نویسنده: آلا منتظری
امروز در حال قدمزدن در میان مردم، به این فکر کردم که من در کشوری به دنیا نیامدهام که تمام امکانات رفاهی، اقتصادی و فناوری پیشرفته را در اختیار داشته باشد و از نظر نظامی قدرتمند باشد یا در زمینهی تجارت و فناوری به اوج رسیده باشد. من در افغانستان به دنیا آمدهام؛ کشوری که تاریخش با خون، جنگ، خیانت، نابرابری و بیعدالتی گره خورده است. سرزمین من با نژادپرستی، تعصبات و تجاوزها روبهرو بوده و شهروندانش مهاجرتهای جمعی و اجباری را بهعنوان راهی برای زندگی انتخاب کردهاند. حتا در این قرن بیستویکم نیز همچنان شاهد این رنجها هستیم.
اما با همهی اینها، زندگی در این سرزمین همچنان جریان دارد. مردم با وجود تمام مشکلات، زندگی میکنند، لبخند میزنند، شادمان هستند و همچنان دوست دارند دوست داشته شوند، عاشق شوند، عشق بورزند، کتاب بخوانند، رویاپردازی کنند و در مسیر زندگی گام بردارند.
یادم میآید که چندی پیش، پدرم در میان صحبتهایش به کتابی از الیف شافاک اشاره کرد که اخیراً خوانده بود. در آن کتاب، از نسیم نیکولاس طالب، خالق اثر معروف «قوی سیاه»، نقلقولی آورده شده بود. او گفته بود که مردم به سه دسته تقسیم میشوند: مردمان ضعیف، مردمان قدرتمند و مردمان سرسخت. پدرم ادامه داد که «مردم افغانستان از دستهی سوم هستند.»
آری، ما، علیرغم تمام دشواریها، همچنان در این سرزمین زندگی میکنیم. از آغاز تاریخ تا به امروز، مردم این دیار سرسخت بودهاند و این سرسختی همچنان در دل مردم زنده است. گویی امیدی در دل مردم نهفته است که روزی خواهد رسید تا نفسی تازه بکشند. این امید، نسل به نسل به ارث رسیده و هنوز در دلها شعلهور است.
امروز، هنگام قدمزدن در میان مردم، وقتی صداهای خنده، گفتوگوها و رفتوآمدهای عابران را میشنیدم، بیش از پیش به سرسختی این مردم پی بردم. فهمیدم که این امید، روزی کشوری را برای ما رقم خواهد زد که در آن بگوییم: «ما مردمی خوشبخت هستیم.»
شاید نه امروز، شاید نه فردا، اما من ایمان دارم که با همهی دشواریهایی که خداوند بر بندگانش میفرستد، ته این سختیها آرامش و خوشبختی واقعی خواهد بود. روزی خواهد رسید که افغانستان کشوری شود که در آن مردمش در برکت و شادی زندگی کنند.