امان شادکام
در این روزها که از عمر حکومت دیکتاتوری طالبان قریب ۱۱ ماه میگذرد، قصههای نگرانکننده از درون مکاتب دخترانه-ی شهر کابل شنیده میشوند. جدا از اینکه دختران بالاتر از صنف ششم حق مکتب رفتن را ندارند، برای دختران صنفهای پایین نیز محدودیتهای اسفبار و خندهداری وضع شدهاند و آنان به بهانههای مختلف لتوکوب میشوند. این کار از لحاظ روانشناسی و جامعهشناسی یک عمل کاملا سنتی و ناپسند محسوب میشود. بنابرین، در این گزارش جریان تنبیه یک دختر صنف ششم مکتب «آسیابینی» را به نگارش میآورم.
مکتب آسیابینی یک مکتب متوسطه است. این مکتب ساختمان مشخص ندارد و چندین سال است که در آسیابینی-دشت برچی شهر کابل فعالیت داشت. این مکتب با آمدن طالبان، به بازار چقری ریگروشن انتقال یافته است. شاگردان این مکتب از بیکیفیتی و بیمسؤلیتی اساتید و سرمعلمشان بارها شکایت کرده، اما مسوولان این مکتب با خشونتهای کلامی و فزیکی صدای دانشآموزان را خاموش ساختهاند. حالا که طالبان آمدهاند و گوسالهیشان گاو زاییده و خشونت و خوابزدگی آنان به مراتب بیشتر شدهاند. شاگردان صنف نهم ذکور و شاگردان صنف ششم اناث میگویند، ما هر روز شش ساعت درسی داریم و از این شش ساعت درسی تنها یک یا دو ساعتش را درس میخوانیم. اینها اضافه میکنند که ما استاد تکمیل داریم؛ اما استادان به صنف حاضر نمیشوند. گاهی از خانهیشان نمیآیند و اگر میآیند هم در اداره باهم لدو بازی میکنند و به صنف حاضر نمیشوند.
به هر حال، اسم آن دختر حفیظه است و در صنف ششم این مکتب درس میخواند. او یکی از دختران شجاع و نترس مکتب آسیابینی است؛ اما شجاعت او نزد استادان مکتب، خار مغیلان محسوب میشود. استادانش او را بهنام حفیظهی لندغر و بیتربیت میشناسند. حفیظه به حرفهای استادانش اهمیت نمیدهد و به درسهایش ادامه میدهد. بیشتر اوقات از قوانین خشک و زنستیزانهی مکتب هم پیروی نمیکند و به سلیقهای خودش لباس میپوشد و با کارکتر خودش وارد مکتب میشود. استادانش هر قدر وی را تنبیه میکند اما او طاقت میآورد و سر تعظیم فرود نمیآورد. به گفتهی همصنفانش، او دختر سرمست است و همیشه موهایش را روی چشمانش رها میکند. این کار او باعث واکنش استادانش میشود که گویا مسایل دینی را مراعات نمیکند. برای او هشدار میدهد که امسال مثل سالهای قبل نیست، اگر امارت اسلامی متوجه شود، در حضور همه سرت را خشک میتراشد؛ اما حفیظه به هشدارهای استادانش اهمیت نمیدهد.
یکی از همصنفان حفیظه با من قصه کرد که در صنف درس میخواندیم و درس خلاص شد. من در کنار حفیظه نشسته بودم و باهم شعر میخواندیم. او در یک کتابچهاش شعرهای زیادی نوشته بود. استاد پیشروی ما آمد و گفت که چه کار میکنید. گفتیم که شعر میخوانیم. استاد کتابچهی حفیظه را گرفت، ورق زد و بعد با خود برد. بعد از گذشت چند دقیقهای، سر معلم با قهر و غضب داخل صنف آمد، حفیظه را ایستاد کرد و گفت که این همصنفی شما شعرهای بیتربیتی در کتابچهاش نوشته است. بعد استاد، او را با خود به اداره برد.
زمانی که حفیظه را در اداره میبرد و بازجویی میکند که چرا شعرهای عاشقانه در کتابچهاش نوشته کردهاست. حفیظه در جوابش میگوید که من در فلان کتابی و در فلان جایی این شعر را دیدم، خوشم آمد و در کتابچهی شعرم نوشته کردم؛ اما حرفهای حفیظه قناعت سرمعلم را حاصل نمیتواند و او را مورد توهین و تحقیر قرار میدهد. به او هشدار میدهد که کتابچه را در اداره قید میکند و با آمدن هیات طالبان، به آنها تسلیم میدهد تا دربارهی این بیادبیات تصمیم بگیرد.
استادان و سرمعلم به هشدار اکتفا نمیکنند و حفیظه را به صنف میآورد، پیش صنف ایستاد میکند و در حضور همصنفانش مورد لتوکوب قرار میدهد. در آخر همهی دختران را مخاطب قرار میدهد و میگوید که هر دختری که شعر مینویسد نباید شعرهای عاشقانه بنویسد و اگر استادی در کتابچههایتان مشاهد کرد، جزا داده میشود. استاد در ادامه میگوید که شما خیلی خرد هستید و نباید شعرهای چرت و پرت عاشقانه بنویسید و اگر امروز جلو شما گرفته نشود فردا معشوقتان را هم مثل دنیای غرب به مکتب میآورید.
به هر حال، برخورد نادرست اساتید با شاگردان جای تأمل است چون مکتب یک نهاد ابتدایی و اساسی برای پرورش کودکان و نوجوانان محسوب میشود، اگر آنها در این نهاد با سرکوب مواجه شوند بدون شک که آیندهی روشنی نخواهند داشت. حالا که طالبان با اندیشهی افراطی در کابل مسلط شدهاند، نگرانی شاگردان را بیشتر کرده است. همین برخورد استادان با حفیظه غیر عقلانی و غیر انسانی است؛ حتا میتوان این عملکرد را تجاوز به حریم خصوصی یک دانشآموز تلقی کرد.