نویسنده: فریدون
زنان در افغانستان؛ زخم ناسور، محکوم همیشگی شلاق، سنگسار و اجرای حد. از امروز تا سالهای دور گذشته، زنان افغانستان اسیر چرخهی سه ضلع مثلث «شلاق»، «سنگسار» و «اجرای حدود شرعی» بودهاند؛ این سنت بس ناپسند و وحشیانه. سرچشمهی این سنت، ستمگرانه، نابخردانه و ناپسند، نیز سه ضلع مثلث هستند که عبارتند از «دستورهای دین اسلام»، «ملا» و «حکومت دینی».
خاطرات جمعی و فردی ما لبریز از زخم ناسور زنان و اضلاع ششگانه است: یکی حاکم و دیگری همیشه محکوم. یکی اژدهای سیری ناپذیر و دیگری طعمهی لذیذ و خوشمزه. حکمی که از دین اسلام گرفته شده است و محکومینی به نام زن در افغانستان که همیشه زخم ناسور است. چیزی که خیلی مسخره است این است که در افغانستان، هرگز تغییراتی پیش نمیآید. اگر تغییراتی هم پیش آمده است، خیلی کوتاهمدت و مقطعی بوده است که درواقع، هیچ به شمار میرود.
اضلاع سهگانهی چون شلاق، سنگسار و اجرای حدود شرعی و اضلاع سهگانهی دیگر چون اسلام، ملا و حکومت دینی، چنان اژدهای هفت سر بالای سر زنان چنبره زدهاند و دستبردار هم نیستند. اجرای حدود شرعی، شلاق و سنگسار در افغانستان، همه روزه سرخط اخبار جهان است. این دین لعنتی، این شجرهی خبیثه چه بر سر طایفهی زن در افغانستان آورده است که تبدیل شده است به زخم ناسور همیشه چرکین.
هرگاه اخبار افغانستان را دنبال کنیم، اجرای حکم شرعی شلاق، سنگسار و حدود شرعی از سوی ملا و حکومت دینی به دستور اسلام سرخط اخبار است. این، نفرین شدگی، بلای جان زنان در افغانستان است. نفرینی که از بستر دستورات دینِ سراسر شر اسلام ناشی شده است.
آیا از خود پرسیدهایم اینکه زن در افغانستان در کجای حقیقت و واقعیتِ زندگی قرار دارد؟ واقعیت این است که هیچ. کجایی زن در افغانستان، یا زیر ساطور شکنجهی ملا و مولوی و آخوند به دستور اسلام است یا زیر خروار خروار سنگ در سنگسارگاه یا اجراهای حدود شرعی که حدود و ثغور آن را این دین لعنتی تعیین کرده است.
راست و درست سخن این است که ما نمیخواهیم مسلمان باشیم و نمیخواهیم اسلام حتا در دیدرس ما باشد. ما آزاده آفریده شدهایم و دوست داریم آزاد، رها و بیرون از هر تعلقاتی باشیم. ما نه ملا و آخوند میخواهیم، نه افسانهی بهشت دروغین اسلام را، نه حکومت سراسر جهنمی دینی را. ما نظام سکولار میخواهیم که هر کسی در آن از اضلاع «اختیار»، «اراده» و «آزادی» برخوردار باشد. ما خواهان برگرداندن اسلام با تمام امکانات، آموزهها، وعده و وعیدهای دروغینش به سرزمین عرب هستیم. دستکم برای زنان که همیشه محکوم تاریخی هستند، این خواست، بالاترین خواست انسانی است تا زنان از این پس هرگز با چوب اسلام حد نخورند.
ملاها و آخوندها و مولویها، این ابزار تجارتی اسلام که از توبرهی اسلام و در طویلهیی بهنام دین اسلام تغذیه میشوند و همواره سربار مردم هستند نه مالیات میدهند نه بازخواستی در کارشان است، باید زین پس سرشان در آخور دینشان باشند که در نهایت نه به کار مردم کار داشته باشند نه مردم به آنان.
حکومت دینی خواه طالبانی باشد یا هر نظام سیاسی مسخرهی چنینی دیگر، حکم گیوتینی را دارد که همه روزه سر میبرد یا حکم جلادی را دارد که کارش سر بریدن است. دین، زبالهدانی است که مردم افغانستان در آن افتاده است و همه روزه از آن تغذیه میشوند. مردم افغانستان یادآور «قنقوز گوه لیلیگری» است که فقط در بین گوه میتوانند ادامۀ حیات بدهند. هرگاه این گونه قنقوز را در فروشگاه عطر بگذاریم، نفسش بند میآید؛ زیرا تنها بوی خوش و زندگیبخش برایش، بوی گوه است نه چیز دیگر.
قنقوز گوه لیلیگر، اصطلاح محلی مردم هزاره است و برایش معادلی نیافتم. در این مثال، این گونه قنقوز، حشرهیی است که گوه حیوانات را به شکل گلوله درمیآورد و همیشه آن را میغلطاند و از آن تغذیه میکند. مثال واقعی و حقیقی مردم افغانستان که در بین گوهی بهنام اسلام زیست و زندگی میکنند گمان میکنند که زندگی خوش و خوبی دارند؛ درحالی که چون قنقوز گوه لیلیگر، از گوه تغذیه میکنند.
البته بماند این بحث که سنگسار و شکنجهی زن، پسزمینههای تاریخی در تاریخ بشر دارد؛ اما این دلیل نمیشود که ما بگوییم: چونکه مثلا در الواح سومری، ۲۴۰۰ سال پیش از میلاد سنگسار آمده است یا این آیین در یهود و مسیحیت رواج داشته است، پس نتیجه میگیریم که این سنت زشت در زمانۀ ما نیز باید باشد. این استدلالها بسیار گمراه کننده است. ما در زمانهی مثلث «آگاهی»، «دانایی» و «آزادی» زندگی میکنیم. این، خوشبختی ماست که در دورهی حکومت مثلا سومری یا حمورابی زندگی نمیکنیم، بلکه در دورهی خود ما زندگی میکنیم؛ عصر خرد.
بنابراین، ما در یک ارادهی جمعی میخواهیم تا زنان از زیر گیوتین اضلاع سهگانهی اسلام، ملا و حکومت اسلامی/ دینی بیرون شوند و در فرایند زندگی دموکراتیک قرار بگیرند که چارچوب زندگیشان را سیاست سکولار تعیین کند نه اسلام، ملا و حکومت دینی.
زنان افغانستان، شایستهی زندگی شرافتمندانه و مستحق آزادی است. آزادی گردنبندی است که زیبندهی گردن زندگی آزادانهی زنان افغانستان است. رها از قید و زنجیر حکومتهای شر دینی که کارشان شلاق، سنگسار و اجرای حدود شریعت است. زندگی سرافرازانه با تمامیت اختیارات در عملکردهای شخصی بیرون از هر سیستم مستبدانهی نظامهای شر با حکمرانان شرور و اهریمنی.
زنان افغانستان، بهویژه دو راه بیشتر ندارند: یا همیشه در اسارت اهریمنان و آیین اهریمنی باشد یا همیشه آزاد و سرافراز. انتخاب و گزینش این دو راه خیلی دشوار نیست؛ بلکه آسان است یا زندگی توأم با شلاق، سنگسار و اجرای حدود ستمگرانه و دیرینهپای انسانهای قعر تاریخ را داشته باشند یا زندگی آزاد و با عزت و امروزی توأم با کرامت انسانی. کدام یک به سود زنان است؟ بدیهی است که زنان افغانستان از دو حالت بیرون نیست: یا مصداق قنقوزهای گوه لِیلِیگر هستند یا انسان. کدام یک گزینهی بهتر و بسزا است؟ این پرسش، راهی به سوی افق روشن آزادی است.