سه سال در قفس؛ روایتی از حصار نامرئی زندگی زنان افغانستان

نویسنده: فرزانه پناهی
سه سال پیش، کابوسی به حقیقت پیوست؛ مردانی با ریش‌های انبوه و چهره‌های خشم‌آلود، شهر را تسخیر کردند. با رسیدن آن‌ها به شهر همه چیز تغییر کرد. انگار صدای چکمه‌های‌ آن‌ها، ناقوس شوم پایان آزادی‌ بود. سه سال از آن روز می‌گذرد؛ سه سالی که هر روزش برای ما زنان، به مثابه‌ی قرنی پُر از خفقان و سکوت بوده است.
به یاد می‌آورم شور و شوق آن روزها را؛ روزهایی که خیابان‌ها پر بود از دخترانی سرشار از امید و رویاهایی بزرگ. دانشگاه می‌رفتیم، کار می‌کردیم و آینده‌ی روشن را برای خودمان و کشورمان تصور می‌کردیم.


اما طالبان آمدند و همه‌ چیز را از ما گرفتند؛ آینده را، رویاها را، امیدها را، و حتا نفس‌کشیدن در فضای آزاد را.
حالا سه سال است که ما را در قفس دین و شریعت حصار کرده‌اند. حجابی که بر ما تحمیل کرده‌اند، تنها پارچه‌یی بر سر نیست، بل‌که نمادی است از نامرئی‌شدن‌ ما، از محوشدن هویت‌ ما. صدای‌ ما را خفه کرده‌اند، حضور ما را در جامعه ممنوع، و وجود ما را به فراموشی سپرده‌اند. مدرسه‌ها را به‌ روی دختران‌مان بسته‌اند؛ گویی دانش برای ما حرام است. ما را از کار منع‌ کرده‌اند؛ گویی توانایی و استعداد در وجود ما نیست. حتا از قدم‌زدن در پارک و تفریح ‌کردن نیز محروم‌مان کرده‌اند؛ گویی لذت‌بردن از زندگی حق ما نیست.
اما ما زنان افغانستان، تسلیم ناامیدی نمی‌شویم. در خانه‌ها، در جمع‌های کوچک خودمانی، صدای اعتراض‌ ما را بلند می‌کنیم. به دختران‌ ما می‌آموزیم که قوی باشند، آرزوهای‌شان را زنده نگه‌دارند و برای آینده‌ مبارزه کنند؛ آینده‌یی که در آن زنان بتوانند آزادانه زندگی کنند، نفس بکشند و رویاهای‌شان را دنبال کنند.
ما فراموش نمی‌کنیم و نمی‌بخشیم. تاریخ، شاهد این ظلم خواهد بود. از سوی دیگر تاریخ شاهد این نیز خواهد بود که ما، زنان افغانستان، تا روزی که آزادی و هویت خود را باز نیابیم، از پای نیز نخواهیم نشست.

به اشتراک بگذارید: