نویسنده: ندا، عضوی گروه حرکت برای تغییر
سرمایهداران انباشتن پول در ذخیرهگاههای خود را توسط خریداری نیروی کار، بهدست میآورند. در کشورهای سرمایهدارای، دستمزد کارگران براساس زحمت و کار نیست؛ مثلا دو کارگری که در دو شرکت مختلف روزانه هشت ساعت کار میکنند، نیروی مساوی از دست میدهند؛ اما دستمزد متفاوت دارند.
این مسأله را در کشور افغانستان، با یک مثال از زیربنا توضیح میدهم؛ مثلاً معاش یک معلم مکتب دولتی با معاش یک معلم مکتب خصوصی مساوی نیست. در نتیجه تدریسها از نظر کیفی با همدیگر مساوی نیستند.
توضیح بیشتر این مسالهی ما برمیگردد به موضوعی که در نخست مطرح کردم؛ یعنی خرید نیروی کار.
معلمان دولتی معاششان کم است. معاشهایشان را سر وقت دریافت نمیکنند و نمیتوانند سر صنف تمرکز درست به درس داشته باشند؛ چرا که دغدغههای زندگی بالای روانشان تاثیر منفی گذاشته است و دچار یک نوع پراکندگی ذهنی هستند. غم نان استاد، کارگر و تمام انسانها را از کار درست و حتا رسالتها و آروزهایشان باز میدارد؛ چنانچه فروغ فرخزاد گفته بود:
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعدهگاههای الهی گریختند
و برّههای گمشده
دیگر صدای هَی هَی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
مکاتب خصوصی که از سوی سرمایهداران بنا شده است، نیروی کاری، معلم، را به هدفی میخرند تا در قسمت تولید پول برایشان همکار باشد.
وقتی که یک مکتب درس خوب داشته باشد، شاگردان زیاد جذب میکند و اینگونه فرق بین مکاتب دولتی و خصوصی در کشور ایجاد میشود. باجودی که در هردو مکان نیروی برابر به مصرف میرسد، اما معلم دولتی دایم در تشویش و نگرانیهای اقتصادی به سر میبرد.
همینگونه اگر فرق بین معلم در مکتب و استاد در دانشگاه را بررسی کنیم، نیز قضیه شبیه آن است.
فرض کنید هردو استاد، در دو مکان مختلف در هر هفته ۳۰ ساعت درس میدهند، یکی دانشگاه و دیگری مکتب، پس چرا بین این دو در قسمت معاش تفاوت است؟ در صورتی که نیروی برابری را مصرف میکنند.
شاید بگویید، چون دانشگاه درسهایش سختتر و تدریس آن دشوارتر است.
اما نظر به مقطع آموزش هردو دوره سختیهای خاص خود را دارد، حال هر دو نیروی کار مساوی را مصرف مینمایند؛ اما در قسمت دریافت معاش تضاد دارد و این یکی از مشکلات جامعهی تحت استثمار است.
برای رسیدن به جامعهی برابر و بدون استثمار قبل از انقلاب باید ما با معنای واقعی آن آشنا باشیم و شناخت داشته باشیم. اگر انقلاب کورکورانه باشد و بدون هیچ برنامهای صورت گیرد، بدون شک بیشتر در گودال ستم فرو خواهد رفت. اینجاست که سرمایهداران از وضعیت و بیبرنامهگی تودههای مردم استفاده میکنند.
کارگران جزو ساختارهای زیربنایی یک جامعه میباشند. اگر کارگر وجود نداشته باشد تولید صورت نمیگیرد و اگر تولید صورت نگیرد نظام اجتماعی و اقتصادی از هم پاشیده و نابود میشود. پس تمام تداوم حیات و بقای ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و… برمیگردد به کارگر و نیروی کار.
فرض کنید چند روز همهی کارگران کار نکنند، نظام تولیدی در یک کشور دچار یک رکود اقتصادی خواهد شد.
در نتیجه میتوان گفت هستی اجتماعی انسان با کار و نیروی کار گره خورده است. با اینکه وجود کارگران در جامعه مهم و حتا حیاتی است، اما کارگران به آگاهی طبقاتی نرسیده، متوجه این اهمیت نیستند. برای حل این مشکل کارگران باید در قسمت حقوق خود آگاه شوند و شناخت حاصل کنند. به گفتهی کارل مارکس «آگاهی طبقاتی» تنها راهی به رهایی کارگران، ستم دیدگان و تمام افراد جامعه است.