نویسنده: فرزانه پناهی
قدریه، زن ۲۸ سالهیی ست که پس از آنکه از شوهرش درخواست طلاق کرد، بارها از سوی پدرش مورد لتوکوب قرار گرفت و حتا تهدید به مرگ شد. او دو سال پیش ناچار شد برای نجات جان خود، از جهنم خشونت خانوادگی بگریزد؛ اما اکنون در آستانهی مرگ ایستاده است؛ پدری که سالها شکنجهاش داده، دوباره او را در چنگال خود دارد. او به جرم «فرار از منزل» توسط طالبان دستگیر شد؛ جرمی که در قاموس نظامهای مردسالار، نام دیگر مقاومت زن است. خلیلالرحمان، پدر او دو سال پیش، از طالبان به جرم فرار از منزل، رسماً خواستار سنگسارش شده بود.
در ویدیویی که از زندان بغلان منتشر شد، قدریه با صدایی لرزان، از جهان کمک خواست. از مردم افغانستان، از جامعهی بینالمللی و حتا از خود طالبان خواست که او را به پدرش تحویل ندهند. او با صراحت گفت که تحویل داده شدن به پدر، حکم مرگ است؛ نه مرگ ناگهانی، که مرگی تدریجی با شکنجهیی وحشیانه.
اما حالا، همانطور که پیشبینی میکرد، دوباره به دستان شکنجهگرش سپرده شده است. منابع محلی تأیید کردهاند که روز شنبه، ۱۶ حمل، طالبان قدریه را به پدرش تحویل دادند. او حاضر نبود همراه پدرش برود، اما پدرش با خشونت تمام، او را مقابل چشم نیروهای طالبان لتوکوب کرد و به خانه برد. شدت ضرب و جرح به اندازهیی بود که قدریه بیهوش شده بود. از آن لحظه، دیگر خبری از او نیست. ما نمیدانیم آیا هنوز زنده است، یا در حال شکنجه شدن به قتل رسیده است. سکوتی سنگین بر سرنوشت او سایه انداخته؛ سکوتی که همدست جنایت است.
خانهی پدری برای قدریه میدان اجرای «وظیفه دینی» پدری است که خود را قاضی، جلاد و صاحب مطلق جان دخترش میداند. طالبان، با صدور حکم رهایی او، بار دیگر او را به همان دستان آلوده به خشونت سپردند؛ نظام که خود، ابزار تداوم جنایت است.
اما این فقط قصهی قدریه نیست. این، داستان هزاران زنی است که در ساختاری گرفتارند که دین، عرف، دولت و جامعه در آن همدست شدهاند تا خشونت را مشروع کنند و زن را بیپناه. دینی که مرد را قیم زن میداند، پدر را مالک جان دختر و شوهر را صاحب بدن زن. در چنین نظمی، فریاد زن گناه تلقی میشود و مقاومتش، مستوجب مرگ.
و این همدستی ِ مرگبار، مرز نمیشناسد. در سویدن، کشوری با قوانین مدرن، پدری با همکاری همسر و پسرش، دخترش را شکنجه و سپس جسدش را سوزاند. دینی که در ذهن پدر، مجوز قتل میدهد، نه ملیت میشناسد، نه مرز. وقتی ایمان به تملک زن جانشین وجدان میشود، خشونت جهانی میگردد.
قتلهای ناموسی از بغلان تا تهران، از کراچی تا استکهلم، فقط قتلهای فردی نیستند. آنها زاییدهی ساختارند؛ ساختارهایی که زن را ابزار حفظ آبرو، غیرت و سلطهی مردانه میدانند. ساختارهایی که عشق زن، مقاومتش، یا حتا تلاشش برای نجات خود را جرم میدانند و سزاوار شکنجه و مرگ.
طالبان چهرهی عریان این نظماند. اما این نظم، در هیأتهای مذهبی، در دادگاههایی به ظاهر قانونی، در خانههای پر از ترس، در منبرهایی که زن را «فتنه» میخوانند، بازتولید میشود. این نظم، وجدان را خفه کرده و دین را به ابزار خشونت بدل کرده است. وقتی ایمان، وجدان را کور کند، جنایت لباسی مقدس به تن میکند.
قدریه هنوز زنده است؟ شاید. اما هر لحظه ممکن است دیر شود. اگر صدایش شنیده نشود، اگر جامعهی جهانی، فعالان حقوق بشر، رسانهها، و مردم افغانستان واکنش نشان ندهند، قربانی بعدی او خواهد بود.
قدریه را نجات دهید. صدای او باشید، پیش از آنکه نامش به فهرست بیپایان زنانی بپیوندد که قربانی نظم مردسالار، دینی و سیاسی شدند.