روایتهای عصر ظلمت (۲۴)
مراد ما از استعارهی «عصر ظلمت»، اشارهیی به مصیبتهای سیاسی، فاجعههای اخلاقی و گسترش خیرهکنندهی خشونت، ستم، آشوب و قتلعامهایی است که در قلمرو فضای حاکم افغانستان صورت میگیرد. «روایتهای عصر ظلمت»، کنشگریهای زنان را نسبت به این فضای حاکم نشان میدهد. آنچه در این سلسله روایتها میآید، یک سخن است؛ یک ندای زنانه که از نگرانیهای زندگی و زمانه میگوید و به امید فردای روشن، شبِ ظلمانیِ وضعیت را نقد میکند و معترض است. در مجموعهی روایتهای عصر ظلمت، از رنجهای آوارگی و از تأثیر مصیبتهای سیاسی بر زندگی زنان پرسیده میشود.
در این شمارهی «روایتهای عصر ظلمت» با خانم شکردخت غزنوی* گفتوگو شده است.
گفتوگو کننده: عارف قربانی
خانم غزنوی، همین اکنون به چه فکر میکنید؟ چه چیزی نگرانتان میکند و چه دغدغهیی دارید؟
همین اکنون به بسیار چیزها فکر میکنم. خُب، زندگی در مهاجرت و دور از خانواده، مشکلات خاص خود را دارد. من بهعنوان یک دختر جوانِ محصل، دغدهههای فکری زیادی دارم. اکنون من دیگر آن دختر سابق نیستم و هزار هزار درگیری ذهنی دارم. همواره از خودم میپرسم، این همه سختی که من تحمل میکنم، برای اینکه تحصیل کنم، آیا اصلاً نتیجهیی خواهد داشت؟ از دوری و غربت گرفته تا مسایل مالی، فشارهای درس، ناآشنایی با محیط، همه، درگیریها و نگرانیهای زندگی و درگیریهای ذهنی من است.
اکنون اصلیترین دغدغهی ذهنی و نگرانیام، آینده است. اینکه هیچ تضمینی برای آیندهی من وجود ندارد. اینکه آیا این همه سختی را پاداشی است یا خیر؟ آیا دوباره در وطن فضای کار و پیشرفت برای ما ایجاد خواهد شد؟ من فقط چهار سال قرار است اینجا تحصیل کنم و بعد از آن، دوباره چگونه به وطن برگردم و خانهنشین شوم؛ زیرا طالبان جز خانهنشینی برای دختران کار دیگری نگذاشتهاند.
شما چه وقت و به چه دلیل مهاجر شدید؟
من سال ۱۴۰۰ دورهی مکتب را تمام کردم و بعد از سپری کردن امتحان کانکور، در رشتهی ادبیات دری دانشگاه تعلیم و تربیهی کابل پذیرفته شدم. دقیقاً دو روز بعد از اینکه مراحل ثبت نام خود را در دانشگاه تمام کردم، گروه طالبان حکم بسته شدن درهای دانشگاهها را بهروی دختران صادر کردند. بعد از آن، من چارهیی دیگری نداشتم جز اینکه از هر طریقی که امکان داشته باشد، خود را از خانهنشین شدن نجات بدهم و دنبال علاقهمندی دیگرم، هنر عکاسی، بروم. حدود سه سال مصروف عکاسی و فیلمبرداری بودم تا اینکه در دانشگاه یزدِ ایران ثبتنام کردم و پذیرفته شدم. فعلاً در حال سپری کردن دورهی کارشناسیام در رشتهی علوم سیاسی در اینجا هستم.
زندگی و عکاسی در حکومت طالبان چقدر دشوار است؟
زندگی زیر حاکمیت طالبان سخت و دردناک است؛ بهویژه که عکاس باشید. من سه سال کار کردم و در این سه سال روزی نبود که با ترس و وحشت روبهرو نشوم. دوربینی که با خود حمل میکردم همواره پنهان بود. زمانی هم بود که گروه امر به معروف طالبان وارد سالنهای عروسی میشدند و آن وقت بود که برای ما بسیار خطرناک میشد. من به دلیل شغلی که داشتم شبها معمولاً دیر به خانه میرفتم و چندین بار این گروه، از من بازپرسی کردند و مرا به باد سرزنش گرفتند.
خارج شدن از افغانستان برایتان چقدر دشوار بود و در اینجا بهعنوان یک مهاجر با چه دشواریهایی روبهروید؟
در زمان سفر و مهاجرت مشکلات زیادی، سر راهم بود. هنگام سفر به ایران حدود سه روز در قندهار ماندم و هر روز سفارت ایران میرفتم؛ ولی گارد سفارت، که از گروه طالبان بود، اصلاً اجازه نمیداد. تنها حرفش این بود که محرم ندارید. آخر مجبور شدم، برادرم را که شاگرد مکتب بود، از درسهایش دور کنم و از ولایت غزنی به قندهار بخواهم و با خود تا مرز ایران بیاورم. اینجا که آمدهام نیز با انواع مشکلات روبهرو هستم. مهاجرت از افغانستان به ایران مثل این است که از زیر باران به زیر ناودان آمده باشید. البته نعمتِ تحصیل و کسب فضیلت جای خود را دارد؛ اما بودن در اینجا، دستوپنجه نرم کردن با طعنهها، تحقیرها و دلتنگیهای بیشمار است. از سویی، کشور ایران در شرایط نابسامان تحریم و گرانی قرار دارد و زندگی اینجا، آسانتر از زندگی در افغانستان نیست. اینجا، شهریهی دانشگاه، هزینهی خوابگاه، قیمت کتاب، لوازم درسی و مواد خوراکه در هر روز تغییر میکند و مدام همه چیز گرانتر میشوند. واقعاً برای منی دانشجوی افغانستانی که هیچ حامی مالی ندارم، بسیار دشوار است.
اکنون شما دانشجو هستید، بورسیهی تحصیلی هم ندارید، هزینهی زندگی و تحصیلتان را از کجا تأمین میکنید؟
تحصیل یک دختر محصل دور از خانه، آن هم بدون داشتن حامی مالی، شاید سختترین کار در زمانهی فعلی باشد. خُب، پدرم در افغانستان بیکار است و برادرانم هم دانشآموزند. با آن پول اندکی که از دوران عکاسیام ذخیره کرده بودم تا ایران آمدم و چند روزی گذراندم. فعلاً در کنار درس در یک کارخانهی تولیدی مواد غذایی کار میکنم. دو روز در هفته با دستمزد خیلی اندک کار میکنم. در هر صورت تلاش میکنم در هزینههای زندگی صرفهجویی کنم. از جمله، خوردن غذای رایگان خوابگاه که واقعا غیر صحی است و خوردنش برایم دشوار است. از اینکه به شکل غیر بورسیه اینجا تحصیل میکنم، هزینههای فراوان دارد؛ چارهیی نیست.
میدانم وقت اندکی دارید، بهعنوان آخرین سوال میپرسم، با آمدن طالبان بسیار چیزها از دست رفت، در زندگی شخصی چه چیزهایی را از دست دادید؟
با آمدن طالبان نهتنها من بلکه تمام ملت افغانستان به نحوی چیزهایی را از دست دادند. من شخصاً روال زندگی عادیام ۱۸۰ درجه تغییر کرد و از عرش به فرش افتادم. از اوج نشاط جوانی، انگیزه، شور و اشتیاق، امید و آرزو به سیاهی، تاریکی، ناامیدی، افسردگی، تکلیف روانی، بیهدفی، سرگردانی رسیدم. در واقع، مسیر زندگیام را گم کردم و فعلاً مثل برگ در مسیر باد، افتان و خیزان به پیش رانده میشوم. درحالی که یکی از حساسترین دوران زندگیام (جوانی) را سپری میکنم، هیچ نقشی در مسیر آن ندارم. با آمدن طالبان آروزهایم، رویاهایم و پلانهای آیندهام همه نقش بر آب شدند و حالا من ماندهام و یک عالم نگرانی و دلتنگیهای شبانه.
…………….
*این نام مستعار است. مصاحبهشوندهی ما، از طرف دانشگاهش در یک محدودیت شدید قرار داشت و به ناچار از انتشار عکس و نام او خودداری کردیم.