مهاجرستیزی پدیده‌ی جهانی است؛ ربطی به همسایگی خوب و بد ندارد

نویسنده: سائمه سلطانی
ویدیویی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده که نشان می‌دهد مأموران لباس‌شخصی در روستای آب‌سرد شهرستان «دماوند» دست‌وپای «سید مهدی» را گرفتند و یکی از آن‌ها زانویش را روی گردن او می‌گذارد.
اگر به‌طور خصوصی به مهاجرستیزی در ایران نگاه کنیم، مهاجرستیزی جمهوری اسلامی با متحدین فاشیست سلطنت‌طلب و آریایی‌اش علیه کلیه مهاجران افغان اعمال می‌گردد و هیچ استثنایی قائل نمی‌شوند. اما در این میان، مهاجران افغان، هزاره‌ها به دلیل مشخصات ظاهری‌شان که به‌ راحتی شناخته می‌شوند، در خط مقدم این ستیز‌ها قرار دارند. این اقلیت، جدا از عوامل جمعی مهاجر‌ساز، مخصوصاً به دلیل نسل‌کشی و ترور زنجیره‌یی، مهاجر می‌شوند. این‌ها به‌عنوان یک اقلیت محروم، ستم‌های بی‌شماری را به دلیل هزاره‌بودن و شیعه‌بودن در کشورشان متحمل می‌شوند؛ هنگام ورود به ایران، نیز جزء اولین دسته‌ی مهاجرانی هستند که از سوی دولت و مردم به‌عنوان «افغانی» شناسایی شده و مورد تبعیض، تحقیر، استثمار، و ستم قرار می‌گیرند. هزاره‌ها بیشتر از هر مهاجر دیگر افغان طعم تلخ مهاجرستیزی و فاشیسم آریایی_کوروشی را چشیده‌اند. به عبارتی، هنگامی‌که موضوع مهاجرستیزی جمهوری اسلامی ایران و متحدینش در این کشور شعله می‌گیرد، هزاره‌ها نخستین گروه مهاجر افغان‌اند که هدف این موج حملات قرار می‌گیرند.


واکنش داخلی جامعه‌ی افغانستان
اکثریت مردم افغانستان، با انتقادهایی، آن گردن‌شکنی را مهاجرستیزانه خوانده‌اند و از بدهمسایگی ایران شِکوه و گلایه‌ کرده‌اند؛ اما آیا موضوع همین‌قدر ساده است که با اطلاق همسایه‌ی خوب و بد خلاصه شود؟
مهاجرستیزی همانند زن‌ستیزی و مردسالاری پدیده‌ی جهانی است و این باور، صرف‌نظر از قضاوت‌های خشک اخلاقی، در سراسر جهان، در حال گسترش است. به مهاجرستیزی در آمریکا و اروپا نگاه کنید که چگونه دولت‌ها زمینه‌ی خشم و رژه‌رفتن ترسناک فاشیست‌ها را در سطح کشور علیه مهاجران فراهم می‌سازند. به نطق‌های انتخاباتی ترامپ گوش بدهید، سراسر از جملات مهاجرستیزانه استفاده می‌کند. او می‌خواهد شهروندان آمریکا را با معرفی‌کردن هیولایی به‌نام مهاجر در هراس و ترس بیندازد و خود را قهرمانی معرفی کند که در برابر این هیولا ایستاد خواهد شد. همین‌طور در انتخابات ترکیه اردوغان و رقیبش هردو برای پیروزی از شعارها و نطق‌های مهاجرستیزانه استفاده می‌کردند.

