نویسنده: سائمه سلطانی
در اوایل ماه جاری، خبر قتل دو زن ورزشکار توسط نزدیکترین مردان زندگیشان، منتشر گردید؛ همسر کریستینا جوکسیموویچ، فینالیست مسابقات میس سوئیس و سوپرمدل اسبق، طی اعترافی بیان کرده است که جوکسیموویچ را در منزل خود در بازل، شمال سوئیس، به قتل رسانده است. طبق یافتههای پزشکی و قانونی، این مرد نخست جوکسیموویچ را خفه کرده، سپس اعضای بدن او را با اره قطعه قطعه کرده و بعد از انداختنش در ماشین گوشت، تلاش کرده تا بقایای جسد او را با مواد شیمیایی از بین ببرد.
یک هفته قبل، ربکا چپتگی، دوندهی ماراتن اوگاندایی و یکی از شرکتکنندگان المپیک، در راه بازگشت از کلیسا به سوی خانه، توسط دوستپسرش با پاشیدن بنزین به آتش کشیده شد. گفته میشود که اختلاف آنها بر سر زمینی بوده که ملکیت چپتگی بود.
این دو فقط نمونهی رسانهییشدهی زنکشی است که فقط در اوایل ماه جاری افشا گردیدند. مطمئناً هزاران مورد چنین زنکشیهای ترسناک را در سطح جهان داریم که سرخط گزارش و خبر رسانهها نمیشوند و خبر قتل وحشیانه و زنجیرهیی آنها با جسدهایشان یکجا دفن میشوند.
برگن، آوازخوان ترکی، در سال ۱۹۸۹ میلادی، پس از مخالفت شوهرش به ادامهی هنر آوازخوانی و خیانت او به برگن، از وی جدا شد؛ اما همسرش مردی را مأمور کرد، بر برگن اسید بپاشد که در نتیجهی آن، یک طرف صورت برگن کاملاً سوخت و بینایی یک چشمش را از دست داد. با وجود آن، برگن با افکندن موهایش بر قسمت آسیبدیدهی صورتش به آوازخوانی ادامه داد و تسلیم نشد تا اینکه همسر مطلقهاش بعد از رهایی از زندان با اقدام دوباره، با شلیک گلوله، برگن را به قتل رساند.
هالیس (شوهر سابق و قاتل برگن) قبل از ازدواج، شنوندهی آواز و عاشق برگن بود و پانزده شب از آدرس ناشناخته به هتل محل اقامت برگن گل میفرستاد تا اینکه بعد از چندماه آشنایی، ازدواج کردند؛ البته با این شرط که برگن دیگر آواز نخواند.
داستانهای اینچنینی زیادی وجود دارند، چه از زنان نخبه و چه از زنان عامه، که در زمرهی زنکشی قرار میگیرند.
عشق رمانتیک که محصول ظهور سرمایهداری و لیبرالیسم مدرن است، در بسیاری از روایات از زنان انتظار دارد که خود را فدای رابطه یا شریک عاطفی خود کنند. این ایده، که زن باید برای حفظ عشق و رابطه، از خواستهها و نیازهای خود بگذرد و به شکلی تسلیم نیازهای مردانه شود، یکی از عناصر اساسی نقد فمینیستی بر عشق رمانتیک است. این ازخودگذشتگی و فداکاری زنان در روابط عاشقانه نهتنها نابرابری جنسیتی را تقویت میکند، بلکه هویت فردی زنان را نیز از بین میبرد.
از طرفی، عشق رمانتیک اغلب بهعنوان یک رابطهی عاطفی و جنسی میان زن و مرد هیتروسکشوال معرفی میشود و عشق میان سایر جنسیتها را به نحوی سانسور میکند.
نقد دیگر این است که عشق رمانتیک بهعنوان یک مفهوم اجتماعی و فرهنگی، نهتنها به ابزاری برای سرکوب زنان و تقویت نابرابریهای جنسیتی تبدیل شده، بلکه نقش مهمی در حفظ ساختارهای پدرسالارانه دارد. از این منظر، عشق رمانتیک همانطور که در ادبیات، سینما و فرهنگ به تصویر کشیده شده، زنان را در موقعیتهای ضعیف و وابسته قرار میدهد و این نقش را در زنان درونی میکند.
از منظر دیگر، عشق قبل از آنکه تنها یک احساس و پدیدهی عاطفی باشد، یک رابطهی اجتماعی-اقتصادی است که متأثر از ساختارهای نابرابر مسلط طبقاتی و مالکیت خصوصی است. این نابرابری بر عشق همانند سایر پدیدههای دیگر تأثیر مستقیمی گذاشته است.
عشقی که تحت نظام مالکیت خصوصی تولید و بازتولید میشود، شکل سلسلهمراتبی نظام مردسالار حاکم را به خود القا کرده و آن را از حالت تخیلیاش به صحنهی نبردی مبدل میکند که در آن معشوق اکثراً ملکیت عاشق شمرده شده و منحیث منفعل و عشق عاشق شناخته میشود؛ ولی کمتر پیش میآید که زنان عاشق قرار بگیرند، زیرا در اغلب جوامع آنها از کودکی آموزش میبینند که در روابط عاطفی و عاشقانه منفعلانه عمل کنند و تشویق میشوند تا در انتظار دریافت عشق از سوی مردان باشند و خود در ابراز عشق پیشقدمی نکنند. این نقشهای سنتی که بر اساس هنجارهای مردسالارانه شکل گرفته، به زنان القا میکند که ابراز عشق برای آنها ناپسند و نامناسب دانسته میشود؛ زیرا ممکن است «نجابت زنانه»ی آنها را تحت پرسش قرار دهد و حتا جایگاه اجتماعی و امنیت آنها را با خطر مواجه سازد.
بنابراین، این مرداناند که اکثراً در ابراز عشق پیشقدم میشوند و اکثراً هم معشوقهیشان را ملکیت خویش تصور میکنند. از این رو، عشق برای زنان در چنین نظامی نقش تقدیر را دارد و زنان نمیتوانند از آن بگریزند. به همین دلیل است که مردان میخواهند یا مالک سرنوشت و دار و ندار معشوقهیشان باشند، یا در غیر این صورت عامل گرفتن زندگی آنها باشند. در هر دو صورت، زنان راه نجاتی از بردگی یا مرگ ندارند.
نظر به این موارد، حالا میتوان گفت که زنان ممکن است در جامعهی سرمایهداری در عشق و انتخاب همسرشان آزاد باشند، اما هیچگاه از سرنوشتی که نظام مردسالاری به نفع مردان جمعبندی و حمایت میکند، آزاد بوده نمیتواند. کارویژهی اساسی مردسالاری در همین دو نکته خلاصه میشود: تابعیت یا زنکشی!
حالا اگر این دو زن ورزشکار و برگن از همسرانشان تابعیت میکردند و بردگی را میپذیرفتند، ممکن است امروز به شکلی نیمهجانی زنده بودند و نفس میکشیدند، اما آنها مقاومت را انتخاب کردند و با مقاومت شکار مرگ شدند.
در نتیجه، زنان تحت سلطهی مردسالاری هیچ پناهگاه امنی ندارند و نباید فریب جلوههای رمانتیک عشق و ازدواج را بخورند؛ زیرا آنچه در نمای عشق و ازدواج عرضه میشود، تفاوت عمیقی با حقیقت سرنوشت زنان دارد. در این نظام زنان نخبهیی مثل این سه زن که از ثروت و شهرت برخوردارند بیشتر هدف قرار میگیرند؛ زیرا مردان تنها مالکیت بر خود آنها را نمیخواهند، بلکه خواهان در دستداشتن ثروت و شهرت آنها نیز هستند.