هشتم مارچ؛ بازخوانی یک مبارزه

نویسنده: فرزانه پناهی

هشتم مارچ، برخلاف آنچه سرمایه‌داری جهانی و لیبرالیسم فرهنگی تحمیل کرده‌اند، نه روزی برای قدردانی از زنان است، نه فرصتی برای بازاریابی محصولات با شعارهای فمینیستی و نه یک کمپاین تبلیغاتی برای دولت‌هایی که با نمایش چند زن در موقعیت‌های قدرت، خود را حامی حقوق زنان معرفی می‌کنند. این روز، در بنیاد خود، محصول مبارزاتی است که از دل خون، اعتصاب و شورش زاده شده است. اگر زنان کارگر نیویورک در ۱۹۰۸ به خیابان آمدند و اگر زنان روس در ۱۹۱۷ با اعتصاب خود آغازگر انقلابی شدند که امپراتوری تزاری را سرنگون کرد، هشتم مارچ باید همان معنا را حفظ کند: روزی برای طغیان علیه ساختارهای ستمگر، روزی برای به چالش کشیدن مناسبات قدرت. نه روزی که در پیام‌های کلیشه‌یی، پست‌های شبکه‌های اجتماعی و مناسبت‌های خنثی و بی‌اثر خلاصه شود.

سرمایه‌داری، در روند تاریخی خود، همواره جنبش‌های رادیکال را از محتوای انتقادی‌شان تهی کرده و آن‌ها را در مدار تولید و بازتولید نظم مسلط ادغام کرده است. هشتم مارچ نیز از این قاعده مستثنا نبوده است. روزی که زمانی پژواک مبارزات کارگران زن علیه استثمار و سلطه‌ی طبقاتی و جنسیتی بود، اکنون به مناسبت مدیریت شده، بدل شده است؛ مناسکی که در آن، شرکت‌های بزرگ چندملیتی با شعارهای فمینیستیِ مصرف‌پسند، نقاب بر چهره‌ی استثماری خود می‌زنند؛ بی‌آنکه چیزی در بنیان‌های روابط اقتصادی و اجتماعی تغییر کند.

چنین تبدیل و استحاله‌یی، صرفاً یک سوءاستفاده‌ی سطحی از نمادهای جنبش زنان نیست، بلکه نشان‌دهنده‌ی منطق عمیق‌تری است که در دل نظام سرمایه‌داری نهفته است: توانایی درونی آن برای جذب، بی‌اثر کردن، و نهایتاً همگون‌سازی هر نیروی مقاومتی که می‌تواند تهدیدی برای استمرار آن باشد. هشتم مارچ، که زمانی صحنه‌ی اعتصاب و اعتراض بود، اکنون به روزی بدل شده است که در آن، دولت‌ها و نهادهای اقتصادی همان مناسبات نابرابری را که زمینه‌ساز تبعیض و خشونت علیه زنان‌اند، در پوششی از اصلاحات سطحی و بیان‌های نمادین بازتولید می‌کنند.

در این میان، فمینیسم لیبرال نه‌تنها در برابر این روند ایستادگی نکرده، بلکه خود به یکی از سازوکارهای مشروعیت‌بخش آن تبدیل شده است. با تقلیل آزادی به ادغام در ساختارهای قدرت، این رویکرد به جای مواجهه‌ی انتقادی با بنیان‌های سلطه، زنان را به سوژه‌هایی تبدیل می‌کند که باید در نظامی که اساساً بر بهره‌کشی، سلسله‌مراتب، و کنترل بنا شده است، جای گیرند. اما آیا می‌توان در درون ساختاری که خود منشأ نابرابری است، به رهایی دست یافت؟ اگر هشتم مارچ قرار است معنای رهایی‌بخش خود را بازیابد، باید از چارچوب‌های ازپیش‌تعریف‌شده‌ی سرمایه‌داری و دولت‌محور خارج شود. این روز نه فرصتی برای بازنمایی‌های خنثی و بی‌خطر، بلکه لحظه‌یی برای بازاندیشی در مناسبات سلطه و مقاومت در برابر آن‌هاست؛ مقاومتی که نه در کمپین‌های بازاریابی و اصلاحات بروکراتیک، بلکه در کنش‌های مستقیم، در خیابان‌ها، در محل‌های کار، و در همبستگی‌های رادیکال معنا می‌یابد.

رهایی، نه در پذیرش جایگاهی در نظم موجود، بلکه در به‌ چالش‌کشیدن بنیادهای آن ممکن است. هشتم مارچ، اگر قرار است چیزی بیش از یک مناسبت نمادین باشد، باید بازتاب‌دهنده‌ی این پرسش اساسی باشد: چگونه می‌توان از بازتولید سلطه گذر کرد و امکانی برای گسست واقعی آفرید؟

در این میان، زنان افغانستان در وضعیتی ایستاده‌اند که معنای واقعی هشتم مارچ را دوباره به ما یادآوری می‌کند. در اینجا، مسأله نه برابری در محیط کار، نه شکاف دستمزدی، و نه سیاست‌های نمایشی افزایش حضور زنان در قدرت است. اینجا، مسأله‌ی اصلی، مسأله‌ی حذف است؛ حذف کامل زنان از جامعه، از آموزش، از اقتصاد، از سیاست و حتی از عرصه‌ی عمومی. آنچه طالبان انجام داده‌اند، نه صرفاً اجرای یک ایدئولوژی مذهبی، بلکه تحمیل شدیدترین شکل پدرسالاری به‌مثابه‌ی یک سیاست حکومتی است. این حذف، نه یک نتیجه‌ی جانبی، بلکه یک استراتژی مرکزی است که در آن، زن به‌عنوان یک سوژه‌ی مستقل، غیر قابل‌تحمل است. برای طالبان، زن یا باید به‌عنوان مفعول در خدمت خانواده‌ی مردسالار بماند و از عرصه‌ی عمومی ناپدید شود.

اما اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که این زن‌ستیزی تنها مختص طالبان است. طالبان، در حقیقت، چهره‌ی عریان همان ساختار فرهنگی است که پیش از این نیز در افغانستان وجود داشته است: ساختاری که در آن، زن همواره یک موجود درجه‌دو، همواره یک ابزار کنترل اجتماعی و همواره یک مسأله‌ی ‌ی حل‌نشده بوده است. حتا در دوره‌ی جمهوری، زنانی که به موقعیت‌های قدرت دست یافتند، همواره با تهدید، خشونت و حذف مواجه شدند. قتل‌های ناموسی، محدودیت‌های اجتماعی و ناامنی برای زنان، پدیده‌هایی نبودند که با سقوط طالبان از بین بروند یا با بازگشت آن‌ها ناگهان پدیدار شده باشند؛ بلکه طالبان صرفاً شکلی آشکارتر، شدیدتر، و سازمان‌یافته‌تر از همان سرکوبی را اعمال کرده‌اند که پیش از این نیز در جامعه ریشه داشته است.

یکی از پیچیده‌ترین ابعاد سرکوب زنان در افغانستان، نحوه‌ی بازنمایی آن‌ها در رسانه‌ها و سیاست‌های جهانی است. در بسیاری از روایت‌های غربی، زن افغانستان نه به‌عنوان کنشگر ، بلکه به‌ مثابه‌ی «ابژه‌ی نجات» یا نمادی از پیشرفت تصویر شده است. این نگاه ابزاری، زنان را نه در متن مبارزات‌شان، بلکه در چارچوب اهداف ژئوپلیتیکی قدرت‌های جهانی تعریف می‌کند و عاملیت آن‌ها را نادیده می‌گیرد.

این الگوی بازنمایی، بخشی از سیاست گسترده‌تری است که در آن امپریالیسم فرهنگی ابتدا زنان را به‌عنوان قربانی مطرح می‌کند، سپس مداخله‌ی خود را راه‌حل معرفی می‌کند و در نهایت، زمانی که منافعش تغییر کند، آن‌ها را به حال خود رها می‌کند. خروج نیروهای غربی از افغانستان نمونه‌ی آشکاری از این روند بود. دولت‌هایی که سال‌ها «حقوق زنان» را به‌عنوان یکی از توجیهات مداخله‌ی نظامی خود مطرح کردند، پس از خروج، زنان را در برابر یک رژیم سرکوب‌گر بی‌دفاع رها کردند. این مسأله‌ نشان داد که گفتمان حمایت از حقوق زنان نه یک تعهد اخلاقی به حقوق انسان‌ها، بلکه ابزار ژئوپلیتیکی بود که تا زمانی که در راستای منافع قدرت‌های بین‌المللی قرار داشت، مورد استفاده قرار می‌گرفت.

فمینیسم لیبرال نیز با تمرکز بر ادغام زنان در ساختارهای موجود، به بازتولید همین نگاه ابزاری کمک کرده است. این رویکرد، به جای پرداختن به ریشه‌های تبعیض و نابرابری، بر مشارکت زنان در نظام‌هایی از پیش‌تعریف‌شده‌یی تأکید دارد که خود بخشی از مشکل هستند. در نتیجه، زنان افغانستان اغلب یا به‌عنوان قربانیانی نیازمند حمایت معرفی شده‌اند یا به‌عنوان نشانه‌ی موفقیت پروژه‌های توسعه‌یی، بدون آنکه به پیچیدگی‌های مبارزات آن‌ها توجه شود.

اما آنچه در این روایت‌ها نادیده گرفته می‌شود، عاملیت و مقاومت خود زنان افغانستان است. آن‌ها نه در انتظار نجات‌دهنده‌اند و نه به مدل‌های از پیش‌تعیین‌شده‌ی توسعه و اصلاحات وابسته. از اعتراضات خیابانی گرفته تا مدارس زیرزمینی و شبکه‌های همبستگی آنلاین، زنان افغانستان اشکال گوناگونی از مقاومت را پیش برده‌اند. این مقاومت نه از طریق نهادهای بین‌المللی، بلکه از درون جامعه شکل گرفته است و نشان می‌دهد که تغییر واقعی به مشارکت مستقیم، نافرمانی مدنی، و ایجاد شبکه‌های مقاومت وابسته است.

هشتم مارچ برای زنان افغانستان، فرصتی برای بازخواست جهانی است که بارها آن‌ها را نادیده گرفته یا قربانی منافع دیپلماتیک و روابط سیاسی با طالبان کرده است. این روز برای زنان افغانستان باید روز مطالبه‌ی عدالت باشد، نه روز پیام‌های همدردی بی‌اثر. زنان افغانستان نیرویی برای تغییرند؛ آن‌ها در زندگی روزمره، در خیابان‌ها، در خانه‌ها و در هر جایی که امکان مقاومت وجود دارد، ایستاده‌اند. برای زنان افغانستان، هشتم مارچ فرصتی برای ادعای حق خود است؛ نه با درخواست، بلکه با مبارزه.

به اشتراک بگذارید: