نویسنده: اسد بودا
آنچه در خودسوزیهایی مانند عابده، مغفول میماند، پیوند آن با ساختار است. همه آمادهایم با تقلیل آن در یک رویداد منفرد، مسائل شخصی یک زن یا پدر استثنائا ظالم، فرهنگِ فرخُندهکش را تبرئه کنیم. این خودسوزی اما نه فردی و خانوادگی، بلکه نمود سازوکار فرهنگی پیچیدهیی است که پیوستاری از درون خانه تا خیابان و مدرسه و سنت و حتا قانون رسمی را در بر میگیرد. عابده، نه صرفا قربانی فشار خانوادگی یا یکی از عساکر طالب، بلکه قربانی سنت فرهنگی است که پیش از او، دختران را سر بریده، در مکاتب سلاخی کرده و در آیینیترین نمایش ممکن، مانند فرخنده در قلب شهر کابل آتش زده است. خودسوزی عابده، نه انفجار آنی خشم یک زن، بلکه نوعی اقتصاد اجتماعی خشونت و بازتاب نظمی است که عاملیتِ زن را در ساحت ممنوع حضور تبعید میکند و از بازگشتاش در قالب خودسوزی، متعجب میشود.
فرهنگ فرخندهکُش، یک کل همبستهیی است که خشونت را به صورت نظم حقوقی، محتوای آموزشی، روابط خانوادگی و اجتماعی ساخته و بازتولید میکند. هرگاه، خشونتی خلاف انتظار رخ دهد، میکوشد آن را بیمار روانی، مشکلات خانوادگی، زورگویی یک عسکر یا انحراف اخلاقی تفسیر کند. خودسوزی عابده، حادثهیی منفرد و غیرساختاری نیست، شیوهیی است که جامعه، نهادها و حافظهی عمومی با آن مواجه میشوند: تلاش هماهنگ برای بازگشت به نظم، با نادیدهگرفتن آنچه نظم را از ابتدا ممکن ساخته است. یعنی همان سلسلهمراتب نابرابرجنسیتی، محدودیتهای مشروعسازیشده و سکوتی که بهعنوان عفت و فضیلت، بر زن تحمیل میشود.
خشونت ساختاری، برخلاف خشونت عریان، در لایههای نامرئی زندگی روزمره تثبیت میشود. در خانه، در مدرسه، صداهای ممنوع، ممنوعیت از آموزش و تجارب اجتماعی و تصامیمی که زن در آنها غایب است. خودسوزی زنان در هرات، بادغیس، فراه و غور را که پدیدهی آشناست، نه همچون ارقام پراکنده و استثنایی، بلکه به عنوان سندهایی دوام اعمال خشونت بر زنان، در بستر فرهنگ فرخندهکش بفهمیم. آمارها نیز مؤید این تداوماند: در سال ۱۳۸۵ حدود ۱۰۰ مورد خودسوزی ثبت شد، در ۱۳۸۶ به ۹۰ مورد کاهش یافت، اما در سال ۱۳۸۷ فقط در هرات، ۱۴۵ زن اقدام به خودسوزی کردند و در سالهای بعد با فراز و فرودهایی تکرار شد، بیآنکه به علل ساختاری آن توجه صورت گیرد. استثنانمایی این موارد، بازتولید خطای ساختاری است که فرهنگ فرخندهکشی بیوقفه در ذهن ما میکارد: تقلیل پدیدهی اجتماعی چون خودسوزی عابده، در خشونت والدین یا دامنزدن به تفاسیری که وجه ساختاری خودسوزی را نادیده میگیرند.
فرهنگ فرخندهکش، خاص دوران طالب نیست، فراگیر است. البته، سوختن زن، به روش عابده، شکلی از سخن گفتن است در فقدان زبان. زن، در غیاب امکان بیان، بدن خود را بدل به نشانه میکند؛ نشانهیی که هرچند نمیتواند ساختار را واژگون کند، اما با ایجاد وقفه، نظم نمادین فرخندهکشی را به چالش میکشد. در چنین وضعیتی، آتش، نقش رسانه دارد؛ نه به این معنا که خودسوزی تجویز شود، بلکه برای آنکه دریابیم چگونه زنی، در شرایط انکار ممتد، مرگش را به ابزار گفتوگو بدل میکند. خودسوزی فعال، نقد ساختاری است که دیگر اشکال بیان را پیشاپیش حرام کرده است.
دستهایی که فرخنده را آتش زدند، در دیگر شهرها و خانهها، پنهانتر، اما بیرحمانهتر، زنها را میکشند. نمود عینی آن را در قرنها محرومیت تحصیلی و کشتن آگاهی زنانه میبینیم. فرهنگی که زن را از آموزش و حق مالکیت بر بدنش محروم میکند، خودسوزی او را نیز به «فشار خانوادگی» تقلیل میدهد. این تقلیل، دفاع از وضعیت موجود و کرختسازی وجدان جمعی در برابر شر است. بیدلیل نیست رسانهها زودتر از همه پرسش از سلامت روان قربانی را بر جسته میکنند تا آسانتر به عوامل شخصی نسبت دهند.
خودسوزی عابده، سندی از وقوع یک فاجعه و همزمان گواه سازوکار منطق فرخندهکُشی است که به جای تأمل در علل و زمینههای ساختاری خودسوزیها، بهسرعت پای اتهام فردی و روانی یا ظلم خانوادگی را به میان میکشد. این نوع نگاه به خودسوزی زنان، دقیقا نقطهیی است که نقد مسئولانه از آن آغاز میشود؛ مسئولیتی نه از جنس تماشا که اغلب با انفعال همراه است، بلکه نگرش آگاهانه و جستوجوگر، برای فهم درست عوامل اجتماعی و تاریخی این خودسوزیها. دقیقا در لحظهیی که حق سخنگفتن از عابده سلب شد، بدن خود را به بیان اعتراضی بدل کرد و آتش، زبان آخر او شد. جامعه نمیتواند ادعا کند از این ماجرا بیخبر بوده است. باید اذعان کند که ترجیح داده نبیند. اگر ما نیز، همچون انبوه ناظران این صحنه، خودسوزی عابده را به امور خانوادگی یا زورگویی عسکر طالب فرو بکاهیم، از عاملین فرهنگ فرخندهکش هستم و درست در قلب همان نظمی ایستادهایم که زنان را آتش میزند.