نامه‌ یک دختر به سربازان افغانستان

راحیل تلاش یکی از فعالان «جنبش زنان عدالت‌خواه افغانستان»

ای سرباز دلیر وطن‌ام

به فدای تو سر و جان و تن‌ام

سرباز قهرمان وطن‌ام! امروز ۹حوت، روز تو است. روزی که همه برایت تبریک می‌گویند. روزی که با دادن شاخه‌ای گل از تو تقدیرمی‌شد. نهایت‌اش محفلی به نام خودت برگزار و برایت شعر و مقاله خوانده‌ می‌شد.

می‌خواهم اعتراف‌کنم، این‌که شرمنده‌ام؛ دیگران را نمی‌دانم، اما من شرمنده‌ام. تو شب‌ها میان خاک، سنگ، جنگل، آب، در گرمای جان‌سوز و در سردترین روزها و شب‌ها نخوابیدی. اما، من در آسایش و آرامش در کنار فامیل‌ام خوابیدم.

تو از سه وعده غذا، یک وعده را نان خشک و آب گرم خوردی؛ اما من سفره‌ام پر از غذای‌های رنگارنگ بود. تو در عیدها از دل‌بندهایت دور، برای محافظت از من و فامیل‌ام در سنگرها بودی. اما من با لباس‌های مجلل و بهترین سفره‌ای عیدی غرق عیش و نوش بودم.

من با وظیفه‌ای که داشتم، حد اقل ماهانه معاش‌ام سر وقت بود. اما تو ماه‌ها منتظر بودی، تا حرام خورهای صاحب قدرت، پول معاش‌ات را بفرستند؛ تا اینکه تو کرایه خانه، بِول‌برق و پول دوای زن و فرزندات را بفرستی. تو برای این‌که من کنار فامیل‌ام خوش‌حال و آرام باشم، از فامیل‌ات دور آرامش خودت را فدا کردی.

هرگز فراموش‌ام نمی‌شود، روزهایی که در خط اول جنگ، در مقابل گروه وحشی و جاهلی بنام طالب جنگیدی و تا پای‌جان مقاومت کردی. تو منتظر بودی که برایت نیروی کمکی برسد، اما خائنین کثیف، غرق در خیانت و خرید و فروش قسمت قسمت وطن بودند. تو رفیق‌هایت را دانه‌دانه از دست می‌دادی و شاهد پرپرشدن عزیزان هم‌سنگرات بودی.

چه سخت است و جان‌سوز، وقتی عزیزان‌ات پرپر می‌شوند، تو حتا نتوانی از جایت بلند شوی و چشمان بازشان را بسته کنی. در آخر، تو فقط کتابچه‌های خاطرات هم‌سنگران‌ات را جمع کرده خاطرات‌شان را مرور می‌کردی؛ آه خدا! چه‌قدر سخت است.

یادم نمی‌رود، زمانی‌که بی‌غیرت‌های قرن وطن را فروختند. تو گریه می‌کردی و می‌گفتی جانم را بگیر اما اسلحه‌ام را به دست دشمن نمی‌دهم.

آه سربازم! چه‌قدر دردکشیدی و چه‌قدر اشک ریختی؛ اما وطن را، تو را، سلاح‌ات را و سنگرات را فروخته بودند، تو بی‌خبر بودی سرباز عزیزم. جان‌فشانی‌هایت، فداکاری‌هایت و قهرمانی‌هایت بی‌پایان است. هرقدر، بنویسم تمام نمی‌شود، شاید من گوشه‌ای کوچکی از مشکلات تو را درک کردم، اما هزاران مشکلات دیگری که داشتی و داری نمی‌دانم. من باید سرباز می‌بودم، من باید در خط مقدم جنگ می‌بودم تا می‌دانستم سرباز یعنی چه؟

با تمام این موارد من شرمنده‌ام، مرا ببخش سرباز که نتوانستم برایت کاری بکنم. وطن‌فروشان و بدنام‌های تاریخ فرارکردند و با پول‌های گزاف در بهترین کشورها در عیش و آرام بسر می‌برند؛ اکنون تو در شرایط که زندگی می‌کنی باوجود که هیچ تقصیر نداری، اما حتا لقمه‌ای نان برای دلبندهایت نداری.

زندگی نفس‌گیری که هر لحظه‌اش مرگ است برایت هدیه دادند. هزاران لعنت بر آن‌های که وطن را فروختند.

سرباز قهرمان‌ام! تو برای من و یک ملت، قهرمان‌ هستی چه زن و چه مرد. تو نور چشم‌ما هستی، برایت وعده می‌کنم این‌بار وطن را بدست خائنین نمی‌دهیم. همه‌با‌هم وطن‌مان را آزاد و آباد می‌کنیم.

روزت مبارک قهرمانان تاریخ!

به اشتراک بگذارید: