گوشه‌یی از سایه‌ی شوم مهاجرت بر زندگی زنان افغانستان

روایت‌های عصر ظلمت (۳۵)
نویسنده: سائمه سلطانی

شوهرش از همان مردانی به اصطلاح «غیرتی» و «ناموس‌باور» است، که همسرش را انسان نه، بلکه ناموس- ملکیت می‌داند و او را در قفسِ خانه می‌اندازد. او مدام نظاره‌گر روابط همسرش با دیگران است؛ رفت‌وآمد را کنترول می‌کند، به طرز لباس پوشیدن و حتا نگاه او حساس است. مبادا چشمش، حتا ناخواسته، به مرد دیگری بیفتد یا با مرد بیگانه‌یی صحبت کند. رمز گوشی و اکانت‌های مجازی‌اش را در اختیار دارد و مدام بررسی می‌کند تا ردپای مرد ناآشنایی را پیدا کند و دلیلی برای شکنجه و حتا قتل زنش پیدا کند. در واقع دلیلی برای اثبات «ناموس‌دار» بودن خودش پیدا کند!

حتا احوال‌پرسی‌اش با مردان فامیل را تحمل نمی‌تواند. فاطمه برای او، نه یک انسان بلکه اسیر محکوم به اطاعت است.

فاطمه دخترک کوچکی دارد که ای کاش نداشت. اما بدتر از آن اینکه جنین دوگانگی نیز در بطنش دارد.

آخرین بار فاطمه را به ظن رابطه با دوست صمیمی و قدیمی‌ خودش وحشیانه مورد لت‌وکوب قرار می‌دهد و سپس سراغ دوست قدیمی‌اش می‌رود. چاقو را با تمام توان به قلب او فرو می‌برد. یک‌بار. دوبار. سه‌بار. مرد از فریاد‌زدن می‌ماند. خون، چنان چشمه‌یی روی دستان قاتل جاری می‌شود. او از احساس گرمی خون لذت می‌برد. نفس راحتی می‌کشد. حالا از تهی دلش مطمئن شده است، که مرد «بی‌غیرت» و «بی‌ناموسی» نیست! بالاخره به خودش ثابت کرد که «غیرت»ش هنوز زنده است؛ غیرتی که فقط با نوشیدن خون بقیه زنده می‌شود. چه وحشتناک!

از آنجا با دستان پرخون‌، خودش را به مأمورین امنیتی تسلیم می‌کند و با افتخار می‌گوید: «کشتمش! چون به رابطه‌ی او با خانمم شک داشتم.»

راستی، این «ناموس و غیرت» در خود چه دارند که یک مرد را حتا در حالتی که مطمئن نیست و فقط شک دارد، وادار به چنین عمل وحشیانه‌یی می‌کند؟

حکم دادگاه صادر شد: اعدام!

به‌ نظر می‌رسد راه‌حل حکومت‌های مردسالار برای توقف قتل، بازهم قتل است. سال‌هاست از خودم می‌پرسم، قتل برای توقف قتل چگونه می‌تواند کشتار و خشونت را در جامعه متوقف کند؟ مگر نه اینکه دولت فقط خود را مستحق جرم قتل می‌داند!

خانواده‌ی قاتل پس از حکم اعدام، فاطمه را با کودکش از خانه بیرون می‌اندازند؛ زیرا باور دارند فاطمه باعث شده است تا وی قاتل شود.

فاطمه اکنون با تمام مشکلات زناشویی، باری بر دوش پدر کارگر مهاجر و مادر بیمارش شده است. زایمانش هم نزدیک است و برای تولد دوگانگی‌هایش حدود ۹۰۰ دالر (چهل میلیون تومان) نیاز دارد؛ مبلغی که محال است، پدرش با کارگری فراهم کند. چند روز بعد خانواده‌ی شوهرش با فاطمه تماس می‌گیرند: «می‌توانی به خانه برگردی.» به احتمال زیاد دستور شوهرش است. چون به محض برگشتش دخترش را نزد خود نگه می‌دارند، تا اگر فاطمه قصد فرار داشته باشد به خاطر دخترش نتواند فرار کند.

با این حال، خانواده‌ی شوهرش حاضر به پرداخت هزینه‌‌ی زایمان فاطمه نیستند، چون هنوز در دل‌شان نسبت به فاطمه نفرت دارند.

شاید هم بخشی از این نفرت، افغانستانی بودن فاطمه و ترویج فاشیسم ایرانی باشد که جرمش را سنگین کرده است. زنانی چون فاطمه در میان دو سنگ آسیاب گرفتارند: گروه طالبان و آخوندها که هردوی این‌ها، دست و پای زنان را زنجیر کرده‌اند.

به اشتراک بگذارید: