روایتهای عصر ظلمت (شماره ۱۹)
مراد ما از استعارهی «عصر ظلمت»، اشارهیی به مصیبتهای سیاسی، فاجعههای اخلاقی و گسترش خیرهکنندهی خشونت، ستم، آشوب و قتلعامهایی است که در قلمرو فضای حاکم افغانستان صورت میگیرد. «روایتهای عصر ظلمت»، کنشگریهای زنان را نسبت به این فضای حاکم نشان میدهد. آنچه در این سلسله روایتها میآید، یک سخن است؛ یک ندای زنانه که از نگرانیهای زندگی و زمانه میگوید و به امید فردای روشن، شبِ ظلمانی وضعیت را نقد میکند و معترض است. در مجموعهی روایتهای عصر ظلمت، از رنجهای آوارگی و از تأثیر مصیبتهای سیاسی بر زندگی زنان پرسیده میشود.
در این شمارهی «روایتهای عصر ظلمت» با خانم نگار آویژه* گفتوگو شده است:
گفتوگو کننده: عارف قربانی
خانم آویژه، تشکر که وقت گذاشتید و خوشحالیم که زمینهی این گفتوگو را فراهم کردید. نخستین سوالم این است که چه چیز بیشترین درگیری ذهنی شما را تشکیل داده و زندگی شما را متأثر کرده است.
تشکر. به قول شاعر، زندگی حسِ غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی یک فرد مهاجر در زمان کنونی به حدی پرچالش است که نمیتوان آن را اولویتبندی کرد و گفت، کدام یک دغدغهی اصلی است. با وجود مشکلات بیشمار عالم مهاجرت، گاهی حتا رنجِ مهاجرت و سختیهای زندگی را اصلاً فراموش میکنم، وقتی یادم میافتد که عزیزانم در وطن مانده و هر لحظه جانهایشان در خطرند. با این حال، گاهی هم فرق زیادی بین خود و آنهایی که در افغانستان هستند، نمیبینم؛ چون ما در وطن خود نیز مهاجریم. وطن جایی است که آدم احساس آرامش کند و اختیار زندگی داشته باشد که متأسفانه ما از این حق محروم شدهایم. به هر حال، نگرانیهایم بیشتر از افغانستان میآید، از وضعیت بحرانی و فاجعهباری که در آنجا وجود دارد؛ فقر، بیکاری، ظلم و فسادی که طالبان بر مردم تحمیل کردهاند.
از وضعیت بحرانی افغانستان و طالبان یاد کردید اگر کمی به عقب برگردیم، از دورِ اول حاکمیت طالبان چه چیزی به یاد دارید؟
بار اول که طالبان افغانستان را گرفت کوچک بودم و آنچه کموبیش به خاطر دارم از گفتههای مادر و خواهر بزرگم است. واقعاً آن دوره، برایمان یک دورهی سخت و وحشتناک بود. من هنوز در رویاهای کودکانه زندگی میکردم که یکباره دنیا روی دیگرش را به من نشان داد. در همان ایام جنگ، پدر و شوهر خواهرم را از دست دادیم؛ طوری که خانوادهی ما تا چند سال انتظار برگشتن پدرم را میکشید؛ ولی نیامد و تا امروز از پدرم نه نشانی است و نه قبرش را دیدهایم. پدرم را طالبان با شکنجههای بسیار بیرحمانه شهید کردند. تا زمانی که او در قید طالبان بهسر میبرد، آنها هیچ یک از اعضای خانوادهی ما را اجازه نداد که او را ببیند. فقط یکبار، مادرم با کاکایم به دیدنش رفته بودند و میگفتند، به حدی وضعیت صحیاش خراب بود و لتوکوب شده بود که نمیتوانست سرِ پا بایستد. چند قدم راه را سینهخیز روی زمین خود را کشیده و با زبان اشاره حرف میزد. بعد از شکنجههای طاقتفرسا، از پدرم پول هنگفتی تقاضا کرده بود که در آن شرایط پیدا کردنش برای ما سخت بود؛ اما با وجود آن وضعیتِ دشوار، پول را با قرض و فروش وسایل خانه آماده کردیم. روزی که قرار شد برادرم پول را در جای تعیینشده ببرد تا پدرم را آزاد کنند، طالبان در مسیر راه پول را گرفته بودند و به برادرم اخطار داده بودند که از آنجا برود. بعد از آن، دیگر هیچ وقت از پدرم خبری نشد؛ حتا احوالش را هم نداشتیم. بعضیها گفتند، پدرم را زنده به آتش کشیده است و برای همین هیچ نشانی از او باقی نیست؛ اما من هنوز که هنوز است گاهی تصور میکنم روزی پدرم با اینکه قامتش خمیده و موهایش سفید شده، خواهد آمد تا دیگر حسرت نبودنش را نداشته باشیم.
آن زمان هم طالبان بیشتر خانهها را تلاشی میکردند که اگر پول و اسلحه دریافت کنند با خود ببرند. مردان و بچههای جوان را یا میکشتند یا با خود میبردند. زنان بدون محرم، اجازهی کار و بیرونرفتن از خانه را نداشتند. خانوادههایی بودند که محرم نداشتند و برای بیرونرفتن از خانه به اجبار کوچکترین دخترشان را لباس پسرانه میپوشاندند و بیرون میفرستادند. در دور اول رژیم طالبان، خانه و اموال مردم همه چور و چپاول شدند و خیلیها، به شمول خانواده و اقوام خودم، مجبور به ترک خانههایشان شدند. ما در بلخ رفتیم و خانوادهها، شبانه مردان فامیل و بچههای جوان را از ترس اینکه گیر طالبان نیفتند به طرف کوه و درههای شادیان و جاهای دور از شهر میفرستادند. دقیق یادم نیست، سه سالواندی به همین منوال گذشت و روزی که مجاهدین پیروز شدند و آوازه شد که شهر را گرفتهاند، برادرم با شادمانی وصفناپذیری خانه آمد و گفت: «واسکتم را بیارید که میرم دَ استقبال مجاهدین. آرامی شد بخیر، گرفتن مزار رَه.» از خوشحالی زیاد، واسکتاش را چپه پوشیده بود که صدا زدیم، «راسته بپوش».
شما در نظام جمهوری معلم بودید، زنان و دختران در آن زمان در چه وضعیت بودند؟
بعد از فروپاشی حاکمیت اول طالبان و روی کار آمدن دولت جدید، اوضاع کشور نسبتاً بهتر شد. زنان این فرصت را یافتند که در کنار مردان کار و تحصیل کنند؛ اما به خوبی میدانید که در این دوران، گروههای تروریستی که حالا خود به مسند قدرت هستند، نیز آرام ننشستند و به شغل همیشگیشان، که همانا انتحار و انفجار است، مشغول شدند و باعث حادثات ناگواری مثل انفجار «کورس کوثر»، «کورس موعود» و «جنبش روشنایی» شدند و جوانان زیادی را به خاک و خون کشیدند. این حادثات ناگوار در دورانِ جمهوریت بود که اتفاق میافتاد؛ یعنی ما در این دوران که بعضی چیزها را داشتیم، امنیت نداشتیم؛ که حالا اصلاً نداریم.
از روز سقوط افغانستان بگویید، از چشم دیدهایتان، از روزی که مزارِ شریف سقوط کرد.
به هر حال، بعد از چند سالی که آرامش نسبی داشتیم، دوباره اوضاع دگرگون شد و اینبار وقتی افغانستان در آستانهی سقوط بود، ترس و وحشت زیاد بین مردم نیز وجود داشت. همه میگفتند، خدا میداند اوضاع چه میشود. واقعاً هم شوکهکننده بود؛ سقوط ناگهانی یک کشور، فرار رئیسجمهورش، سراسیمهگی مردمش و در عین حال بیپناهی و بیچارگی آنان همه و همه دردناک بود. آن روزها، شب و روز را نمیفهمیدیم و برایمان هیچ راه فراری وجود نداشت. خبرها از سقوط ولایات یکی پس دیگری میرسید و جوانان زیادی را به خاطر کارکردن با دولت به شکل بیرحمانهیی شکنجه و بعد شهید میکردند و فلمهایشان را نشر میکردند. روزی که مزار شریف سقوط کرد، کوچهها و خیابانهای مزار و اطرافش بی عابر بود. همه از ترس، به خانهها پناه برده بودند. در تلویزیون، صحنههایی را نشان میداد که طالبان با رنجر، موتر سایکل و پرچمهای سفید داخل شهر میشدند. فردای آن روز، از تمام نقاط شهر پرچم سه رنگ را پایین و به جای آن پرچم سفید را نصب کردند. کسانی را که در حکومت قبلی وظیفه انجام داده بودند، دستگیر و شکنجه میکردند تا جان بدهند.
با دیدن این وضعیت فاجعهبار بود که در کابل، هرات و بلخ، اعتراضات شروع شد و زنان زیادی دست به اعتراض زدند. با اینکه بسیار سرکوب و بَندی شدند؛ اما اعتراضها همچنان با شدت بیشتر از قبل، ادامه پیدا کردند. من و بسیاری از دوستان و دختران شجاعِ مزار شریف، دور هم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم با زنان و دختران دیگر ولایات همصدا شویم. در تاریخهای شش، هفت و هشت سپتامبر ۲۰۲۱ با جمعی از فعالان مدنی و دختران مبارز از داخل ریاست معارفِ مزار شریف تا جادهی مسعود راهپیمایی کردیم که با خشونت شدید طالبان روبهرو شدیم. آنها چند نفر از ژورنالیستها را با قنداق تفنگ لتوکوب و تهدید کردند و به ما میگفتند با سر و صدا بلند کردن و بیحجاب به کوچه و سرک آمدن به حقتان نمیرسید؛ به خانههایتان بروید. طالبان با زورِ تفنگ و قمچین میخواستند گروه معترض را پراکنده کنند؛ اما موفق نشدند و آن روز اعتراضات به شکل خوب بازتاب یافت. چند روز بعد که یک گروه دیگر از معترضان در جادهی مسعود میخواستند اعتراض کنند، طالبان اطرافشان را احاطه کرده، با لتوکوب و تهدید میخواستند آنها را با خودشان ببرند. گوشیهایشان را جمع کرده و برایشان گفته بودند که اگر بار دیگر به خیابان آمدید شما و خانوادههایتان را زنده نمیمانیم.
چالشها و تهدیدهای امنیتی بیحد زیاد بود و هنوز هم ادامه دارد. همین که طالبان به هیچ وجه راضی به حضور زنان در جامعه نیستند، خود نشان از سماجت معترضین و شجاعت آنان هستند. از وضعیت فعلی زنان که در وطن گیر مانده است خبر دارید که با چه مشکلاتی روبهرو هستند. پارکها، حمامهای زنانه و اماکن تفریحی را کاملاً محدود کرده یا بستهاند. در بیشتر خانوادهها، زنان تنها بانی و نانآور خانواده بودند که با ممانعت از کار، زندگی برایشان دشوار شده است و حق تحصیل و کار را از زنان گرفتهاند. همهی مردم چه زن چه مرد در وضعیت بد و خفقان به سر میبرند.
با آمدن طالبان چه چیزی را از دست دادید؟
با آمدن طالبان امیدهایمان با خاک یکسان شد. بیوطن شدیم، از خانواده و دوستان دور شدیم. وظیفهام را از دست دادم. وقتی که مهاجر شدم، بخشی از سلامتیام را نیز از دست دادم؛ چون یک ماه از آمدنم به ایران نمیگذشت که تصادف کردم. مهرهیی کمرم شکست، پای چپم به شدت آسیب دید و یک قسمت از سرم دچار آسیب شد. با آمدن طالبان همه چیز را از دست دادم.
شما دقیقاً کی و به چه دلیل مهاجر شدید؟
هیچ کورسوی امیدی نمانده بود که به آن بتوان دل خوش کرد. اوضاع مزارِ شریف هر روز خرابتر میشد و طالبان آمار کسانی را میگرفتند که در اعتراضها سهمی داشته و صدا بلند کرده بودند. طالبان در کابل و مزارشریف، چند دختر معترض را کشته بودند و جسدشان را کنار خیابان انداخته بودند. هر روز خبرهایی از اسارت و کشتهشدن دختران معترض به گوش میرسید. سه ماه از سقوط افغانستان گذشته بود و اوضاع به همین شکل ادامه داشت. به خاطر تهدیدهای پیدرپی تصمیم گرفتیم اعتراضات را به شکل سِری در خانهها ثبت و نشر کنیم. بعد از یک مدت اوضاع بدتر شد و آنها در جستوجوی معترضان از مردم منطقه سوال میکردند. من مجبور شدم خانه، خانواده و دوستانم را ترک کنم و به زودترین فرصت راهی ایران شوم؛ چون به خاطر فعالیتهای ضد طالبانیام، مورد تهدید قرار داشتم و اوضاع به شدت نگرانکننده بود. نمیتوانستم وظیفهی معلمیام را ادامه بدهم و نمیتوانستم هیچکاری بکنم و از اینکه آزادی فردی و حق تعلیم و تحصیل را از ما گرفته بودند، برای من و هیچ دختر افغانستانی قابل قبول نبود و نیست. اینجا که رسیدم تا به مدت یک سال از دوستانم احوال نداشتم؛ چون به خاطر امنیتشان هیچ راه ارتباطی نگذاشته بودند. بعدها اطلاع یافتم که همه بهنحوی، با وجود مشکلات زیاد، از وطن بیرون شدهاند.
شما در اوایل حکومت طالبان در افغانستان بودید به اشکال متفاوت اعتراض کردید و از نزدیک با سیاست خشونتآمیز و سخت طالبان آشنایید، بهطور کلی زندگی یک زن در زیر سلطهی حاکمیت طالبان را چگونه توصیف میکنید؟
زندگی در زیر سلطهی حکومت طالبان، برای هیچ زنی قابل قبول نیست؛ چون آنها به زن نگاه جنسیتی و تبعیضآمیز دارند. سیاست طالبان بر نفی و انکار زن استوار است و آنها چنان در این خواب و حماقت و تنفر خود غرقاند که حتا صدا، چهره و نگاه زن را ممنوع و غیر شرعی میدانند. کوتاه سخن اینکه، زندگی در زیر سلطهی حکومت طالبان، مرگ تدریجی، تاریکی، جهالت و پذیرفتن بیچارگی انسان در اوج تمدن بشر است.
جدا از رنج وطنی که آن را کشیدهاید، آوارگی را چگونه دیدهاید؟ آیا تا به حال به حیث یک مهاجر، مورد تحقیر و توهین میزبانانتان قرار گرفتهاید؟
سالهاست در وطن ما جنگ است و تقریباً هر خانوادهیی یک یا دو نفر مهاجر دارند و آنها درد و رنجِ مهاجرت را دیدهاند؛ اما برای من دوری از خانواده و وطن اولینبار است که اتفاق افتاده و سختیهای زیادی را متحمل شدهام که قبلاً هم به آن اشاره کردم. جدا از این، همه میدانند مهاجرت در ایران با مهاجرت در دیگر کشورها تفاوتهای زیاد دارد. هموطنان مهاجر ما در ایران، از بسیاری حقوق انسانیشان محروم هستند. اطفالشان درس خوانده نمیتوانند اگر هم با هزار و یک دوندگی در مکاتب قبول کنند باید هزینههای بسیار بیشتر نسبت به بچههای میزبانشان پرداخت کنند. گاهی دوستان و آشنایان شکایت میکنند که در صف نانوایی مورد تبعیض و تحقیر قرار میگیرند. بارها در زاهدان و اصفهان و مناطق دیگر خانههای مهاجرین و بعضاً بر خودِ مهاجرین سنگ پرتاب کردهاند و نمونههای بسیاری وجود دارند که کاش میشد همه را بیان کرد.
فعلاً به چه کاری مشغول هستید؟
از وقتی ایران آمدم حدود ۸ ماه در کارگاه خیاطی تولیدی کار کردم. با آنکه مزد ناچیزی دریافت میکردم، زمان کاریاش زیاد بود و به همین دلیل من دیگر ادامه ندادم و فعلا در یک مغازه کار میکنم.
در مغازه، چند ساعت کار میکنید؟ برخورد کارفرمایتان با شما چگونه است؟ آیا بیمهی کار دارید؟
فعلاً روزی ده ساعت کار میکنم که کارش فروشندگی است. کارفرما ایرانی است و با کارمندان برخورد نسبتاً خوب دارد؛ اما کارگران اتباع، بیمهی کاری ندارند. برای اتباع شرایط کار در ایران سخت و طاقتفرسا است. کسانی که شغل فروشندگی دارند اگر به شیوهی کار از قبل مهارت داشته باشند تا حدی حقوقشان بهتر است؛ یعنی در حدود ده الی پانزده میلیون تومان در ماه است؛ اما بچههایی هستند که با همین تایم کاری، حقوق چهار یا پنج میلیون تومان را میگیرند. یا کسانی که در بخش زراعت و معادن و امثال اینها کار میکنند با اینکه تایم کاری زیاد و کار بسیار مشکل دارند، مزد خیلی ناچیز دریافت میکنند؛ در حالی که هیچ یک از شهروندان ایرانی حاضر نیستند با عین شرایط به انجام این کارها تن بدهند.
کارگران افغانستانی را اکثراً کارفرماهایشان بیمه نمیکنند. اگر یک کارگر در جریان کار آسیب ببیند، معاششان، کارشان و آینده و سرنوشتشان چه میشود؟
شخصاً اطلاع ندارم جایی کارمند افغانستانی کار کند و بیمه داشته باشد. نه من و نه خیلی از کسانی که شاغل است، بیمه نداریم. اگر کسی در جریان کار آسیب ببیند یا مریض شود، نزد هر داکتر و بیمارستانی که مراجعه کنند چون بیمه ندارد، هزینهی آن بسیار زیاد است؛ مثلاً پول ویزیت شهروند ایرانی اگر ۸۰ هزار تومان باشد، از اتباع ۲۵۰ هزار تومان حساب میشود. بارها از دوستانی که اینجا بزرگ شدهاند، شنیدم که گفتهاند، اگر میتوانید از اینجا بروید، معطل نکنید؛ چون آینده ندارید، هر قدر کار کنید، در حد بخور و نمیر پول به دست میآورید. معلوم نیست کی و کجا گیر بیفتید که رد مزرتان میکنند. در اینجا، نه امروزتان تضمین است و نه آیندهیتان. این دوستان درست میگویند. در اینجا همه چیز موقتی و بیاعتبارند.
