چرا از روز مادر نباید تجلیل کرد؟

نویسنده: سائمه سلطانی

مادری، به‌عنوان یکی از ابزارهای فشار و نقش‌های تحمیلی جنسیتی، همواره توسط مردسالاری بر زنان تحمیل شده است.

تحمیل مادری، هم به مثابه‌ی فرزندآوری که بیشتر از قابلیت بیولوژیکی بدن زن می‌آید و هم به مثابه‌ی نهاد، که پرورش کودک را بر عهده‌ی مادر می‌گذارد، هردو امری سیاسی و از بیرون تعیین‌شده به شمار می‌روند.

در اجباری‌سازی تولد کودک، تولیدمثل به جنسیت و هویت زن گره زده می‌شود؛ زن بدون تولیدمثل، زنی ناقص و ناتکمیل در نظر گرفته می‌شود که ارزش ماندن در خانه‌ی همسر را از دست می‌دهد. تحقیر و تبعیض با کلیشه‌هایی مانند: درخت بی‌ثمر، مرغ کُد، شنده/ثنده و بی‌ریشه از بدیهی‌ترین سرکوب‌ها، هم در خانواده‌ی شوهر و هم در جامعه، علیه او شمرده می‌شوند.

در چنین حالتی، هویت زن و رحم او به ماشین تولیدمثل تنزل می‌یابد. این تولیدمثل، برای نیازهای گسترده‌ی مردسالاری از جمله: تقدیم وارث به نسل پدری شوهر (که در آن ژن زن هیچ نقشی در تعیین هویت کودک به شمار نمی‌آید بلکه بدن زن من‌حیث محل پرورش و تولد کودک شوهر شناخته می‌شود)، تولید نیروی نظامی و جنگی برای دولت‌های ملی، تولید نیروی جهاد در ادیان، به‌ویژه دین اسلام، تولید نیروی کار بنابر اقتضای بازار سرمایه‌داری و تولید نیروی خدماتی از زنان، هم برای ارائه‌ی خدمات جنسی به مردان و هم برای اجرای خدمات خانگی، بر زنان تحمیل می‌گردد.

به عبارتی، نظام‌های مردسالار، به‌ویژه مثلث مذهب، ناسیونالیسم و سرمایه‌داری، برای بقای حاکمیت خود نیاز به بازتولید نیروی انسانی دارند. این نیرو پایه‌های حاکمیت نظام مردسالار را تشکیل می‌دهد؛ همان‌هایی که در میدان‌های جنگ برای چیره‌دستی قدرت پدر-مردسالار دولت/حکومت‌شان می‌جنگند، همان‌هایی که باید در کارخانه‌ها برای تولید مازاد و انباشت سود مضاعفِ صاحبان کارشان کار کنند، همان‌هایی که مالیات بپردازند، همان‌هایی که حکومت شوند، کنترل شوند و زمین حاکمیت مردسالاری را تشکیل بدهند؛ همه آکسیجن نظام‌های مردسالار، به‌ویژه مثلث دین، ناسیونالیسم و سرمایه‌داری، را تشکیل می‌دهند. بدون شک، منبع تولید این نیروی انسانی، رحم زنان است؛ مردسالاری اگر برای بقای خود نخواهد هم، ناگزیر است بدن و رحم زنان را همواره تحت سلطه‌اش قرار بدهد.

اکنون اسلام‌گرایان در آسیا، به‌ویژه در ایران و افغانستان، سقط جنین را به دلایل ایدئولوژیکی مردسالار دینی خود ممنوع کرده‌اند، در حالی که هیچ بستر اقتصادی، صحی و اجتماعی برای تغذیه و پرورش کودک در افغانستان وجود ندارد. طالبان حتا فروش ابزار پیش‌گیری از ولادت و وقفه‌های ولادتی را در بازار ممنوع کرده‌اند. این ممنوعیت باعث تولد کودکان بیشمار و گسترش فقر و ناامنی در جامعه می‌شود.

ایران تا بیست‌وچند سال قبل سیاست کاهش نفوس را با تبلیغ شعار “فرزند کمتر، زندگی بهتر” روی دست گرفته بود، اما اکنون که دچار کمبود نیروی اجتهادی-مذهبی است و از آن‌جایی که یک نظام شیعه‌محور و مذهبی-ایدئولوژیک شمرده می‌شود، تبلیغات فرزندآوری را هدفمندانه در ساحات شیعه‌نشین راه‌اندازی کرده و دوباره سیاست کنترل بر رحم زنان را با تشویق فرزندآوری متحول کرده است. عمدتاً این تبلیغات فرزندآوری در مناطقی شبیه قم، قسمت‌هایی از تهران، مشهد و اصفهان صورت می‌گیرد، نه در ساحات غربی و سنی‌نشین مانند سیستان، بلوچستان، کردستان و خوزستان.

در آن‌طرف، در اروپا و آمریکا، هرچند مادری به مثابه‌ی پرورش کودک را اجباری نمی‌کنند، تولد جبری کودک، حتا تحت شرایط بارداری ناشی از تجاوز را، قطعاً اجباری کرده‌اند.

کودک‌مادر

در کشورهای اسلامی مانند افغانستان، مادری اجباری حتا کودکان را نیز دربرمی‌گیرد. زنان، طبق آموزه‌های اسلامی، در کودکی، به صرف بلوغ جنسی ـ آن‌هم در حد شروع پریود ـ مکلف به ازدواج، تولد طفل و مادری در نقش پرورش کودک می‌شوند.

حامله‌شدن در کودکی، که هنوز اندام جنسی و جسمی کودک به پختگی و تکامل نرسیده، مشکلات متعددی از جمله پارگی رحم، زایمان دردناک و شدید، امکان مرگ‌ومیر مادر و فرزند، تولد قبل از وقت، نخسان کودک (که کورتاج با خود به همراه دارد و تحمل درد کورتاج برای یک کودک در اغلب اوقات کشنده تمام می‌شود) را به‌وجود می‌آورد.

مادر، در عین اینکه هنوز خودش کودک است و نیاز به پرورش دارد، ناگزیر به پرورش نوزاد دیگری می‌گردد. همزمان با نقش پُرمسئولیت مادری، باید من‌حیث یک زن متأهل سنتی، امور خانه‌داری، مراقبت از مریضان خانواده، بزرگسالان و بقیه اعضا را نیز انجام بدهد.

در میان این کودک‌همسری و کودک‌مادری، کودک فرصت رشد، لذت از کودکی، تعلیم، تحصیل، کار بیرونی و در کل، حق زندگی را از دست می‌دهد.

ولادت‌های بدون وقفه، شیره‌ی جان کودک‌مادران و مادران بزرگ‌سال را می‌کشد. علم طب مدعی است که وقفه‌ی ولادتی حداقل ۳ و حداکثر ۵ سال نیاز است تا بدن مادر انرژی از دست‌رفته‌اش را دوباره به دست آورد. گسترش پوکی استخوان در میان مادران، سرگیجه، فشار پایین، از نشانه‌های تولیدمثل بی‌وقفه و کم‌وقفه‌اند.

مادران مجرد / تک‌والد

در سایه‌ی اسلام سیاسی، یکی از آسیب‌پذیرترین قشر زنان، مادران مجردند. این مادران، از آن‌جایی که زن در اسلام موجودی محجور و نابالغ فرض می‌شود که همواره باید تحت قیمومت مردان محرم باشد، حق حضانت کودک را از دست می‌دهند یا مجبورند بعد از وفات شوهر، جهت ماندن کنار کودکان‌شان، به عقد برادرشوهرشان درآیند تا کودکان‌شان را خانواده‌ی شوهر از آن‌ها نگیرند.

مادران مجرد، بدون شهادت پدران کودکان یا پدرکلان‌ها و کاکاهای فرزندان‌شان، حق گرفتن شناسنامه و پاسپورت را برای فرزندان‌شان ندارند. دولت‌ها و حکومت‌های اسلامی استدلال می‌کنند که فرزند ملکیت پدر است و هرنوع فیصله در غیاب پدر یا خانواده‌ی پدری، جرم دولتی شمرده شده و دولت و حکومت را در قبال آن پدر مسئول قرار می‌دهد؛ بناءً این نهادها بدون شهادت پدر و خانواده‌ی پدری، حاضر به ارائه‌ی شناسنامه و پاسپورت به فرزندان مادر مجرد نمی‌شوند و نه هم جواز بیرون‌رفتن آن‌ها از کشور را صادر می‌کنند.

در افغانستان، بعد از حاکمیت طالبان، زنان حق کار را از دست داده‌اند. قربانی اصلی این سیاست‌ها، مادران سرپرست و مجردند؛ مادرانی که به جز خود، نان‌آور و مسئول مردی در خانواده ندارند. مکلف‌اند غذایی روی دسترخوان برای کودکان‌شان تهیه کنند، حتا اگر آن نان خشکی باشد. این زنان گزینه‌یی جز به حراج‌گذاشتن تن‌شان ندارند؛ یا اینکه یک فرزندشان را برای بقای بقیه فرزندان‌شان به فروش برسانند، یا هم تابع دستور طالبان شوند و به‌عنوان زن دوم و سومِ مردی، در بدل نفقه، به عقد نکاح درآیند.

مردسالاری، با تکیه بر «امر طبیعت» و قابلیت زیست‌شناختی که امکان تولد کودک را در بدن زن ممکن می‌سازد، آن را مبدل به یک «مأموریت» اخلاقی و نقش اجتماعی ـ جنسیتی زنان کرده و شبیه سرنوشت محتوم برای زنان تعریف می‌کند، سرنوشتی که گریزی از آن وجود ندارد.

در چنین شرایطی، مادری از یک حق انسانی که باید به وسیله‌ی انتخاب درونی زن تجربه شود، مبدل به سازوکار سیاسی قدرت می‌شود که همه زنان، صرف نظر از طبقه، سن، میل و بگروند هویت جغرافیایی، مکلف به تولیدمثل و پرورش مثل می‌شوند.

مادری، به مثابه‌ی نهاد، در چنین حالتی است که معنا و رمز پیدا می‌کند؛ مادری به عنوان نهاد اجتماعی ـ جنسیتی، مجموعه‌یی از اصول، قوانین و انتظارات اجتماعی از مادر، جهت تولد کودک و پرورش آن شمرده می‌شود.

یک اصل اساسی مادری اجباری و نهادی، بحث «مادر خوب و فداکار» است. مادر هرقدر جان‌فداتر و مراقب‌تر، همان‌قدر خوب‌تر قابل توصیف شناخته می‌شود. در مادری نهادی و کلیشه «مادر خوب»، انسان‌بودن زن انکار می‌شود. زن، بعد از مادر شدن، دیگر انسان شمرده نمی‌شود بلکه «مادر» شمرده می‌شود. مادر، برخلاف انسان، حق لذت‌بردن از زندگی و رسیدن به سر و وضع خود را ندارد. حق رسیدگی به صحت و آرامش روانی‌اش را ندارد. او فقط مسئول مراقبت از کودک است و هیچ اما و اگری در برابر کوتاهی‌هایش در مراقبت و پرورش کودک پذیرفتنی نیست.

در این میان، جامعه با تأکید بر نقش «فداکارانه» مادر، همواره از این نقش ستم‌بار و اجباری «مادری نهادی» تقدیر کرده، آن را تقویت بخشیده و فرصت نهادینه‌شدنش را چهره‌ی تقدس‌گرایانه‌تر کرده است. مثلاً، در مجازی داستانی تقدیرگرایانه از مادری نهادی دست‌به‌دست می‌شود که بیان می‌دارد: «در سفره اگر غذا کمتر بود، اولین فردی که اعلام سیری و سیر بودن می‌کند، مادر است!»

در این داستان کوتاه، مادری با فداکاری قابل تقدیر دانسته شده است. در حالی که مادر انسان است و می‌تواند فداکار نباشد؛ می‌تواند بر صحت و آرامش خود، نسبت به نقش مادری‌اش، بیشتر اهمیت بگذارد. این اهمیت‌گذاشتن نباید به‌عنوان امر غیرعادی، خودخواهانه و نشانه «مادر بد» تلقی شود.

تا زمانی که مادری، تحت سلطه‌ی مردسالاری، یک امر اجتماعی و جنسیتی تعریف می‌شود که این نقش اجباری را به هویت جنسیتی زن گره می‌زند و مادری را مختص به زنان دگرجنس‌گرا فرض می‌کند، می‌بایست نوعی ابزار سرکوب و ستم شناخته شود، نه مقام و نقش مقدس. مادری زمانی سزاوار تجلیل است که از یک جبر نهادی و سیاسی، به انتخاب و تجربه فردی مادران مبدل شود، حتا اگر مادر بیولوژیکی نباشد؛ مادری باید از انحصار مادر بیولوژیک آزاد شود و حق مادر شدنِ زنان ترانس، کوئیر و زنان همجنس‌گرا به رسمیت شناخته شود.

پی‌نوشت: عکس از انترنت

به اشتراک بگذارید: