مردسالاری، جنگ و مردکُشی

نویسنده: سائمه سلطانی
در بیش از یک قرن، جنبش فمینیسم و کنشگران فمینیست‌ با اتهامات سازمان‌یافته از سوی نهادهای دینی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مواجه بوده‌اند. یکی از جدی‌ترین این اتهامات، نسبت دادن مردستیزی و مردهراسی به این جریان است. درحالی که این اتهام نه‌تنها بی‌اساس است بل‌که واقعیت امر کاملا برعکس آن است؛ فمینیست‌ها از نخستین کسانی بوده‌اند که با صراحت به تحلیل و افشای خطرات نظام مردسالاری برای کل جامعه، از جمله خود مردان، پرداخته‌اند. این جریان همواره هشدار داده است که مردسالاری تنها زنان را قربانی نمی‌کند، بل‌که مردان را نیز به شیوه‌های مختلف مورد استثمار و کشتار قرار می‌دهد.

در این نوشتار، به بررسی این مسأله خواهیم پرداخت که چگونه مردسالاری، به‌عنوان یک نظام اجتماعی سلطه‌جو، با تأکید بر نقش‌های جنسیتی، خشونت و رقابت، مردان را نیز به قربانیان خاموش خود تبدیل کرده است. جنگ‌ها، درگیری‌های ناسیونالیستی و قبیله‌یی، و فشارهای ساختاری ناشی از نقش‌های تحمیلی، از جمله ابزارهایی هستند که این نظام برای قربانی‌کردن مردان به‌کار می‌گیرد.

مردسالاری: ساختار سلطه و ابزارسازی از مردان
مردسالاری به‌عنوان یک نظام اجتماعی جهانی، بر اساس سلطه و برتری مردان شکل گرفته است. این نظام، نه‌تنها زنان، بل‌که اکثریت مردان را نیز قربانی می‌کند. در این ساختار، مردان به‌عنوان ابزارهایی برای حفظ قدرت، تأمین منابع و گسترش سلطه به‌کار گرفته می‌شوند. نقش‌هایی چون «مدافع سرزمین»، «سرباز»، «سرپرست خانواده» و «جنگجو» که توسط این نظام به مردان تحمیل می‌شود، آنان را در معرض فشارهای شدید روانی، اجتماعی و حتا مرگ قرار می‌دهد.

یکی از پیامدهای اصلی این ساختار، انسانیت‌زدایی از مردان است. در این فرآیند، مردان به ابزارهایی برای خشونت و جنگ تقلیل پیدا می‌کنند و مرگ آنان به‌عنوان بخشی از «هزینه‌های اجتناب‌ناپذیر» جنگ یا سیاست تلقی می‌شود. این نگاه ابزاری، مردان را به سوخت مصرفی برای اهداف طبقات حاکم و نهادهای قدرت تبدیل می‌کند.

جنگ و مردکُشی
جنگ‌ها همواره یکی از ابزارهای اصلی نظام مردسالاری برای گسترش و تحکیم سلطه بوده‌اند. در این نظام، مردان به‌طور سیستماتیک به‌عنوان نیروی انسانی جنگی به میدان‌های نبرد فرستاده می‌شوند؛ پدیده‌یی که آنان را به قربانیان خاموش جنگ تبدیل می‌کند.

تحمیل نقش جنگجو بر مردان، از یک سو آنان را از حق طبیعی زنده‌ماندن محروم می‌کند و از سوی دیگر، هویت آنان را با خشونت و مرگ پیوند می‌دهد. این نقش تحمیلی، نه‌تنها جان مردان را به خطر می‌اندازد، بل‌که آنان را به ابزاری برای پیش‌برد اهداف جنگی و سیاسی بدل می‌کند. در این فضا، جان مردان نه به‌عنوان حق ذاتی، بل‌که به‌عنوان سرمایه‌ی مصرفی در نظر گرفته می‌شود.

مطالعات نشان می‌دهد که سرمایه‌داری و امپریالیسم نیز در شعله‌ور نگه‌داشتن جنگ‌ها نقش مؤثری دارند. به گفته‌ی لنین در کتاب امپریالیسم، در سرمایه‌داری «صلح چیزی جز یک وقفه‌ی موقت میان جنگ‌ها نیست.» در این نظام، جنگ نه‌تنها به نفع طبقات حاکم است، بل‌که به‌عنوان ابزاری برای بهره‌کشی از نیروی انسانی مردان و گسترش سلطه‌ی سیاسی و اقتصادی استفاده می‌شود. بر اساس گزارش مؤسسه‌ی تحقیقات صلح بین‌المللی استکهلم، فروش تسلیحات در سال ۲۰۲۳ به‌دلیل جنگ‌های اوکراین و فلسطین، ۴.۲ درصد افزایش یافت. این نشان می‌دهد که جنگ یک ضرورت برای نظام سرمایه‌داری و مردسالارانه است و هزینه‌ی آن را مردان طبقه‌ی متوسط و فقیر می‌پردازند.

ناسیونالیسم، قبیله‌گرایی و نسل‌کشی مردان
ناسیونالیسم و قبیله‌گرایی نیز از دیگر ابزارهای مردسالاری برای کشتار مردان هستند. این ایدئولوژی‌ها، با تأکید بر هویت‌های قومی و قبیله‌یی، جنگ‌ها و درگیری‌هایی را شعله‌ور می‌کنند که در آن مردان به‌عنوان حاملان هویت قومی و ژنتیک، هدف مستقیم خشونت قرار می‌گیرند.

در بسیاری از نسل‌کشی‌های تاریخی، مردان به‌دلیل آن‌که محافظان زمین، منابع و زنان شناخته می‌شوند، به‌طور سیستماتیک کشته شده‌اند. از کشتار مردان ارمنی توسط امپراتوری عثمانی گرفته تا قتل‌عام مردان تونسی توسط هوتوها در رواندا و کشتارهای قومی و مذهبی در افغانستان، همگی نشان‌دهنده این واقعیت هستند.

یکی از دلایل چنین رفتارهایی، باور مردسالارانه‌یی است که نسب و هویت قومی را به مردان نسبت می‌دهد و زنان را به‌عنوان حاملان منفعل ژنتیک در نظر می‌گیرد. به همین دلیل، در بسیاری از نسل‌کشی‌ها، مردان به‌عنوان هدف اصلی تعیین می‌شوند، درحالی‌ که زنان اغلب از کشتار معاف می‌شوند و به‌عنوان بردگان جنسی یا ابزار تولید نسل جدید به‌کار گرفته می‌شوند.

یکی از عوامل اصلی کشتار مردان در نظام مردسالارانه، تحمیل نقش‌های جنسیتی خاص بر آنان است. این نقش‌ها شامل «محافظ»، «مدافع» و «جنگجو» هستند که مردان را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهند که ناگزیر به قربانی‌شدن می‌شوند. سربازی اجباری و حضور در جنگ‌های تحمیلی، نمونه‌های بارز این مسأله هستند.

علاوه بر این، رقابت شدید میان مردان نیز یکی از پیامدهای نظام مردسالاری است. این رقابت، که بر اساس معیارهایی چون قدرت فیزیکی و خشونت تعریف می‌شود، اغلب به خشونت و کشتار گروهی مردان منجر می‌شود.

جایگزینی مردانگی سنتی با الگوهای انسانی‌تر
برای کاهش خشونت و جلوگیری از قربانی‌شدن مردان در نظام مردسالارانه، ضروری است تغییرات عمیقی در ساختارهای اجتماعی و فرهنگی صورت گیرد. گام نخست، از میان برداشتن نقش‌ها و تقسیم‌ کار جنسیتی است که مردان را به پذیرش وظایف سنگین و خطرناک وادار کرده و امکان زیست سالم‌تر را از آنان سلب می‌کند.

در این راستا، ترویج «مردانگی سالم» به‌عنوان جانشین برای مردانگی سنتی و مردسالارانه اهمیت ویژه‌یی دارد. این مفهوم بر ارزش‌هایی هم‌چون بیان احساسات، همکاری، و دوری از خشونت تأکید دارد و از طریق آموزش و آگاهی‌بخشی، مردان را به بازتعریف هویت و رهایی از نقش‌های تحمیلی ترغیب می‌کند.

هم‌چنین، مشارکت فعال مردان در جنبش‌های فمینیستی و فعالیت‌های ضد مردسالاری می‌تواند نقش کلیدی در برچیدن این نظام سلطه‌گر ایفا کند. همبستگی میان جنسیت‌ها و همکاری جمعی، تنها راه رسیدن به ساختاری عادلانه و پایدار است.

مردسالاری، به‌عنوان نظامی سلطه‌جو، نه‌تنها زنان، بل‌که مردان را نیز قربانی می‌کند. این نظام، با تحمیل نقش‌های جنسیتی، انسانیت مردان را نادیده گرفته و آنان را به ابزارهایی در خدمت اهداف خود بدل کرده است. برای رهایی از این نظام و کاهش خشونت‌های ناشی از آن، مردان باید دوشادوش زنان برای برچیدن ساختارهای مردسالارانه و جانشینی الگوهای جدید تلاش کنند. این تغییرات بنیادین، شرط دستیابی به جامعه‌ی انسانی‌تر، عادلانه‌تر و عاری از خشونت است.

به اشتراک بگذارید: