نویسنده: فرزانه پناهی
بحث دربارهی تفاوتهای زنان و مردان همواره یکی از مسائل چالشبرانگیز در روانشناسی، جامعهشناسی و نظریههای جنسیت بوده است. در دیدگاههای سنتی این تفاوتها ریشه در ویژگیهای زیستی و ساختار مغز دارند، در حالی که نظریههای فمینیستی آنها را محصول فرهنگ، تربیت و ساختارهای اجتماعی میدانند. این نوشته با بررسی این دو دیدگاه، در پی آن است که مشخص کند آیا تفاوتهای مشاهدهشده میان زنان و مردان امری واقعی و طبیعی است یا برساخت اجتماعی.
در روانشناسی سنتی، تفاوتهای شناختی و رفتاری زنان و مردان بدیهی تلقی شده و پژوهشهای علمی تلاش کردهاند آنها را از منظر زیستی و عصبی بررسی کنند. برخی مطالعات نشان دادهاند که مغز مردان و زنان در برخی حوزهها تفاوتهایی دارد؛ مثلاً مردان معمولاً در مهارتهای ریاضی عملکرد بهتری دارند، در حالی که زنان در مهارتهای زبانی و اجتماعی قویترند. همچنین، تفاوتهای هورمونی مانند میزان بالاتر تستوسترون در مردان و استروژن در زنان بهعنوان یکی از عوامل مؤثر در تفاوتهای رفتاری معرفی شده است. بر اساس این دیدگاه، مردان تمایل بیشتری به رقابت و سلطهگری دارند، در حالی که زنان به همدلی و مراقبت گرایش دارند.
اما نظریههای فمینیستی این ادعاها را با تردید مینگرند. از منظر فمینیسم، بسیاری از این تفاوتهای مشاهدهشده نه ناشی از زیستشناسی، بلکه نتیجهی اجتماعیشدن افراد در یک نظام جنسیتمحور است. از کودکی، دختران به مهربانی و اطاعت تشویق میشوند، درحالی که پسران به استقلال و رقابتجویی ترغیب میشوند. این فرایند که از طریق خانواده، مدرسه، رسانهها و فرهنگ عمومی تقویت میشود، به مرور نقشهای جنسیتی را تثبیت کرده و آنها را طبیعی جلوه میدهد.
یکی از متفکرانی که بهشدت این دیدگاههای ذاتگرایانه را نقد کرده، سیمون دوبووار، فیلسوف فمینیست، است. او در جنس دوم با صراحت بیان میکند که زنانگی نه یک وضعیت طبیعی، بلکه نتیجهی فرآیندهای اجتماعی و تاریخی است. جملهی معروف او، «زن به دنیا نمیآید، بلکه زن میشود»، نشان میدهد که ویژگیهای منتسب به زنان، نه محصول بیولوژی، بلکه نتیجهی تربیت و انتظارات جامعه است. دوبووار معتقد بود که روانشناسی سنتی غالباً در خدمت تثبیت نقشهای جنسیتی بوده و تفاوتهای میان زنان و مردان را به گونهای ارائه کرده که فرودستی زنان را توجیه کند.
مطالعات انسانشناسی نیز نشان دادهاند که نقشهای جنسیتی در جوامع مختلف میتوانند متفاوت باشند. در برخی فرهنگها، زنان نقشهای رهبری و جنگآوری دارند، در حالی که در برخی دیگر، مردان در فعالیتهای مراقبتی و احساسی حضور پررنگی دارند. این تنوع فرهنگی نشان میدهد که بسیاری از ویژگیهایی که بهعنوان ذاتی و فطری برای زنان و مردان معرفی میشوند، ساختهی جامعهاند.
دوبووار همچنین اشاره میکند که تفاوتهای جنسیتی نهتنها در سطح آموزش و تربیت، بلکه در تمام ابعاد زندگی زنان تأثیر دارد. جامعه به زنان یاد میدهد چگونه رفتار کنند، چگونه صحبت کنند و حتا چگونه احساسات خود را بروز دهند. این فرایند به گونهیی پیش میرود که زنان خود نیز این کلیشهها را درونی کرده و بهعنوان بخشی از ماهیت خود میپذیرند. از این منظر، تفاوتهای روانشناختی میان زنان و مردان نه یک حقیقت علمی، بلکه محصول یک سیستم اجتماعی است که زنان را در موقعیت فرودست قرار میدهد.
با توجه به این دلایل، میتوان نتیجه گرفت که تفاوتهای میان زنان و مردان بیش از آنکه ناشی از عوامل زیستی باشند، محصول فرهنگ و اجتماعیشدناند. این به معنای نفی کامل تفاوتها نیست، بلکه مسألهی اصلی این است که این تفاوتها تا چه حد تحت تأثیر عوامل اجتماعی و محیطی شکل میگیرند. رویکرد فمینیستی بهجای پذیرش تفاوتهای جنسیتی بهعنوان یک حقیقت تغییرناپذیر، بر این باور است که بسیاری از این تفاوتها را میتوان با تغییر ساختارهای اجتماعی، سیستمهای آموزشی و نگرشهای فرهنگی کاهش داد.
در نهایت، آنچه اهمیت دارد این است که افراد به جای قرار گرفتن در چارچوبهای از پیش تعیینشدهی جنسیتی، فرصت داشته باشند تا استعدادها، علایق و قابلیتهای فردی خود را بدون محدودیتهای اجتماعی پرورش دهند. تأکید بر تفاوتهای جنسیتی نباید فرصتهای برابر را محدود کند، بلکه باید به سمت جامعهیی حرکت کرد که در آن تواناییهای هر فرد بدون در نظر گرفتن جنسیت او ارزیابی شود.