره کسانی باشد که مانند شما الله اکبر گویان ده ها هزار مسلمان و صحابه را در جنگ های داخلی بر سر تصاحب قدرت به فجیع ترین شیوه نابود کردند؟ شما چطور سیره محمدبن ابیبکر مقتول و عمروبن العاص قاتل یا سیره علی و معاویه و عایشه و یکایک از این بزرگان متخاصم را که تا آخرین رمق شعلههای جنگ داخلی را به حول و قوه الهی روشن نگهداشته، علیه همدیگر جنگیدند الگوی حکومت شرعی قرار میدهید؛ اما نظام انتخاباتی و انتقال قدرت با مسالمت آمیز ترین شیوه و بدون هیچ نوع آسیب به مسلمانان را بدون هیچ تأملی غیر شرعی مینامید. لا اقل کمی تقوا پیشه کنید و انصاف داشته باشید جناب قاضی القضات!
نویسنده میگوید نظام دموکراسی حق حاکمیت را به مردم داده و این باطل است، زیرا حق حاکمیت از آن خداوند است و نائب خدا طالبان میباشد. استناد بر اساس یک صغری و کبرای ساده و تحمیل آرای فاسده بر آیات قرآنی است. بر این اساس که در قرآن آمده است، إن الحکم إلا لله (الانعام ۵۷)، یعنی حکم از خداوند است. آیه دیگر می گوید: و من لم یحکم بما انزل الله اولئک هم الکافرون/ الظالمون (المائده ۴۴)، یعنی اگر طبق آن چه خدا نازل کرده، حکم نکنند، آن ها کافر/ ظالم هستند. نتیجه میگیرند که حکومت از خدا است و همه مکلفند طبق ما انزل الله حکم کنند. حالا ملا هیبت الله یا ملاعمر فقط میتواند مطابق ما انزل الله حکم کند. پس حکومت ما به زور و غلبه هم باشد شرعی است و همه باید اطاعت نمایند.
این ادعایی است که اول بار خوارج طرفدار انارشیسم در مقابل علی ابن ابیطالب مطرح کردند. تا حال ده ها بار به این شبهه کهنه پاسخ داده شده است که نیاز به تکرار نیست. سخن ما این است. شریعت اسلام با فوت پیامبر تکمیل شده و پایان یافته است. بعد از صاحب شریعت یعنی پیامبر اسلام آنچه برجای مانده، برداشت و فهم فقیهان از شریعت است نه نفس شریعت، (به تفاوت این دو دقت کنید). از این جهت است که اختلاف در آراء پدید آمده و مذاهب شکل گرفته است، در حالیکه به اتفاق نظر همه شریعت واحد است. هیچ کس و هیچ مذهبی حق ندارد بعد از فوت پیامبر فقط یک قرائت خاص را عین حکم الله و قرآئتهای دیگر را کفر و الحاد برشمارد. برای مثال تنها اختلاف آرای امام ابیحنیفه و ابن ابی لیلی از بزرگان تابعان را شخصیتی به بزرگی امام ابویوسف در یک کتاب سیصد و پنجاه صفحهای جمع آوری نمودهاند. در آغاز همین کتاب مینویسد: «اختلاف الائمه فی الفروع رحمه للامه» یعنی اختلاف امامان در آرای فقهی برای مردم رحمت است. بنابراین، هیچ کدام از آراء و قرائتهای فقهی نه خلاف شرع هستند و نه صد فیصد موافق شرع؛ بلکه ممکن ترکیبی از هر دو باشند. از این جهت، استفاده از ادبیات حق و باطل و کفر و ایمان، «من لم یحکم بما انزل الله» و غیره نسبت به قرائت های فقهی از ریشه غلط و باطل است. چون هیچ فقیه یا مذهبی ادعا ندارد که آرای من صد درصد عین شریعت است. حال باید پاسخ دهید که در موارد اختلافی میان فقهای مذاهب یا آرای اختلافی یک فقیه در طول عمرش کدام مورد عین شریعت و کدام یک کفر و ضد ما انزل الله است؟ چرا در فقه حنفی میگویند مجتهد ممکن است در اجتهادش به حقیقت شرع رسیده باشد و صاحب دو پاداش گردد و ممکن است اشتباه کرده باشد و تنها پاداش زحمت خویش برد نه مزد رسیدن به حقیقت را؟ پس ما انزل الله کجا شد؟ این آیات چه ارتباطی با مشروعیت نظام سیاسی دارد؟ چرا فکر میکنید فقط قرائت خاص شما ما انزل الله است؟
واقعیت این است که شأن نزول این آیات ارتباطی با نظام سیاسی ندارند. این آیات ناظر بر احکام است و نه حاکمیت. حاکمیت را مردم می سازند. بر صندلی قدرت شخص خداوند ننشسته است که حکم کند و سربازش مولوی باشد، تا این سخن درست درآید. بر صندلی قدرت انسان خطاکار نشسته و بدترین حالتش آن است که خود را به جای خدا فرض کند و دیگران را محکوم به پیروی از هواهای نفس خود به نام احکام خداوند نماید. نظام سیاسی را باید مردم بسازند و در تقنین تلاش نمایند احکام مغایر با فقه برگرفته از شریعت تصویب نشود. وظیفهی ملا در این میان تئوری پردازی یا در نهایت امر ارشاد و نصیحت است نه اجبار و نه طبق قول فقها تجاوز بر دماء و فروج به نام الله.
نتیجه اینکه استدلال قاضی القضات بر نفی انتخابات و دموکراسی با استناد به عدم عمل صحابه، باطل و فاقد مبنای شرعی است. این ادعا که حکم از خداوند است و باید به جای او طالبان حکومت کنند و گرنه به غیر حکم خدا حکم شده و این ظلم و فسق و کفر است- نیز در مورد دموکراسی و انتخابات مغالطه و فریب است. شریعت اسلام بر اساس مقاصد والای عدالت، امنیت رفاه، توازن را معیار قرار داده و سیستمی را به صورت خاص مشخص ننموده است. در زمان ما انتخابات و دموکراسی بهترین روش تمثیل کنندهی عدالت میباشد.
۱۱- شرایط امام و رهبری. نویسنده در صفحه۸۰ کتابش گفته امام باید دارای صفاتی مشخصی باشد. در مورد مواصفات امام میگوید: برای امام، اسلام، برده نبودن، مرد بودن، عاقل بودن، بالغ بودن، قدرت اجرایی داشتن، قریشی بودن، عدالت، اجتهاد، سمع و بصر شرط است.
این شرایط یا معیارها با مصادیق نظامهای شرعی مورد نظر نویسنده برابر نیست و تناقض دارد؛ بر اساس این معیارها، تعداد کثیر بلکه تقریبا تمامی خلافای اموی، عباسی و عثمانی که وی از آن ها به عنوان مصادیقی از حکومتهای شرعی نام میبرد، باید امامان غیر شرعی باشند؛ زیرا این معیارها را تکمیل/پوره نمیتوانند. زیرا بسیاری از ایشان در کودکی به خلافت میرسیدند. اکثریت قریب به اتفاق ایشان فقیه نبودند. خلفای عثمانی نسلی از فرماندهان ترک غیر عرب و غیر قریشی بودند و حاکمان صد ساله اموی و پنجصد ساله عباسی فقیه نبودند. چطور ملا عمر، ملا منصور و ملا هبت الله را به عنوان امیر مفترض الطاعه معرفی میکنند؟ مگر اینان فقیهان عادل قریشی هستند؟ در حالیکه اینان چند ملای ساده و کم سواد بیش نبودند و نیستند و یک رساله علمی ده صفحهای نیز از آنان وجود ندارد.
غیر از تناقض معیار ها با مصادیق، ایراد اصلی سخن ایشان چیزی دیگر است. در اجتهاد و فهم دین چیزی به نام عنصر زمان و مکان و اوضاع و احوال وجود دارد که باید لحاظ شوند، ایشان اگر چند صد سال قبل می زیستند، شاید سخن ایشان مورد پذیرش واقع میشد، اما در دنیای امروز ردیف کردن این چیزها برای رهبری دولت هر عاقلی را به خنده وا می دارد. برای مثال، وی به سادگی میگوید یکی از شرایط امام برده نبودن است. نویسنده حاضر نیست بپذیرد که عصر برده داری تمام شده و احکامش سالبه به انتفای موضوع است. مشکل عمده ایشان در عدم درک اجتهادی شرایط و تغییر احوال است. معنای دولت و نظام امروزی حتی در کشورهای اسلامی برابر با چیزی نیست که در الاحکام السلطانیهها آمده، هرچند که نویسنده بیش از کتابهای تخصصی، به منابع عمومی ارجاع داده است. در قدیم، نظامها میراثی، فرد محور بوده و بر اساس کتگوری حاکم، رعیت، ارتش و قضا تقسیم میشدهاند و همه چیز ملک شخصی امام یا خلیفه تلقی گردیده و او فوق قانون و سایه خدا در زمین تصور میشده است. جای تعجب است که یک عالم دین، چطور چشم خود را بر آنهمه فساد دستگاههای حکومتی از جمله در انتخاب خلیفه و امیر میبندد و امارتهای فاسد میراثی را که هیچ نوع مستمسک دینی ندارند، چون برخی فقهای فاسد درباری از آنها تعریف کرده، مشروع و الگو معرفی میکند. برای مثال دههاتن از خلفای عباسی در عمری بین سی تا چهل و پنج سال مردهاند و کسانی چون گوستاولوبون یا جرجی زیدان و دیگران علت اصلی را افراط در زنبارگی و شرابنوشی دانستهاند. یا برخی مغنیههای این خلفای بزرگوار بیشتر از دو هزار پیراهن طلاباف داشتهاند.
شاید یکی از دلایلی اینکه در قرآن بسیار تأکید بر تعقل و خردورزی مینماید، اشاره به همین امر باشد. اگر به اندازهی سر سوزنی تعقل وجود داشته باشد، عالم دین باید مردم را از نظامهای فاسد میراثی و ستمگر منع و به نظامهای انسانی، مردمسالار و عدالت پیشه ارشاد کنند. نه اینکه چشم ببندنند و پیام قرآن مبنی بر فلسفه ارسال رسل و انزال کتب، یعنی عدالت را به فراموشی بسپارند.
فلسفه نظام سیاسی و امارت اکنون تغییر ماهوی یافته است. دولت امروزه یک سازمان بزرگ مدیریتی مسئول و پاسخگو است که برای خدماترسانی به همه شهروندان فارغ از رنگ و نژاد و دین توسط مردم ایجاد میشود. مردم صاحب نظام هستند نه رعیت نظام. خلافت و امارت مفاهیمی تاریخ مصرفگذشته هستند که به صورت عرفی در قدیم بر حسب نیاز مردم از سوی خود آنان و نه از سوی شریعت به وجود آمدند و اکنون چون روشهای بهتری وجود دارد، قابل تطبیق نیستند. نهایت این که در دولت میشود مکانیسمی طراحی کرد برای تقنین فقهی وگرنه برای انسان عاقل امروزی خنده دار خواهد بود که گفته شود شرط مدیریت دولت، خواندن درس فقه، داشتن نسب قریشی تخصص در طهارات و نجاسات و آداب استنجا و دماء ثلاثه و غیره است. بزرگترین دلیل هم آن باشد که چون گذشتگان ما چنین کردند، پس ما هم می کنیم و هرچیزی، حتی برتر هم باشد، حرام است، چون پیشینیان ما و صحابه به آن عمل نکرده اند. مدیریت و رهبری امروزی امر تخصصی در رشته خاص است نه میراثی و نه براساس آموختن یک دانش نسبتا بیربط به مدیریت و سیاست. بدین سان با آین طرز فکر سیاسی، اصلا تصور آینده یک کشور در این سرزمین دشوار میگردد.