دیوار مرزی ترکیه برای مهار مهاجرت
دیوار مرزی ترکیه برای مهار مهاجرت

مهاجرستیزی با انگیزه‌ی تملک بومی یک گروه مشخص
در چنین وضعیتی، میزبان یا شهروند باور دارد این سرزمین ملکیت اساسی اوست و هر فرد بیرونی که در این خاک قدم می‌گذارد، مهاجر و «دیگری» است و هیچ حقی در این سرزمین نخواهد داشت. علاوه بر این، میزبان حق دارد هر طوری خواست با مهاجر رفتار کند؛ زیرا او صاحب است و قدرتمند، و مهاجر همانی است که هیچ چیزی در دست ندارد و باید تابع میزبان باشد. بر اساس این دیدگاه، مهاجر تنها به فرد بیرونی تازه‌واردشده اطلاق نمی‌شود بل‌که به میزبان درجه دو یا شهروند درجه دو هم قابل اطلاق است؛ مثلاً فاشیست‌های تاجیک، هزاره، پشتون و ازبیک هرکدام ادعای بومی‌بودن و اصیل‌بودن در این سرزمین را می‌کنند و در عین حال افراد گروه‌های غیرقومی خود را مهاجر، ناقل و غیراصیل تعریف می‌کنند و از این‌جا به بعد به آن‌ها خارج‌شدن از سرزمین‌شان را گوش‌زد می‌کنند؛ به‌عنوان نمونه منتقدان افغانیت همواره از سوی طبقه‌ی حاکم و فاشیست‌های پشتون به‌عنوان گروه‌های غیربومی و مهاجر خطاب شده و به آن‌ها بازگشت به سرزمین‌هایی، به اصطلاح اصلی‌شان چون تاجیکستان، ازبکستان و مغولستان را گوش‌زد کرده‌اند. فاشیست‌های این قوم بارها گفته‌اند آن‌هایی که افغان‌بودن را انکار می‌کنند حق ماندن در افغانستان را نخواهند داشت. این شبیه همان استبداد حکومت‌های اسلامی است که اکثریت کشورهای تازه‌فتح‌شده را با این شیوه مسلمان می‌کردند. از این زاویه اگر به موضوع مهاجرستیزی نگاه کنیم، مهاجرستیزی در هر کشوری به میزان گسترده، از دیرباز جریان داشته است؛ به‌ویژه در کشورهایی چون ایران، افغانستان و پاکستان.
مهاجرستیزی ابزاری برای حفظ سلطه‌ی طبقه‌ی بالا و حاکم
از منظر دیگر، مهاجرستیزی نوعی ابزار برای حفظ قدرت است. در هر کشوری، دولت به‌عنوان حافظ قدرت و ثروت طبقه‌ی بالای کشور، اکثریت سرزمین و منابعش را خارج از دسترس طبقه‌ی محروم قرار می‌دهد. در عوض آن‌ها را به‌عنوان کارگر و مستخدم تحت استثمار قرار می‌دهد. این طبقه‌ی محروم در تمامی این مدت هیچ توانایی برای گرفتن حق و استفاده‌ی رایگان از این سرزمین و منابعش را ندارد؛ اما در حالاتی که دولت با خطر از دست‌دادن سلطه‌اش، چه از جانب قدرت بیرونی و چه در نتیجه‌ی تقابل با خیزش طبقه‌ی محروم و کارگر داخلی مواجه می‌شود، در پی ایجاد حس مالکیت ملی بر همان طبقه‌ی محروم برمی‌آید و تلاش می‌کند با راه‌اندازی حس مالکیت ناسیونالیستی/ملی از این طبقه‌ی محروم سوءاستفاده کند. به پاکستان نگاه کنید. هنگامی‌که جنبش بلوچ‌ها به رهبری «ماهرنگ بلوچ» باعث بیداری و برانگیختن قهر جمعی علیه حاکمیت فاشیستی پنجابی‌ها می‌گردید، دولت پاکستان پروپاگاندای تروریست‌بودن مهاجران افغان را راه انداخت و با مرتبط قلمدادکردن جنبش بلوچ‌ها به مهاجران افغان، حیثیت این جنبش‌ را نزد مردم کشور خدشه‌دار کرد. طبقه‌ی محروم پاکستان هم این پروپاگاندای دولت را پذیرفتند و از اخراج میلیونی افغان‌ها ابراز حمایت و خرسندی کردند.


توجه کنید به مثال دیگر: جمهوری اسلامی ایران، در حالت‌های عادی حتا قبر رایگان به شهروندانش نمی‌دهد، زمانی‌که با خیزش داخلی علیه حاکمیتش مواجه بوده، به شهروندان‌اش می‌گوید، این سرزمین مال شما است. اکنون این مهاجر بیرونی آمده تا آن را از دسترس تو خارج کند، به او حس تملک عام و تام بر آن سرزمین را می‌دهد تا جهت خشم آن‌ها را از سوی خود به سوی گروه «غیر»ی چون مهاجر افغان تغییر دهد. آن شهروند ایرانی که در سراسر عمرش با محرومیت در سرزمین پدری‌اش زیسته است، اکنون با تصور تملک بر سرزمین مادری، و خطر از دست دادن آن به‌دست اتباع خارجی، در جهت منافع این دولت علیه مهاجران افغان قرار می‌گیرد.
در این مدت، سرزمین ملکیت طبقه‌ی حاکم بوده است؛ اما در وضعیت‌های مشخص، که سلطه‌ی این طبقه به‌ خطر می‌افتد، طبقه‌ی محروم ابزار دفاعی می‌شود.

به اشتراک بگذارید: