تقلاهایی زنان نازا برای داشتن فرزند و فرار از امباق‌داری

امان شادکام

چند زنی امروزه در کشورهای اسلامی، به‌خصوص در افغانستان به‌عنوان یک مسأله مطرح است. افغانستان یک کشور به شدت سنتی است و فرهنگ بدوی در ذهن باشندگانش جرقه می‌زند. همین ازدواج‌های متعدد خود یک نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی از فرهنگ بدوی محسوب می‌شود. گزارش‌ها و چشم‌دیدهای زیادی را می‌توان در این راستا خواند و مشاهده کرد که گریبان‌گیر خانواده‌ها شده و تنش‌های خانوادگی را شدت بخشیده‌اند. از بُعد جامعه‌شناختی می‌توان برای ازدواج‌های متعدد یا چند زنی سه عامل عمده را بر شمرد: عامل اقتصادی، عامل فرهنگی و عامل بی‌فرزندی. این سه عامل بیشتر در کشورهای مثل افغانستان مشاهده می‌شود.

در افغانستان مردانی هستند که زنان‌شان بچه‌دار نمی‌شوند و به‌ همین‌ خاطر با رضایت یا بی‌رضایت زنان‌شان دنبال زن دوم می‌روند. هم‌چنان این پدیده، ریشه در فرهنگ مردم نیز دارد. چون دین اسلام در این راستا با مردان مدارا کرده است و به مردان اجازه داده‌اند که می‌توانند هم‌زمان تا چهار زن را اختیار کنند؛ البته به شرطی که نفقه‌ی زنان را تأمین بتوانند. این‌جا در واقع موضوع اقتصادی در مطرح است و بیشتر زنان به‌خاطر فقر اقتصادی پدران‌شان تن به چنین ازدواج‌ها می‌دهند و زیر چتر مردانی می‌روند که چندین زن دارند. به هر حال، در این گزارش داستان دو زن را مورد بررسی قرار می‌دهم. شوهران‌ این دو زن به خاطر نازایی آنان، دنبال زنان دوم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روند و جالب این‌جاست که خود این زنان، بالای‌شان امباق (همسر برای شوهر) پیدا می‌کنند و امباق‌شان دختران خواهر و برادرشان هستند.

صدیقه در سن ۱۵ سالگی در ولسوالی یکه‌ولنگ ولایت بامیان ازدواج کرده است؛ البته ازدواج او نیز فامیلی بوده است. بعد از ازدواج در سال ۱۳۸۸ او با شوهرش به کابل کوچ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و تا حال در کابل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ است. از عمر ازدواج او بیش از ۱۴ سال می‌گذرد؛ اما تاهنوز فرزندی ندارد و برای رفع این مشکل نزد داکتران و تعویذنویسانِ بی‌شمار رفته است؛ ولی نتیجه‌ای نگرفته است. به روایت خودش، داکتران برایش گفته است که ایشان مشکل نازایی دارد و نمی‌تواند صاحب فرزند شود؛ اما صدیقه امیدش را از دست نمی‌دهد و به توصیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بعضی از اقارب و دوستانش، متوسل می‌شود به شیوه‌های سنتی و مذهبی. به همین‌خاطر نزد زنانی می‌رود که آن‌ها خودشان را استاد مسایل بی‌اولادی می‌دانند و مردم عام به آن زنان «دایه‌های بی‌اولادی» می‌گویند. او در این راستا پول زیادی را نیز هزینه می‌کند، اما جوابی نمی‌گیرد. زمانی ‌که از دایه‌ها قطع امید می‌کند، ایشان نزد تعویذ‌نویسان و فال‌بینان مراجعه می‌کند. تعویذنویسان، تعویذهای زیادی را می‌دهد و در کنارش توصیه‌های اخلاقی و روانی می‌کند. هم‌چنان کاغذ پاره‌هایی را برایش می‌دهد که باید آن را با تکه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خاصی پوش کند و مثل زیور آلات به گردنش ببندد. گاهی کاغذ پاره‌هایی را می‌دهد که باید آن را از طرف صبح با آب تر کند و بخورد که در میان مردم عام به نام «شویست» مشهور است.

خانم صدیقه برعلاوه‌ی کاغذ پاره‌های تعویذ‌نویسان، به زیارت‌های مشهور نیز می‌رود و آن‌ها را واسطه پیش خدا قرار می‌دهد تا برایش فرزندی عنایت شود. هیچ زیارتی در بامیان و کابل نمانده که او نرفته باشد. او اسامی بیشتر زیارت‌های ولایت بامیان را حفظ کرده است و چنین می‌شمارد: زیارت شاهِ بیرانه، زیارت حوض شاه، زیارت بند امیر، زیارت سید میر علی یخ‌سوز، زیارت سید میر هاشم، زیارت شیخ کربلایی گل‌سایی و… همین‌ طور زیارت‌های مشهور کابل؛ اما یکی از این‌ها همراهش کمک نکردند که او صاحب فرزند شود. زمانی‌ که هر دروازه را دق‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الباب می‌کند و جوابی نمی‌گیرد، شوهرش دنبال زن دومی می‌گردد و می‌خواهد بالایش امباق بیاورد؛ اما صدیقه، از امباق هراس دارد و نمی‌خواهد که امباق داشته باشد؛ زیرا مشکلات داشتن امباق را بارها در خانواده‌های دیگر دیده است. در منطقه‌اش مردی دو زن داشته و هر دو زنش همیشه با یک دیگر نزاع می‌کرده و نزاع آن‌ها نقل و نبات قصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی هم‌قریه‌ای-های‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان بودند. صدیقه هراس دارد که او به آن قسم سرنوشت گرفتار نشود و به قصه‌ی خانه‌های همسایه مبدل نشود.

جنجال صدیقه با شوهرش اوج می‌گیرد و تلاش می‌کند که به شوهرش بفهماند که زندگی هردوی‌مان را تلخ نکنیم و اگر تلخ شود آن موقع هردوی ما پشیمان می‌شویم؛ اما حرف‌ها و توصیه‌های صدیقه برای شوهرش غیر قابل درک و حتا تحمل می‌شود. او به سرکشی‌اش ادامه می‌دهد اما صدیقه شوهرش را زیاد دوست داشته و کله‌شقی‌های شوهرش باعث نگرانی او می‌شود. بعد از چندین روز فکر و مصلحت با زنانی قابل باورش، تیر نهایی را به‌سوی آسمان رها کرده و قطع امید از بچه زاییدن می‌کند و دنبال راه‌های خشنود شدن شوهرش می‌گردد. بعد از قطع امید، تصمیم عجیبی را اتخاذ می‌کند که هر کسی چنین تصمیم را گرفته نمی‌تواند. او با توافق شوهرش، برای شوهرش دختر برادرش را خواستگاری می‌کند؛ اما برادرش قبول نمی‌کند و این کار را غیر ممکن می‌داند و اضافه می‌کند که دخترش تازه ۱۵ ساله شده و هنوز خرد است. صدیقه با اصرار و تضرع‌های عرفی بالای برادرش فشار می‌آورد که دخترش را بدهد و اگر شوهرش زن دیگر اختیار کند، ممکن او را طلاق بدهد یا همیشه اشک در چشمانش باشد. بعد از اصرارهای وافر صدیقه، برادرش می‌پذیرد که دخترش را به عقد یازنه‌اش درآورد.

بسیار زود جشن عروسی را برگزار می‌کند و جشن عروسی را بسیار ساده می‌گیرد؛ اما به زعم خانم صدیقه خیالش راحت است چون دختر برادرش را به‌عنوان امباق در خانه آورده است و هراسی ندارد که یک روزی او را به باد اذیت بگیرد. حالا دیده شود که این آرزوی صدیقه تحقق می‌پذیرد یا نه؟

به هر حال، در افغانستان تنها صدیقه نیست که برای شوهرش زن می‌آورد تا خودش محفوظ بماند، بلکه زنان زیادی‌اند که دست به چنین کارهای عجیب و غریب می‌زند.

در ولسوالی پنجاب و قریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ترغی نیز، زنی شبیه صدیقه برای شوهرش زن می‌آورد. آن زن بیش از ۴۰ سال سن دارد و سن شوهرش بالای ۴۵ است. ریش و سبیل شوهرش به سوی سفیدی گراییده است؛ اما از نداشتن فرزند، رنج می‌برد. شوهرش چندین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بار تلاش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند که زن دوم بگیرد، ولی با مخالفت‌های زنش مواجه می‌شود و کار به جاهایی کشانده می‌شود که زنش می‌رود نزد پدر و مادر دختری‌ که قرار بوده، دخترش را به عقد شوهر او در آورد. آن‌ها را منع می‌کند و هشدار می‌دهد. این مساله به یک نزاع خانوادگی بین‌شان مبدل می‌شود و زنش هم بالای کسی باور نمی‌کند؛ چون می‌ترسیده که اموال شوهرش را بیگانه‌ها صاحب شود. بنابراین، زنش دست به کار می‌شود و با شوهرش به توافق می‌رسد که برایش دختری از خویش و قومش پیدا کند.

به هر حال، این توافق باعث می‌شود که دختر خواهرش قربانی شود. او دختر خواهرش را به شوهرش خواستگاری می‌کند و به سختی توافق حاصل می‌شود. به گفته‌ی هم‌قریه‌هایش دختر بیش از ۱۵ سال سن نداشته بوده و اصلا نمی‌خواسته که شوهر خاله‌اش را به‌عنوان شوهر بپذیرد؛ اما به اجبار بر او می‌قبولاند. جشن عروسی برگزار نمی‌کند و به‌جای هزینه‌ی جشن عروسی، توافق می‌شود که هزینه‌ی زیارت کربلای مادر دختر را باید پرداخت کند. چند نفر از هم‌قریه‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان اظهار می‌دارند که پدر دختر شیر بهای گزافی گرفته است.

هم‌چنان، من در بهار سال ۱۳۹۶ در همان قریه رفته بودم و آن مرد، یکی از کارمندان کلینیک آن منطقه بود و مردی پول‌داری به نظر می‌رسید. در آن موقع ایشان یک پسر از زن دومی‌اش داشت؛ یعنی موفق شده بود که از زن دومی‌اش صاحب فرزند شود.

زمانی‌ که به چنین اتفاقات، عمیق شویم، پی می‌بریم که بیشتر زنان افغانستان از عدم آگاهی رنج می‌برند و همین امر باعث می‌شود که آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها درد و رنج زیادی را به خود بخرند. همین نا آگاهی است که در چنین مواردی فهم‌ زنان بیشتر از این کار نمی‌کنند که دنبال راه حل‌های بهتر بگردند و راه مناسب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تری را برگزینند. آنان این قدر درک نمی‌کنند که شوهران‌شان اگر وفا می‌داشتند، دنبال زن دوم نمی‌رفتند و در همان وضعیتی که آنان بودند، دوست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان می‌داشتند؛ اما این خانم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به این که خودشان در آتش بودند اکتفا نکردند و اقارب‌شان را نیز در آتش انداختند. در واقع این‌ گونه عملکردها ریشه در عدم اگاهی زنان دارد.

به اشتراک بگذارید: