مردم مغز خر خورده!

۱

ضربالمثل «مغز خر خورده» داستان زنی است که به قصد آنکه شوهرش را احمق کند به توصیه‌ی پیرزنی رمال، کله‌ی خری را پیدا می‌کند. وی روزی در حیاط خانه مشغول بیرون آوردن مغز خر می‌شود تا آن ‌‌‏را به خورد شوهرش بدهد، در همین موقع شوهرش از در وارد می‌شود و از زنش در مورد کله‌ی خر می‌پرسد. زنش می‌گوید: «چیزی نیست؛ کلاغی از روی حیاط می‌‌‏‌گذشت و این کله‌ی خر در منقارش بود، نتوانست وزن آن را تحمل کند، کله‌ی خر از منقارش رها شد و در لگن افتاد.» شوهرش سری تکان می‌دهد و به داخل اتاق می‌رود. زن فوراً نزد پیرزن رمال می‌رود و می‌گوید: «این کله‌ی خر را پنهان کن تا بعد به آن بپردازم.» پیرزن پاسخ می‌دهد: «دیگر به کله‌ی خر نیازی نیست؛ زیرا، کسی که چنین سخنان بیهوده‌‌‏ای را باور کند به خوردن مغز خر نیازی نیست.»

۲

حال، داستان مردم افغانستان، یادآور همین ضرب‌المثل است. بهتر است تا برای اثبات ادعای خود یکی از چشم‌دیدهایم را در این نوشته با شما در میان بگذارم:

روزی، با دوستی به گورستانی به نام «مزار سید میرهاشم دیوبند»‌، در مرکز شهر بامیان رفتیم. ما انگیزه‌ زیارت نداتشیم؛ چه این‌که مرده‌بوسی‌ و مرده‌پرستی‌ را مغز خر خوردگی‌ می‌دانستیم. در سایه‌ی دیوار گنبدی‌ تکیه دادیم. از مرد جوانی که خود را به دیوار گوری تکیه داده بود پرسیدم: این‌جا چیست؟ گفت: «زیارت است. شفا می‌دهد. حاجت برآورده می‌کند و… .» گفتم: خب، این‌جا گور چه کسی هست؟ بدون درنگ گفت: «نمی‌دانم.» گفتم: وقتی تو نمی‌دانی گور از کیست، برای چه امده‌ای؟ گفت: «مردم زیارت می‌آیند، من هم آمدم.»

مرد جوان دیگری که خانوادگی آمده بود، در پاسخم گفت: «این‌جا مردم را شفا می‌دهد. دختر یازده‌ساله‌ام‌ میرگی (صرع) دارد، به شفاخانه برده بودم، داکتر هم دوا داد، حال اینجا آورده‌ام، بر سر مزار بی‌بی.» با دستش اشاره کرد: «آنجا، گذاشته‌ام‌ تا شفا پیدا کند.»

زمانی که من و دوستم، از گورستان بیرون می‌شدیم، به او گفتم: دوای داکتر شفاخانه‌ی ولایتی دختر این مرد را درمان خواهد کرد؛ ولی شفایافتنش به نام مزار بی‌بی تمام خواهد شد؛ بی‌بی‌ای‌ که آن دو مرد نمی‌دانستند که کیست! هنگامی که از آنان پرسیدم مزار کدام بی‌بی این‌جاست؟ هردوی‌شان‌ گفتند: «نمی‌‌دانم. شاید مادر سید میرهاشم باشد، چنین چیزی.

۳

اکنون که این یادداشت را می‌نویسم، با خودم می‌گویم: این مردم یادآور شوهر همان زنی است که زنش به دستور پیرزن رمال می‌خواست به او مغز خر بدهد تا احمق شود؛ ولی او پیش از خوردن مغز خر احمق بود. مردم ما نیز پیش از خوردن مغز خر، این‌قدر نفهم و احمق‌‌ هستند که با ذهن ویروس‌زده‌ و گندیده، خاک مرده‌ای را می‌بوسند و می‌خورند. به جایی مراجعه به پزشک و متخصص و لابراتوار بیمار خود را در پای گور مرده‌ای‌ ‌می‌بندند؛ مرده‌ای که حتا نمی‌دانند کیست. چنین مردم مغز خر خورده و مرده‌پرست و خرافاتی، شایسته و درخور زندگی انسانی نیستند؛ مگر این‌که به هوش بیایند و دست از این حماقت‌ها‌ بردارند تا آدم شوند. آن‌چه روشن است، در جامعه‌ی ما، رمال‌ها و جادوگرانی‌ هستند تا مردم را به مغز خر خوردگی نگه دارند تا سود شخصی خود را ببرند.

به اشتراک بگذارید: