نویسنده: محمد رجا
نوروز بود، وقتی «علی نظری» تصمیم گرفت بار سفر ببندد و به خانهاش در افغانستان برگردد. نه با دلخوشی، نه با چمدانهایی پر از سوغات. او بازمیگشت چون احساس میکرد دیگر جایی در این شهر برایش نمانده؛ نه امنیتی، نه شغلی، نه حتا نگاهِ انسانی.
علی، مانند هزاران مهاجر دیگر، پایش به اردوگاه امام رضا در سهراه افسریهی تهران باز شد. برای اینکه نامش را در فهرست بازگشتیها بنویسند، ۲۰۰ هزار تومان پرداخت کرد. آنهم نه در برابر رسید یا با توضیحی مشخص، بلکه چون «همه میدادند». بعد، اتوبوس کهنه با ۴۴ نفر آدم خسته و بیپناه، آنها را به مشهد رساند؛ به قیمتی که با نرخ واقعی، زمین تا آسمان تفاوت داشت: یکمیلیون و ۶۰۰ هزار تومان، و تازه این پایان راه نبود. از مشهد تا مرز، ۳۷۰ هزار تومان دیگر گرفتند و کنار مرز، مبلغ دیگر بهنام «عوارض شهرداری»: یکمیلیون تومان. در مجموع، نزدیک به سهمیلیون تومان برای علی تمام شد تا از کشوری که سالها در آن کار کرده بود، فقط بیرون برود.
اما چرا؟ مگر نه اینکه مسئولان میگویند خروج اتباع افغانستانی «رایگان» است؟ مگر نه اینکه این کار برای دولت «هزینه دارد»؟ کدام هزینه؟ ده برابر هزینه از جیب مهاجرانِ بیپناه به جبر گرفته میشود.
در حالی که کرایهی واقعی اتوبوس برای مسیر تهران تا مرز تایباد یا زاهدان کمتر از ۵۰۰ هزار تومان است، مهاجرین گزارش دادهاند که از ۳ تا ۶ میلیون تومان برای این مسیرها پرداخت کردهاند. این یعنی دریافت مبالغی تا ۷ برابر نرخ واقعی؛ درآمدی که هیچ گزارش رسمی دربارهی محل خرج آن ارائه نشده است.
شاید برای آنهایی که در اتاقهای شیشهیی سیاست نشستهاند، این جملات زیبا باشد؛ اما برای علی، مهدی و هزاران مهاجر دیگر، واقعیت چیز دیگری است: یک صنعت پنهان، در سایهروشنِ سکوت و بیخبری. صنعتی که درآمدش به بیش از دو هزار میلیارد تومان در سال میرسد؛ پولهایی که نه فقط از جیب مهاجران، که از کرامت انسانی آنها کنده میشود.
مهدی روایت دیگری دارد؛ بازداشت شد و به اردوگاه عسگرآباد منتقلش کردند. آنجا فهمید اگر حتا یکی از افراد گروه نتواند هزینهی بازگشتش را بدهد، همه باید صبر کنند. او میگوید: «۱۳ نفر در گروه ما ناگهانی دستگیر شده بودند، پول نداشتند. ما هم ماندیم، تا بقیه پولشان را جور کنند.» اینجا دیگر نه داوطلبی در کار است و نه اختیار. یا پول بده، یا بمان.
و باز هم هزینه. از عسکرآباد تا زاهدان، یکمیلیون و ۱۰۰ هزار تومان. در زاهدان، ۷۰۰ هزار تومان دیگر. عوارض، جریمه، کرایهیی که چندین برابر قیمت واقعی است و در نهایت، گوشیهایی که ضبط میشوند و سیمکارتهایی که هیچگاه بازنمیگردند. پرسشی بیپاسخ میماند: این سیمکارتها کجا میروند؟ نابود میشوند یا سر از بازار سیاه درمیآورند؟
در نگاه آماری، ماجرا ترسناکتر هم میشود. طبق اعلام مقامات، در سال گذشته بیش از یکمیلیون و ۱۹۰ هزار نفر از اتباع افغانستانی از ایران اخراج شدهاند. اگر فقط از هر کدام ۲ میلیون و ۳۸۵ هزار تومان دریافت شده باشد، درآمد حاصل از این روند به بیش از دو هزار و ۳۰۰ میلیارد تومان میرسد، و این فقط مربوط به هزینههای آشکار است. سهم شهرداریها، شرکتهای حملونقل، جریمههای ورود مجدد و هزینههای پنهان دیگر را حساب نکردهایم.
اما عددها نمیگریند. انسانها میگریند. پشت هر رقم، کودکی جا مانده، مادری نگران، پدری شرمزده از ناتوانی در تأمین هزینهی بازگشت. اخراج مهاجران، حالا نه یک اقدام اداری، که یک تجارت پرسود شده است؛ بازاری بر پایهی بیپناهی، با ساختاری سودجو، که از درد انسانی پول میسازد.
و اینجاست که باید پرسید: وقتی مرز، نه مرز جغرافیاست، که مرز انسانیت میشود، چه کسی پاسخگوی رنج آنسوی این خط خواهد بود؟ چه نهادی پاسخ خواهد داد که این درآمدها کجا رفتهاند، که این سیمکارتها به چه کاری آمدهاند، که این سهمیلیونها، جز بلیط خروج، چه چیزی خریدند؟ نه احترام، نه همدلی، نه حتا خاموشیِ با عزت. فقط یک چیز به آنها دادند: سکوت.