روایتهای عصر ظلمت (۴۵)
مراد ما از استعارهی «عصر ظلمت»، اشارهیی به مصیبتهای سیاسی، فاجعههای اخلاقی و گسترش خیرهکنندهی خشونت، ستم، آشوب و قتلعامهایی است که در قلمرو فضای حاکم در افغانستان صورت میگیرد. «روایتهای عصر ظلمت»، کنشگریهای زنان را نسبت به فضای حاکم نشان میدهد. آنچه در این سلسله روایتها میآید، یک سخن است؛ یک ندای زنانه که از نگرانیهای زندگی و زمانه میگوید و به امید فردای روشن، شب ظلمانی وضعیت را نقد میکند و معترض است. در مجموعهی روایتهای عصر ظلمت، از زندگی، رنج و از تأثیر مصیبتهای سیاسی بر زندگی زنان پرسیده میشود.
در این شمارهی «روایتهای عصر ظلمت» با خانم صابره رحیمی * گفتوگو شده است.
گفتگو کننده: عارف قربانی
خانم رحیمی، مانده نباشید. تشکر که وقت گذاشتید و ترتیب این گفتوگو را دادید. اگر موافق باشید، همان طوری که قبلاً در مورد وضعیت و شرایط زندگیتان توضیح داده بودید، دوست دارم بدانم این روزها درگیری ذهنیتان چه است؟
تشکر، سلامت باشید. موافقم، البته که این روزها، درگیری ذهنیام، آیندهی نامعلوم و مجهولی است که نمیدانم چه خواهد شد. هیچ کاری برای آینده و آرزوهای خود نمیتوانم. روزگار دست و پایم را بسته است و در یک وضعی گیر کردهام که نه راه برگشت دارم و نه شرایط به پیش رفتن مساعد است. ماندهام، بریدهام و به مویی بندم. واقعاً دردآور است که هیچ نقشی برای ساختن آینده نداشته باشید. گاهی «ناامیدی» مثل هیولایی دژم همهی وجودم را میبلعد و طوری زندگیام را درگیر میکند که راهی بیرون رفت ناممکن به نظر میرسد. گاهی پیش آمده که قصد تمام کردن زندگیام را کردهام؛ ولی به امیدی که شاید روزی بهتری فرا برسد ادامه دادهام.
چه چیزی باعث شده که زندگیتان اینگونه به مرز فروپاشی برسد؟
حسرتها و فقدانها. حسرت زندگی و فقدان آزادی باعث شده است که گاهی احساس کنم زنده بودنم بیهوده است و هیچ دستآوردی ندارم. نه کاری میتوانم بکنم و نه حرفی میتوانم بزنم. در جامعهی فعلی افغانستان، که هزاران زن و دختر مثل من در زندانی حاکمیت طالبان گیر ماندهاند، هر واکنشی نسبت به تغییر وضعیت محکوم به نابودی است. وقتی نمیتوانید کاری کنید. نمیگذارند حرفی بزنید. نمیتوانید راحت زندگی کنید.
با آمدن طالبان، وضعیت و زندگی معمولیتان چه اندازه تغییر کرد؟
از زمین تا آسمان وضعیت تغییر کرده است. با آمدن طالبان از تمامی حقوق اولیه و انسانیمان محروم شدیم. آرزوهای من و تمامی جوانان افغانستانی از بین رفتند. وقتی این گروه وحشی آمدند، بسیاری مردم افغانستان از خانوادههایشان جدا شده و هر یک به کشوری مهاجر شدند. این رژیم تاکنون، تعدادی از جوانانِ نخبه، نظامیان سابق و کارمندان دولتی، غیردولتی و همچنان فعالان مدنی را کشتهاند و بسیاری را هم زندانی و شکنجه کردهاند. تعداد هم در این شرایط مفقود شده و سرنوشتشان نامعلوم است؛ از زنده بودن و مرده بودنشان خبری نیست.
با آمدن طالبان، وضعیت به گونهیی تغییر کرد که توصیفناشدنی است. آن طوری که به نظر میآید، همه چیز از دست رفته است. هر نیرو، رویا و امیدی که زندگی را به پیش میراند دیگر نیست و نابود شده است. من همین اکنون در یک ناامیدی مطلق سرگردانم. نه زندگی دارم و نه آرزو و نه وطن. بدتر از این میشود؟ در وطنتان باشید؛ اما بیوطن باشید!
اعتراض یکی از واکنشهایی است که بسیاری از ملتها، در چنین شرایطی انجام میدهند. شما چه واکنشی نسبت به این وضعیت دارید؟
من هم معترضم و اعتراض میکنم. البته اعتراض طبیعتاً در تمامی دولتها وجود دارد؛ اما اینکه هر شخص نسبت به آن دولت و فعالیتهایش چه دیدگاهی دارد متفاوت است. فقط بحث اعتراض نیست؛ اینکه چگونه بتوانیم واکنش نشان دهیم یا چگونه برخورد کنیم و یا چه برنامه و راهکار داشته باشیم مهمتر است. راهکارهای که مؤثر باشد و بتواند وضع را بهبود بخشد یا از فاجعهیی جلوگیری کند. به نظرم در افغانستان، تنها اعتراض کافی نیست، بلکه به قیام سراسری نیاز است. به یک همبستگی اجتماعی و خودآگاهی جمعی نیاز است. ما باید بر رژیم طالبان بشوریم و پیش از آن، بر فکر و قرائت طالبانی از زندگی فایق آمده باشیم. تنها شوریدن و اعتراض کردن کافی نیست. باید بر هر نوع فکری که علیه زندگی است بشوریم. به نظرم بحران را باید فرهنگی ببینیم و پیش از هر کاری دیگر باید به لحاظ فکری و نظری بر فکر و قرائت زندگی ستیزانهی حاکم، مسلط شویم. ما زندگی میخواهیم؛ زندگییی عاری از خشونت، جنگ و ویرانگری. ما باید تلاش کنیم که زندگی در اولویت باشد. زندگییی که آزادی، امنیت، کار و برابری در آن حکمفرماست. این به ما بستگی دارد که چه میخواهیم و چه اندازه اراده و همت به خرج میدهیم و چقدر در راه خواستههایمان مقاومت و جانفشانی میکنیم.
همانطوری که یاد کردید، در یک وضعیت بحرانی و شرایط دشوار قرار داریم. چگونه میتوانیم از این بحران گذر کنیم و بر این شرایط دشوار فایق آییم؟
من بحران یا مشکل را فراتر از آن چیزی میبیینم که در فضای مجازی و رسانهها پخش و منتشر میشود. ما با یک فروپاشی و بحران اجتماعی مواجه هستیم و طالب مانند ویروس مخرب است که در تمام سطوح این بحران رخنه کرده و باعث تجدید آن میشود. برای اینکه بر این بحران چیره شویم باید از سد طالب بگذریم و برای این کار به یک اراده و همت نیرومند نیازمندیم. آینده را ما رقم میزنیم. باید سکوت نکنیم و در مقابل هر ویروس اجتماعی که بحرانآفرین است و علیه زندگی و سازندگی است، برخیریم؛ اما پیش از هر چیزی باید ببینیم که ما چرا بدین وضع درآمدهایم؟ چرا در بحران فرو رفتهایم؟ اگر مشکل فرهنگی است، چه شده است که به چنین زوالی رسیدهایم؟ البته که راهحل آسان نیست. اگر به این مسائل عمیق بیندیشیم خود بخشی از راهحل میشویم.
با وجود همهی این چالشها و شرایطِ دشوار، آینده را آنچنان تاریک نمیبینم. باور دارم که با بدترین شرایط و اوضاع هم میتوان با سعی و تلاش به هدف رسید. بنابراین، هیچ چیزی ناممکن نیست. فقط کافی است که باور داشته باشیم و تلاش کنیم و دنبال راهکار باشیم. دوستی مثبتنگری دارم که میگوید هیچ مشکلی بدون راهحل نیست و هیچ قفلی بدون کلید ساخته نمیشود. به نظرم این شرایط و اوضاع ما افغانستانیها نیز بدون کلید و راهکار نیست، باید ریشهی مشکلات را پیدا کنیم و با توجه به ظرفیت و امکانات فرهنگی ما، برایش راهحل ارائه کنیم.
………………..
* مصاحبهشوندهی ما در افغانستان حضور دارد و به دلایل امنیتی از انتشار عکس و هر گونه جزئیات در مورد زندگی او خودداری شده است.