جنسیت به مثابه‌ی برساخت تاریخی-گفتمانی

نویسنده: فرزانه پناهی

جنسیت، برخلاف برداشت‌های رایج، صرفاً به آناتومی و تفاوت‌های بیولوژیکی بین زن و مرد محدود نمی‌شود. آنچه ما از زن بودن یا مرد بودن می‌فهمیم، در طول تاریخ و در دل فرهنگ‌ها، نهادها و گفتمان‌های غالب، شکل گرفته است. در واقع، جنسیت یک ویژگی طبیعی و همیشگی نیست، بلکه مفهومی است که در بستر تاریخ، فرهنگ، قدرت، سیاست و زبان ساخته و بازسازی شده است. برای درک این مفهوم، نیاز به بررسی دقیق است.

یکی از مهم‌ترین دست‌آوردهای فمینیسم، به‌ویژه در قرن بیستم، جدا کردن «جنس»، یعنی ویژگی‌های زیستی بدن، از «جنسیت»، انتظارات فرهنگی و اجتماعی از زن و مرد، بود. این تمایز به ما اجازه می‌دهد که بفهمیم چرا در بسیاری از جوامع، زنان و مردان نقش‌های متفاوتی دارند، حتا اگر تفاوت‌های فیزیولوژیکی‌شان به‌تنهایی نتواند این تفاوت‌ها را توضیح دهد.

سیمون دوبووار، فیلسوف فرانسوی و یکی از متفکران برجسته‌ی فمینیسم، جمله‌ی معروفی دارد: «زن زاده نمی‌شود، بلکه ساخته می‌شود.» او با این جمله می‌خواست بگوید که جامعه، از طریق آموزش، قوانین، دین، رسانه و سنت، زن بودن را به فرد تحمیل می‌کند. دختران از کودکی می‌آموزند زن بودن یعنی زیبا بودن، مطیع بودن و نهایتاً همسر و مادر شدن. این یادگیری، چیزی نیست که از طبیعت بیاید، بلکه نتیجه‌ی سال‌ها تربیت و نهادینه‌سازی اجتماعی است.

جامعه‌شناسان دیگر نیز به همین پدیده توجه کرده‌اند. آن‌ها نشان می‌دهند که نقش‌های جنسیتی، یعنی آنچه از زنان و مردان انتظار می‌رود، در هر جامعه و هر زمان، متفاوت است. در برخی فرهنگ‌ها، مردان گریه نمی‌کنند و زنان نمی‌توانند رهبری کنند؛ اما در فرهنگ‌های دیگر، این مرزها بسیار انعطاف‌پذیرترند. بنابراین، آنچه ما «طبیعی» می‌دانیم، در واقع «آموخته» شده است.

تحلیل‌های فمینیستی و جامعه‌شناختی نشان می‌دهند که این نقش‌های جنسیتی، اغلب با ساختار قدرت گره خورده‌اند. بسیاری از جوامع، به طور سیستماتیک به مردان قدرت بیشتری داده‌اند؛ چه در سطح سیاسی، چه در اقتصاد، چه در خانواده. این نابرابری، از طریق قوانین، زبان، تصویرسازی‌ها و حتا علم تقویت می‌شود؛ مثلاً در بسیاری از متون علمی قدیمی، بدن زن به‌عنوان نسخه‌ی ناقص از بدن مرد توصیف می‌شد. یا در فلسفه‌ی کلاسیک، زن نماد احساس و طبیعت در برابر عقل و فرهنگ مردانه تلقی می‌شد.

اما در دهه‌های اخیر، این نگاه‌ها به شدت به چالش کشیده شده‌اند. فیلسوفان معاصر، به‌ویژه در سنت پسا‌مدرن، نشان داده‌اند که مفاهیمی مثل زن و مرد، نه فقط توصیفی از واقعیت، بلکه ابزارهایی برای نظم‌بخشی به جامعه‌اند. یکی از تأثیرگذارترین این متفکران، جودیت باتلر است. او معتقد است جنسیت چیزی نیست که «داریم»، بلکه چیزی است که «انجام می‌دهیم»؛ یعنی ما با تکرار رفتارها، گفتارها، حرکات و حتا لباس پوشیدن، هویت جنسیتی‌مان را شکل می‌دهیم. این اجراها، وقتی بارها تکرار می‌شوند، به نظر می‌رسد که طبیعی‌اند، در حالی که در اصل، برساخته‌اند.

این نگاه، ما را به سمت پرسش‌های عمیق‌تری می‌برد: آیا فقط دو جنس وجود دارد؟ آیا همه باید در قالب زن یا مرد تعریف شوند؟ جنبش‌های کوییر و ترنس جندر، که در دهه‌های اخیر به یکی از موضوعات بحث‌برانگیز مبدل شده‌اند، به همین موضوع توجه دارند. آن‌ها می‌گویند هویت جنسیتی، طیفی است که نمی‌توان آن را محدود به دو نقطه‌ی زن و مرد کرد. بسیاری از افراد، خود را خارج از این دوگانه می‌بینند و می‌خواهند جامعه، این تنوع را به رسمیت بشناسد.

فمینیسم معاصر نیز از این نگاه حمایت می‌کند. برخلاف گذشته که تمرکز بیشتر بر تجربه زنان به‌عنوان یک گروه همگن بود، امروز فمینیسم توجه دارد که تجربه‌ی زن بودن، در تقاطع با عوامل دیگری مثل نژاد، طبقه، قومیت و تمایلات جنسی شکل می‌گیرد. زن سفیدپوست طبقه‌ی متوسط در اروپا، تجربه‌یی کاملاً متفاوت از زن سیاه‌پوست مهاجر در جامعه‌ی دیگر دارد. این نگاه، که به آن «تقاطع‌مندی» می‌گویند، به ما کمک می‌کند با پیچیدگی‌های واقعی زندگی انسان‌ها روبه‌رو شویم و از کلی‌گویی پرهیز کنیم.

از منظر فلسفی نیز، تحلیل جنسیت به ما کمک می‌کند فهم‌مان از «هویت» را بازاندیشی کنیم. در سنت‌های فلسفی کلاسیک، هویت چیزی ثابت و تغییرناپذیر در نظر گرفته می‌شد؛ اما امروزه، بسیاری از فلاسفه معتقدند هویت امری فرهنگی، پویا، تاریخی و وابسته به زمینه است. ما در طول زندگی، در تعامل با دیگران، در مواجهه با فرهنگ و زبان، پیوسته خود را می‌سازیم؛ جنسیت، یکی از مهم‌ترین عرصه‌های این ساختن است.

در نهایت، فهم جنسیت به‌عنوان یک برساخت اجتماعی، نه‌تنها به ما کمک می‌کند گذشته را بهتر بفهمیم، بلکه ابزارهایی برای ساختن آینده‌یی عادلانه‌تر فراهم می‌آورد؛ آینده‌یی که در آن، افراد مجبور نباشند در قالب‌هایی از پیش تعیین‌شده زندگی کنند، بلکه بتوانند آزادانه، با توجه به تجربه‌ی زیسته خود، هویت‌شان را بسازند. این مسیر، آسان نیست؛ اما هر قدمی که در جهت شناخت بهتر جنسیت و نقد ساختارهای نابرابر برداشته شود، گامی مهم در راه رهایی انسان از قیدهای تحمیلی تاریخ و قدرت است.

به اشتراک بگذارید: