تراژدی فرخنده، نمادی از جهلی است که میتواند در سایهی تعصب مذهبی ریشه بدواند و به خشونت بیرحمانهیی کشیده شود. در بیستوهشتم حوت ۱۳۹۳، در یکی از خیابانهای شلوغ کابل، فرخنده، زن جوان و بیدفاع، قربانی خشم کورکورانهی جمعیتی متعصب شد که بر اساس شایعهیی بیاساس و کذب، او را متهم به بیحرمتی به مقدسات و سوزاندن قرآن کردند. او بدون هیچ محاکمهیی، بدون کوچکترین فرصتی برای دفاع از خود و بدون هیچ پرسشی دربارهی حقیقت ماجرا، وحشیانه مورد ضربوشتم قرار گرفت، زیر لگدها و مشتهای بیرحم جان سپرد، با موتر زیر گرفته شد و در نهایت، در میان فریادهای هولناک «الله اکبر»، پیکرش به آتش کشیده شد. برای جمعیتی که در التهاب مذهبی گرفتار شده بودند، جان او بیارزشتر از باورهایی بود که به آنها آموخته شده بود.
آنچه این جنایت را هولناکتر میکند، نه فقط شدت خشونت، بلکه نحوهی شکلگیری آن است. تنها یک شایعهی بیاساس کافی بود تا مردمی که دقایقی پیش سرگرم زندگی روزمرهی خود بودند، در یک لحظه به جماعتی خشمگین و خونریز تبدیل شوند. در این میان، نه حقیقت اهمیتی داشت، نه عدالت؛ تنها چیزی که به سرعت شعلهور شد، احساسات جمعییی بود که بدون هیچ کنترلی، به سمت ویرانی پیش رفت. این واقعه نشان داد که چگونه ترکیب تعصب مذهبی با جهل و هیجان، میتواند افراد عادی را به مجریانی بیرحم تبدیل کند که نیازی به مدرک و محاکمه نمیبینند. آنها نه فکر کردند، نه پرسیدند، تنها بر اساس آنچه در ذهنشان بهعنوان «دفاع از ایمان» حک شده بود، دست به قتل زدند.
این ذهنیت، میراث قرنها آموزهیی خشونت بهعنوان ابزاری مشروع برای حفظ ایمان است. مذهبی که در آن، تکفیر مخالفان مجاز است، ارتداد مجازات مرگ دارد و «دشمنان دین» باید نابود شوند، به طور طبیعی بستری برای چنین جنایاتی فراهم میکند. وقتی کتابهای مقدس و مراجع دینی، بارها و بارها داستانهایی از کشتار کفار، سرکوب بدعتگذاران و مجازات بیرحمانهیی گناهکاران را روایت میکنند، چگونه میتوان انتظار داشت که پیروان این آموزهها، در برابر خشونت مقاومت کنند؟ وقتی به آنها گفته میشود که حفظ دین از جان انسانها مهمتر است، چگونه میتوان انتظار داشت که در لحظهی خشم، دست نگه دارند؟
آنچه در قتل فرخنده رخ داد، تنها یک لحظهیی جنون نبود، بلکه نتیجهی منطق تفکری است که در آن، انسانها به دو دستهیی «مؤمنان» و «کافران»، «پاکان» و «نجسان»، «دوستان خدا» و «دشمنان دین» تقسیم میشوند. وقتی چنین دوگانهیی در ذهنیت مذهبی جا بیفتد، دیگر کشتن یک «گناهکار» نهتنها جرم محسوب نمیشود، بلکه گاهی یک عمل مقدس به شمار میآید. به همین دلیل است که حتا پس از روشنشدن بیگناهی فرخنده، بسیاری هنوز از قتل او دفاع میکردند. آنها نه به دنبال حقیقت بودند، نه به دنبال عدالت؛ آنها تنها به دنبال اجرای آن چیزی بودند که از کودکی به آنها آموزش داده شده بود.
این جنایت، بازتابی از جامعهیی است که در آن، ارزشهای انتزاعی مانند «شرف»، «ایمان» و «مقدسات» بر جان واقعی انسانها مقدم شمرده میشود. در چنین فرهنگی، اگر قرار باشد میان حفظ جان یک انسان و دفاع از یک نماد دینی انتخابی صورت بگیرد، گزینهی دوم برگزیده خواهد شد. این طرز تفکر، به مرور توان همدلی را در افراد از بین میبرد. آنها دیگر انسانها را موجوداتی همارزش خود نمیبینند، بلکه آنها را به دستههای مجاز و غیرمجاز، خودی و بیگانه، دوست و دشمن تقسیم میکنند و در چنین فضایی، خشونت تنها یک قدم تا انفجار فاصله دارد.
پس از این فجایع، معمولاً تلاش میشود دین را از مسئولیت تبرئه کنند. گفته میشود که این افراد «افراطی» بودند، که این کارها «ربطی به آموزههای اصیل دین» ندارد؛ اما آیا واقعاً چنین است؟ اگر مذهبی، احکامی برای قتل مرتد، تکفیر مخالفان و مجازات مرگ برای «توهین به مقدسات» داشته باشد، چگونه میتوان مدعی شد که خشونتهای مذهبی تصادفیاند؟ اگر کتابهای دینی پر از داستانهایی باشند که در آنها پیامبرش و رهبران مذهبی، «کفار» را از دم تیغ میگذرانند، چگونه میتوان انتظار داشت که پیروان آن دین، الهام نگیرند؟
البته، همهیی مذهبیها قاتل نیستند، همانطور که همهیی پیروان یک ایدئولوژی لزوماً به اعمال افراطی دست نمیزنند؛ اما نکته اینجاست که اگر در یک جامعه، آموزههایی وجود داشته باشد که خشونت را در برخی شرایط توجیه کند، طبیعی است که برخی افراد، آن آموزهها را جدی بگیرند و به عمل درآورند.
قتل فرخنده تنها یک اتفاق دردناک در گذشته نیست. این جنایت، هشداری است که نشان میدهد اگر تعصب مذهبی کنترل نشود، اگر نقد دین همچنان تابو بماند و اگر ارزش جان انسان همچنان در مرتبهیی دوم پس از «احکام الهی» قرار گیرد، باز هم زنان و مردان بیگناهی قربانی خواهند شد. جامعهیی که در آن، پرسشگری سرکوب میشود، در آن ایمان بر عقل ارجحیت دارد و خشونت مذهبی در آن توجیه میشود، لاجرم بارها و بارها شاهد تکرار چنین فجایعی خواهد بود. تنها راه رهایی از این چرخهیی وحشتناک، شکستن زنجیرهای تعصب و بازپسگیری جایگاه عقل و انسانیت است.