راستی چقدر وقت میکنید که مطالعه کنید؟
خواندن و نوشتن را خیلی دوست دارم؛ اما بیشتر وقتم صرف کار و دغدغههای زندگی میشود و گهگاهی که وقت کنم شعر و داستان میخوانم و بعضاً که هوای شعر باشد مینویسم.
از شما کتابی ندیدهام؛ اما شعر میسرایید. این علاقهمندی به شعر و شاعری از کدام زمان به وجود آمد و چه کسانی مشوقتان بودند و در کل از درس و آموزشتان چه کسانی حمایت کردند؟
در حد یک مجموعه یا بیشتر شعر دارم که هنوز تصمیم به چاپ آن نگرفتهام. از زمان دانشگاه به سرودن شعر روی آوردم و از همان زمان علاقهام به این حوزه بیشتر شد؛ چون هر هفته در انجمن فرهنگی دانشگاه برنامهی شعرخوانی و نقد برگزار میشد و اساتید و شاعران زیادی دور هم جمع میشدند. من همهی موفقیتهایم را مدیون خانوادهام هستم. مادرم، خواهرانم و به خصوص برادرم (س. محمدی) که خود نیز شاعر هستند و به شعر و ادبیات عشق و علاقهی زیاد دارد. همیشه تشویقم کرده و زحمات زیادی را متقبل شده تا بتوانم به درس و تحصیلم ادامه بدهم.
با درنظر داشت تجربه و چشمدیدهایی که از افغانستان دارید، به نظر شما طالبان چه آسیبهای ویرانکنندهیی را به امروز و آیندهی افغانستان وارد میکنند؟
به هر حال با این وضعیتی که در افعانستان جریان دارد میتوان پیشبینی کرد که اگر اوضاع به همین منوال ادامه پیدا کند افغانستان به عقب بر میگردد؛ به جایی که خبری از روشنگری و بیداری جامعه نخواهد بود. زنان نیمی از پیکر جامعه نخواهد بود و دهها بدبختی دیگر. افغانستانی که در چند سال اخیر، با همکاری خیلی از کشورها، پا به پای عصر حاضر در حرکت بود، یک ایست غافلگیرکننده و تاریک خواهد داشت که تصورش وحشتناک است. باید جامعهی جهانی و سازمانهای حقوق بشری جلو تندروی و برخورد غیرانسانی طالبان را بگیرند؛ در غیر این صورت فاجعه رخ میدهد. در تصور من با ادامهی حاکمیت طالبان، افغانستان مکان امن و جای زندگی برای عموم مردم نبوده و نخواهد بود.
………………..
* نگار آویژه، در سال ۱۳۷۳ در ولایت بلخ به دنیا آمده و مکتب را در مزارشریف با درجهی اول به اتمام رسانده است. در دوران مکتب شوخ و کنجکاو بوده و در میان مضامین درسی، بیشتر به دروس تشریحی و زبان فارسی علاقه داشته است. آویژه، در یک خانوادهی نسبتاً فرهنگی و با سواد بزرگ شده است؛ پدرش مدیرِ فابریکهی برق بوده و مادرش، یگانه معلم و رهنمای زندگیاش. او، هفت خواهر و سه برادر دارد که همهیشان تحصیل کرده هستند. از جمله، چهار خواهرش معلم است. نگار آیژه، در سال ۱۳۹۶ از دانشکدهی «زبان و ادبیات دری» دانشگاه بلخ فارغ شده و همچنین عضوی «انجمن فرهنگی دانشگاه بلخ» بوده است. در همین سال است که شعرهایش، در جراید و ماهنامهی دانشگاه بلخ گزینش و چاپ میشود و همچنین دو تحسیننامه نیز از آدرس دانشگاه دریافت کرده است. حالا، یک سال است که آویژه در ایران مهاجر شده و در این مدت، به انجمن فرهنگی «دُر دری» و «ریباس» راه یافته و اکنون عضویت این انجمنها را دارد. آویژه، از زمان دانشگاه که به شعر روی آورده تا حالا در قالبهای غزل، مثنوی و رباعی شعر گفته است و اکنون یک مجموعه شعر آمادهی چاپ دارد.