جستاری در خوانش ویژگی‌های انسان مدرن و انسان کهنه (تکاپویی برای جستجوی نشانه‌های انسان نو در جامعه‌ افغانستان)

نویسنده: علی پیام

بخش سوم
در پاره‌‌ی پیشین گفتیم که بنا به پژوهش جامعه‌شناس مشهور، آلکس اینکلس، در شش کشور جهان، یکی از نخستین ویژگی‌ انسان نو، «آمادگی برای پذیرفتن اندیشه‌های نو است». حال، پرسش این است که در نقطه‌ی ‌ مقابل این ویژگی انسان نو، ویژگی انسان کهنه چیست تا بتوان برابر این الگو به دریافت الگوهای گونه‌‌ی انسان افغانستانی برسیم؟

بنا به پژوهش‌های به دست آمده، انسان کهنه، انسانی است که به باورهای پیشین خود پافشاری می‌کنند و هر اندیشه‌‌ی تازه‌یی را تهدیدی برای نظم، هویت یا باورهای خود می‌بیند. برای انسان کهنه، گذشته منبع اقتدار و معیارهای داوری است نه آینده. به کلی، معیارهای شناخت انسان کهنه از انسان نو این است که انسان کهنه نسبت به عقاید موروثی خودش تعصب دارد. هم‌چنین این گونه انسان، از ناشناخته‌ها و هرگونه تغییر و دگرگونی هراس و ترس دارد. افزود بر این‌ها تمایل شدید به بازتولید سنت‌ها به جای نوآوری دارد. به جای عقل نقاد از عقل توجیه‌گر استفاده می‌کند.

تفصیل بحث

به عبارت دیگر، در مقام سنجش و مقایسه بین انسان نو و کهنه می‌توان به این نتیجه رسید که انسان نو در ارتباط با اندیشه‌‌های نو، پذیرای اندیشه‌های نو است و کنجکاو، در عین حال جستجوگر نگرش به اندیشه‌های نو؛ اما انسان کهنه در برابر نگرش به اندیشه‌های نو مقاوم و بسته است و موضع خصمانه دارد.

در ارتباط با مرجعیت معرفت، انسان نو به دنبال تجربه‌های نو است و روحیه‌‌ی پژوهش‌محوری و نقاد دارد؛ اما انسان کهنه سنت‌گراست و وابسته به اقتدارگرایی گذشته و متون مقدس. در ارتباط با نوع خردگرایی و عقلانیت، انسان نو نقاد، پرسشگر و سازنده است؛ در برابر آن، انسان کهنه توجیه‌گر، مقلد، حافظ نظم موجود است. در ارتباط با واکنش به تغییر، انسان نو، انسانی است که از نوآوری استقبال می‌کند و با تحول سازگار است؛ اما انسان کهنه، انسانی است که از هرگونه تغییر و دگرگونی ترس و واهمه دارد و متمایل است به حفظ وضع موجود.

در ارتباط با زبان گفت‌وگو، انسان نو به دنبال استدلال و تعامل و تفاهم است؛ ولی انسان کهنه افکارش مبتنی بر موعظه و تحکم و طرد است. کارل ریموند پوپر در کتاب «اسطوره‌‌ی چارچوب»، که کتاب بسیار خواندنی و سودمند است، روایتی مناسب روحیه‌‌ی انسان کهنه دارد. پوپر می‌نویسد که «یک عضو جوان حزب ناسیونال سوسیالیست اهل کارینتین، هفت‌تیری به کمر بسته بود؛ سال به قدرت رسیدن هتلر به آلمان. مرد جوان به من گفت: هی! می‌خواهی بحث کنی، من بحث نمی‌کنم. من فیر می‌کنم. بسا که بذر اولیه‌‌ی جامعه‌‌ی باز را او در ذهن من کاشته باشد. از زمان این تجربه بیش از شصت سال می‌گذرد. اوضاع در محل رخداد آن ظاهرا بهبود یافته است؛ اما در آنجا که زمانی مرز میان یوگسلاوی و کارینتین به شمار می‌آمد، تغییر نکرده است. آمادگی برای فیر به بهانه‌‌ی تحریک حس قومی به میزان بسیار زیاد به گونه‌‌ی دهشت‌آور افزایش یافته است. در طی این شصت سال، حمله‌‌ی عدم عقلانیت به عقل و استدلال به بیش از شصت شیوه‌‌ی مختلف در جریان بوده است. بهانه‌‌ی تحریک قومی و نژادی سخیف‌ترین و مشمئز کننده‌ترین همه‌‌ی این شیوه‌ها به ‌شمار می‌آید».

دقیقا روایت پوپر، شاهدمثال عینی و دقیق اوضاع کنونی و حال افغانستان، یعنی دقیقا همین امروزها که این متن نوشته می‌شود، است. دقیقا در افغانستان کنونی نیز، منطق «هی! می‌خواهی بحث کنی، من بحث نمی‌کنم. من فیر می‌کنم» حاکم است. منطق کنونی، منطق گلوله و فیر است. وضعیتی که پای استدلال و برهان نه‌تنها چوبین است، بلکه هیچ جایگاهی ندارد. به گفته‌ی ‌ پوپر «آمادگی برای فیر به بهانه‌‌ی تحریک حس قومی به میزان بسیار زیاد به گونه‌‌ی دهشت‌آور افزایش یافته است» همان چیزی است که در افغانستان کنونی جاری است؛ و باز به گفته‌ی ‌ پوپر «بهانه‌ی‌ تحریک قومی و نژادی سخیف‌ترین و مشمئز کننده‌ترین شیوه‌ها به ‌شمار می‌آید»؛ آن چیزی که در شرایط کنونی افغانستان شاهد بدترین شکل ممکن این تحریکات قومی و نژادی هستیم که به‌راستی سخیف‌ترین و مشمئز کننده‌ترین شیوه‌‌ی زیست جمعی است.

اما در برابر انسانی نوع کهنه‌‌ی افغانستانی، انسان نو افغانستانی قرار دارد. گونه‌‎یی که به جای هفت‌تیر، بغل‌بند پر از منطق دیالوگ بر شانه حمایل می‌کند. به جای اینکه سینه‌‌ی طرف مقابلش را با هفت‌تیر نشانه بگیرد، گفت‌وگو و مباحثه را پیشه می‌کند. در پشت گفت‌وگوهای انسان نو افغانستانی دنیای از زندگی جاری است؛ اما در پشت هفت‌تیر انسان کهنه‌‌ی افغانستانی کارینتینی بوی خون، خرابی و جنگ و «فقط فیر» خوابیده است. انسان کهنه‌‌ی افغانستانی در مکتبی درس خوانده است که سلاحش فیر است؛ اما انسان نو افغانستانی در مکتبی درس خوانده است که سلاحش گفت‌وگو و استدلال است. انسان کهنه در هر زمان همزاد منطق فیر است چه در کارینتین باشد و چه در افغانستان امروز یا آینده یا گذشته.

منطق فیر، منطق کور است و منطق استدلال منطق بینا. بینایی و کوری دو هویت متضادی هستند در چرخه‌ حیات جامعه‌‌ی انسان افغانستانی. کوران دست به تفنگ راه می‌روند و بینایان با کمک وسعت و فراخنای دید. کورها عاجزاند از مناظر و چشم‌اندازهای وسیع استدلال، فقط مسیر کورکورانه‌اش را با نوک فیر تعیین می‌کنند و اگر مانعی در برابرشان احساس کرد، با نوک تفنگ‌شان نشانه می‌روند. همین؛ و کور همیشه راهنمایش لوله‌‌ی تفنگ است نه دیدگاه و استدلال.

انسان کهنه‌‌ی فیری، آدم‌های ترسویی هستند؛ زیرا می‌ترسند که اگر فیر نکند، فیر می‌شود. چون هیچ گاهی به استقبال تفکر نمی‌رود، آن‌هم به‌خاطر ضعف و ناتوانی‌شان. از این رو می‌گوید: می‌خواهی بحث کنی؟ من بحث نمی‌کنم من فیر می‌کنم.

انسان کهنه‌‌ی افغانستانی، انسانی است که در منطق فیرستان افغانستان زاده شده و زیست کرده است. در جبر منطق فیر زندانی است. تنش و روحش زندانی و اسیر است در پشت میله‌های آهنین فیر، و انسانی این چنینی، ترسو و بزدل است. سخت بیچاره و بدبخت نیز است؛ و این چنین مدل انسانی، قابل رشد و توسعه و پرورش نیز نیست. در جزیره‌‌ی متروکی تبعید شده است تا زمان انقراضش برسد.

اگر از تجربه‌‌ی پوپر در حکایت بالا در مرز یوگسلاویا و کارینتین ده‌ها سال می‌گذرد و همان‌جایی که مرد جوان می‌خواسته فیر کند و همان‌جا در طی گذشت ده‌ها سال هیچ تغییری نکرده است و هیچ تحولی پیش نیامده است هیچ آبادیی نشده است، انسان کهنه‌ افغانستانی نیز همین تجربه را در تمام تاریخ افغانستان تکرار کرده است و اکنون که بدبختانه بدترین حالت و شکل کارینتینی را تجربه می‌کند؛ و اگر در محل حکایت پوپر آمادگی برای فیر به بهانه‌‌ی تحریک حس قومی به میزان بسیار زیاد به گونه‌‌ی دهشت‌آور افزایش یافته بوده است و در طی ده‌ها سال حمله‌‌ی عدم عقلانیت به عقل و استدلال به بیش از شصت شیوه‌‌ی مختلف در جریان بوده است، دقیقا انسان کهنه‌‌ی افغانستانی هم آمادگی برای فیر به بهانه‌‌ی‌ تحریک حس قومی به میزان بسیار زیاد به گونه‌‌ی دهشت‌آوری دارد. اگر در کارینتین بهانه‌‌ی تحریک قومی و نژادی سخیف‌ترین و مشمئز کننده‌ترین شیوه‌ها به شمار می‌رفته است، در روحیه‌‌‌ی انسان کهنه‌‌ی افغانستانی نیز بهانه‌‌ی تحریک قومی و نژادی سخیف‌ترین و مشمئز کننده‌ترین شیوه‌ها به شمار می‌آید. قوم‌گراترین انسان افغانستانی، کهنه‌ترین انسان هست. پس یکی از وجوه ممیزه‌‌ی انسان نو و انسان کهنه، مشخصه‌‌ی «منطق فیر» است، آن چیزی که افغانستان کنونی درگیر چنین حال و اوضاع است.

جوان ناسیونال سوسیالیست کارینتین آدم خیلی ترسویی بوده است و نتوانسته بوده که خود را از زندان میراث‌داری و میراث‌بانی فیر و کوری و حمله به عقلانیت و استدلال خلاص کند و آزاد باشد؛ همانند انسان کهنه‌‌ی افغانستانی کنونی. پس یکی از ویژگی‌های انسان کهنه، میراث‌داری عمیق کورکورانه و میراث‌بانی است و چشم‌بسته فیر کردن. برعکس، انسان نو افغانستانی، شجاع و متحول است. در این تحول‌ها ذهنش را به جای فیر آماده‌ گفت‌وگو است.
دنباله دارد …

نوسازی جامعه، مایرون وینر، ترجمه‌‌ی رحمت‌الله مراغه‌یی، مؤسسه‌‌ی انتشارات فرانکلین، ۱۳۵۰.
اسطوره‌‌ی چارچوب، کارل ریموند پوپر، ترجمه‌‌ی علی پایا، طرح نو، چ۲، ۱۳۸۴.

به اشتراک بگذارید: