مارکس اگر نبود! به مناسبت روز جهانی کارگر

نویسنده: رحمت شریعتی

فلسفه‌ی کارل مارکس، با گستره‌یی ژرف و پیچیده، یکی از تأثیرگذارترین منظومه‌های فکری سده‌ی نوزدهم و بیستم به‌شمار می‌آید؛ منظومه‌یی که به‌رغم برداشت‌ها و قرائت‌های متضاد، هم‌چنان در سپهر اندیشه و کنش اجتماعی حضور پُررنگ دارد. پس از مارکس، نحله‌ها و انشعاب‌های گوناگونی از فلسفه‌ی او سربرآوردند: گروهی آموزه‌های وی را ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به حکومت‌های اقتدارگرا و استبدادهای تمامیت‌خواه ساختند و گروه دیگر جنبش‌های آزادی‌بخش و عدالت‌محور را با ایده‌های او تغذیه کردند.

با وجود نقدهای گسترده مخالفان و تحسین‌های پرشور هواداران، این حقیقت را نمی‌توان فروگذاشت که فلسفه‌ی مارکس صرفاً ابزار تئوریک در دستان دیکتاتورهایی چون استالین نبود؛ بل‌ مسیرهای تازه‌یی را برای بهبود وضعیت فرودستان و برهنه‌گانِ تاریخ گشود و از آنان حمایت کرد. در این نوشتار، به‌ویژه بر ابعاد عدالت کاری و حمایت از پرولتاریا تأمل خواهیم کرد و عصاره‌هایی از اندیشه‌ی مارکس را به‌طور نظام‌مند مرور می‌کنیم.

اول: تغییر بنیادین در زندگی کودکان کارگر

زمانی‌ که مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست را در ۱۸۴۸ نگاشتند، بهره‌کشی از کودکان بخشی عادی از نظام سرمایه‌داری نوپای صنعتی بود. بدن‌های نحیف و دستان لطیف کودکان در زیر چرخ‌دنده‌های کارخانه‌ها فرسوده می‌شدند. بر اساس آمار سازمان بین‌المللی کار (ILO)، امروزه نیز حدود ۲۵۰ میلیون کودک ۵ تا ۱۴ ساله از کودکی محروم‌اند؛ اما در عصر مارکس، وضعیت به مراتب اسف‌بارتر بود. افزون بر کار طاقت‌فرسا، کودکان مورد خشونت جسمی و روانی قرار می‌گرفتند و گاه به‌سان اموال شرکت‌ها میان مالکان معامله می‌شدند.

مارکس و انگلس، با تأکید بر لزوم آموزش رایگان برای کودکان و منع کار اجباری آنان، دولت بریتانیا را ناگزیر به عقب‌نشینی کردند. بیانیه‌ی کمونیستی و دیگر نوشته‌های آنان تأثیرات ژرفی بر تصویب قوانین حمایتی در سطح ملی و بین‌المللی گذاشت؛ قوانینی که امروزه تحصیل اجباری تا پایان مکتب و منع کار کودک را تضمین می‌کنند. بی‌تردید، سهم اندیشه‌های مارکسی در این مسیر انکارناپذیر است.

دوم: اختیار در تصمیم‌گیری و بازپس‌گیری اوقات فراغت

مارکس در آثار خود بارها به بیگانگی (Alination) انسان در نظام سرمایه‌داری اشاره می‌کند. به‌زعم او، کارگران وجود خود را در قبال دریافت مزد ناچیز واگذار می‌کنند؛ معامله‌یی که به از خودبیگانگی و فرسایش انسانیت آنان می‌انجامد. جمله‌ی مشهور مارکس: «صبح به شکار برویم، بعدازظهر ماهی‌گیری کنیم، عصر گله را به چرا ببریم و شب به نقد بپردازیم»، تصویر روشنی از آرمان او برای رهایی انسان از قید و بند کار یک‌نواخت و مکانیکی است.

مارکس بر آن بود که کارگران باید بر زمان و زندگی خویش مسلط باشند و فرصت اندیشیدن، تصمیم‌گیری و خلاقیت را بازپس گیرند. او خواستار بازتعریف رابطه‌ی انسان با کار و بازگشت به زیست انسانی‌تر بود؛ زیستی که در آن کار نه زنجیر، بلکه بستر شکوفایی استعدادهای فردی باشد.

سوم: رضایت شغلی به‌ مثابه‌ی عنصر بنیادین کار انسانی

در دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، مارکس از نخستین اندیشمندانی بود که پیوند رضایت شغلی با احساس خوش‌بختی را برجسته کرد. به باور او، کار باید نه صرفاً وسیله‌ی معاش، بلکه میدان بروز خلاقیت و مهارت انسانی باشد. در غیر این صورت، کارگر به‌پیچ– مهره‌یی بدل می‌شود که نه از محصول کارش لذت می‌برد و نه معنایی در آن می‌یابد. این نگاه پیشگام، زمینه‌ساز گفتمان معاصر درباره‌ی کیفیت زندگی کاری، معنای شغل، و نقش خلاقیت در محیط‌های کار شد.

چهارم: کارگران، کنش‌گران تغییر اجتماعی

مارکس صرفاً نظریه‌پرداز انتزاعی نبود؛ او فعال اجتماعی و سازمان‌گر ماهری نیز بود. با تأسیس اتحادیه‌ی بین‌المللی کارگران و شعار جاودانه‌اش «کارگران جهان متحد شوید!»، مارکس خود به اعتراض‌های خیابانی می‌پیوست و عمل‌ جمعی را موتور محرکه‌ی تغییر می‌دانست. این کنش‌گری عملی در بهبود شرایط کار در قرن نوزدهم نقش اساسی داشت: کاهش ساعات کار به هشت ساعت در روز، دست‌رسی به خدمات بهداشتی و اصلاح مناسبات کارفرما–کارگر، نمونه‌هایی از این تأثیرات هستند. الهام‌گیری جنبش‌های کارگری از اندیشه و کنش مارکس در کشورهای متعدد، نشانی از پیوند وثیق فلسفه‌ی او با واقعیت اجتماعی دارد.

پنجم: نقدِ تبانی دولت، سرمایه و رسانه‌ها

مارکس و انگلس تحلیل ژرفی از ائتلاف دولت‌ها با سرمایه‌داران و رسانه‌ها ارائه کردند. به باور آنان، دولت مدرن، هرگاه پای منافع سرمایه‌داران در میان باشد، قوانین را به نفع آنان تنظیم و اجرا می‌کند؛ حتی به بهای فقر و فلاکت توده‌ها. رسانه‌ها، به‌عنوان ضلع سوم این مثلث، اغلب با روایت‌های جهت‌دار به مشروعیت‌بخشی این وضع می‌پردازند: تمرکز افراطی بر جرایم فقرا و چشم‌پوشی از فساد شرکت‌های بزرگ و نخبگان سیاسی، نمودهای روشن این پدیده‌اند. این تحلیل امروز نیز، در عصر سرمایه‌داری متأخر و رسانه‌های انحصاری، اهمیت و کاربست خود را حفظ کرده است.

جمع‌بندی

تاریخ از نگاه مارکس، تاریخ مبارزه طبقات است: نزاع میان پرولتاریا و بورژوازی. به باور او، جامعه‌ی سرمایه‌داری در نهایت به بحران و انقلاب کارگری منجر می‌شود و گذار به سوسیالیسم و کمونیسم را در پی دارد. اگرچه آرمان‌شهر کمونیستی مارکس هرگز تحقق نیافت، اما آموزه‌های وی به کاهش ستم‌های تاریخی بر طبقات فرودست یاری رساند. بدون مارکس، بی‌تردید ماشین سرمایه‌داری با شدت و دامنه بیشتری بر جسم و جان کارگران می‌تاخت.

مارکس «پیامبر کارگران» بود و هست. تیوری انقلابی او هراس ماندگاری بر اندام سرمایه‌داری افکند و آن را واداشت تا به بخشی از مطالبات کارگران گردن نهد. مفاهیمی چون عدالت‌جنسیتی، رفتار انسانی در محیط کار، دست‌مزد عادلانه، محدودسازی ساعات کار و ممنوعیت کار کودک، همه مستقیم یا غیرمستقیم از اندیشه‌ی مارکس تأثیر پذیرفته‌اند و در قالب قوانین بین‌المللی و ملی تثبیت شده‌اند.

روز جهانی کارگر گرامی باد!

به اشتراک بگذارید: