قیامت را با چشم خود دیدم

روایت‌های عصر ظلمت (شماره‌ی ۲۱)
مراد ما از استعاره‌ی «عصر ظلمت»، اشاره‌یی به مصیبت‌های سیاسی، فاجعه‌های اخلاقی و گسترش خیره‌کننده‌ی خشونت، ستم، آشوب و قتل‌عام‌هایی است که در قلمرو فضای حاکم در افغانستان صورت می‌گیرد. «روایت‌های عصر ظلمت»، کنش‌گری‌های زنان را نسبت به این فضای حاکم نشان می‌دهد. آن‌چه در این سلسله روایت‌ها می‌آید، یک سخن است؛ یک ندای زنانه که از نگرانی‌های زندگی و زمانه‌ می‌گوید و به امید فردای روشن، شب ظلمانیِ وضعیت موجود را نقد می‌کند و معترض است. در مجموعه‌ی روایت‌های عصر ظلمت، از رنج‌های آوارگی‌ و از تأثیر مصیبت‌های سیاسی بر زندگی زنان پرسیده می‌شود.

در این شماره‌ی «روایت‌های عصر ظلمت» با هانیه ناطقی* گفت‌وگو شده است.

گفت‌وگو کننده: عارف قربانی

بخش دوم و پایانی
«روایت‌های خیلی تلخ و دردناک است که گفته و شنیده نشده است و من شاهدش بودم؛ شاهد خنده‌ی تلخ و گریه‌ی درماندگی‌های‌مان.» می‌‎خواهید یکی از این روایت‌هایی را، که شاهدش بودید، به‌عنوان مشت نمونه‌ی خروار، برای خوانندگان صدای زنان افغانستان تعریف کنید؟

بیشتر ترس و فشار بر مردم کابل اعمال شده بود. بعد از ماجرای جهاد النکاح چندین خانواده، که من از نزدیک با آن‌ها در ارتباط بودم، دیوانه‌وار پشت چاره می‌گشتند. زنی که سه دختر داشت، دو پسرش را، که نظامی سابق بودند، با کمک قاچاق‌بر به طرف پاکستان فرستاده بود که خبری از زنده و مرده‌ی هیچ کدام‌شان نشنیده بود. حالا وسط حویلی نشسته بود، باید تصمیم می‌گرفت که با دخترانش چه کند. آفتاب در وسط آسمان سوزان‌تر شده بود و زن در وسط حویلی نشسته بود و با خود حرف می‌زد: «خدا جان! کدام دخترمه به طالب بتوم. طاهره کلان است؛ اما مریض احوال است، او ره اگر ببرند یک روز هم نمی‌تواند دوام بیاورد.» مرضیه، نام مرضیه ره که گرفت خنده‌یی به لبش آمد و گفت: «خدا جان! خودت می‌دانی مرضیه زبان‌باز است. دَ خانه هر بار به خاطر زبان‌زدنش از مه لت خورد» و اشکش از گوشه‌ی چشمش به دامنش افتاد. ادامه داد: «خدا جان مه خو مادرش استوم. دختر از مادر لت نخوره، فردا از غریبه لت می‌خوره؛ ولی چطور او ره به طالب بِتوم.» و با گوشه‌ی دامنش آب ببنی‌اش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: «مه صدقه دختر خوردترک خو شوم. خدا جان! مه کور نمی‌شوم که او ره بیدوم که ببره!.» محسنه با خنده از پله‌ها پایین می آمد، داد زد: «مادر جان! مه گشنه استوم. چی پخته کدین؟» مادر خنده‌یی کرد و گفت: «جانِ مادر، چه می‌خوری؟» و با گوشه‌ی چادرش اشک نیمه‌ریخته‌اش را پاک کرد و گفت: «خدا جان ایره نمی‌توم‌. خدا جان! خودت پناه شو بر ما!» من از پنجره تمام این مدت با گریه‌اش گریه کردم و با خنده‌اش هم گریه کردم‌.

تقریباً سه ماه است که از افغانستان برگشته‌اید. از کدام راه و چگونه آمدید؟

من از طرف نیمروز و از مرز ملک وارد ایران شدم. به دلیل این‌که در کابل در مظاهره‌های خیابانی شرکت کرده بودم و بر علیه حاکمیت امارت دست به اعتراض زده بودم و حدوداً دوبار توسط آن‌ها بای‌متریک نیز شده بودم، می‌ترسیدم که از مرز اسلام‌قلعه خارج شوم و مشخصاتم بالا بیاید. به همین دلیل سختی‌های سفر به نیمروز را پذیرفتم تا بتوانم خارج شوم.

اگر به طور کلی بخواهید سه سال زندگی در زیر سلطه‌ی حاکمیت طالبان را بیان کنید، چگونه توصیف می‌کنید؟

برداشت من از سه سال حکومت طالبان، بازگشت تفکر تعصب‌آلود و بازگشت به ریشه‌ی اسلام سلفی‌ با پوشش لطیف‌تر و عام‌فریبانه‌تر است. طالبان محدودیت‌های‌شان را تدریجی و لایه به لایه اعمال می‌کنند و این برای مردم عام ممکن است زیر پوششی از مصلحت‌خواهی پنهان شود. توجه آن‌ها معطوف به مسائلی است که برای مردم عادی ملموس‌تر باشد. مثل برقراری امنیت ظاهری شهر و راه‌ها، توجه به پاکیزگی و کنترل اعتیاد در جامعه؛ اما وقتی صحبت از مسائل ضروری‌تر و پایه‌یی نظیر اقتصاد، وضعیت و حقوق زنان و دختران، حفظ حریم شخصی و تکریم فرد می‌شود، آن‌ها طفره می‌روند. مسأله‌ی دیگر، برخورد سلیقه‌یی و شخصی شدید طالبان در مواجهه با خط قرمزهای خودشان است.

در ولایاتی مثل هرات، قندهار، بلخ و… برخورد شدیدتر است. شاید دلیل، ضعف رسانه‌ها در این ولایات باشد. در کابل که با تمرکز و تجمع رسانه‌ها طرف هستیم شاهد سیاست یک بام و دو هوای طالبان در همه زمینه‌ها هستیم و این به راحتی قشر عادی و خاکستری جامعه را دلگرم مسائل پیش‌پاافتاده‌تر می کند. همین امر سبب می‌شود که امارت اسلامی کم‌وبیش پایگاه‌های مردمی خویش را داشته باشد؛ اما این از بی‌توجهی طالبان به حقوق افراد اعم از حق تحصیل، حق آزادی بیان، آزادی شخصی و آزادی قلم کم نمی‌کند.

جدا از رنج که در وطن چه کشیده‌اید، آوارگی چطور است؟ آیا به حیث یک مهاجر مسلمانِ افغانستانی، مورد تحقیر و توهین میزبانانِ دوست، همسایه و مسلمان‌‌تان قرار گرفته اید؟

مشکلات آوارگی و مهاجرت در کشورهای چون ایران، بسیار شدید است و قلم از بیانش عاجز؛ اما به اختصار پناهنده‌بودن چون ابری سیاه بر تمام جنبه‌های من سایه انداخته است. بارزترین مشکل پناهنده‌بودن در ایران، حل‌نشدن در جامعه‌ی میزبان است؛ این که بعد از گذشت سال‌ها هم‌چنان جدا افتادند و در محاصره و گتوی «افغانی بودن» دست از دل و جان مهاجر دست بر نمی‌دارد. هیچ جنبه‌یی از زندگی مهاجرِ افغانستانی در ایران مانند یک شهروند عادی نیست. دیدگاه غالب سیاست‌های پناه‌جویان در ایران بر «موقتی بودن» است. این‌جا مدارک هویتی موقتی است. اعتبار حساب‌های بانکی، سیم‌کارت و حق تملک بر هر چیزی موقتی است. پناهنده در ایران به طور سیستماتیک با مسائلی دست‌وپنجه نرم می‌کند که در ناخودآگاهش حک می‌شود که جزیی از جامعه‌ی میزبان نیست. حتا پناهنده‌هایی که مدرک معتبر ایران را دارند از عواقب این سیاست‌های موقتی و ضعیف در امان نیستند؛ به عنوان مثال دانشجو باید ویزای تحصیلی بگیرد و از مدرک هویتی خودش مثل کارت آمایش بگذرد. همین مسأله‌ی به ظاهر ساده، مشکلات متعددی را به مرور زمان ایجاد می‌کند. مثل مشکلاتی در تمدید اقامت پیش می‌آید و روح و روان دانشجو را به‌هم می‌ریزد. مدارک هویتی معتبر هم هر ۶ ماه تمدید می‌شوند و هیچ دلیلی جز ضعف سیاستی و تبعیض در آن نمی‌توان یافت. مشکل دیگر تردد در ایران است. بعضی اُستان‌های ایران به هیچ وجه مهاجرپذیر نیست و عملاً تردد در آن‌ها خلاف قانون است و جرم پنداشته‌ می‌شود. بسته به استانی که مدرک هویتی صادر شده و محل سکونت، تردد به سایر استان‌ها منوط به اخذ برگه‌ی تردد است که در صورت اتمام اعتبار آن با سیلی از پاسخگویی‌های اداری و نظامی و تعهددادن‌های بی‌شمار و تهدید ابطال مدارک هویتی مواجه می‌شویم. به طور کلی مشکلاتی که برای یک شهروند ایران، عادی است. برای ما مهاجران، تبدیل می‌شود به ماراتنی بی‌انتها که می‌شود سوهان روح.

به دلیل موقتی‌بودن مهاجران در ایران، تمام امکانات پایه‌یی مثل سیم‌کارت یا حساب بانکی ممکن است بدون اطلاع قبلی مسدود شوند و در حساس‌ترین مواقع بشوند بلای جان افراد. جدا از مشکلاتی که ریشه در سیاست‌های مهاجرتی دارند، در عموم استان‌ها، افغان‌ستیزی شدیدی وجود دارد. تصور مردم ایران از یک افغانستانی با حقیقت آن شخص بسیار متفاوت است و متأسفانه اخیراً رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مختلف به محلی برای تشدید این دیدگاه غلط تبدیل شده است. هر عملی که از افغانستانی‌ها سر می‌زند تبدیل می‌شود به بمب خبری با تیترهای گمراه‌کننده که بر نفرت جامعه‌ی میزبان از مهاجران می‌افزاید. به طور کلی در این مورد حرف بسیار است و بی‌شک با قلم شخصی من تمام نمی‌شود.

گه‌گاهی نوشته‌ی از شما دیده‌ام که در مورد مهاجرت، ماجرای ردِ مرز‌شدن و سفر اجباری به افغانستان بوده است. همین تازگی‌ها نیز موجی از مهاجرسیتزی و افغانستانی‌هراسی در ایران برخواسته است. به نظرتان، علت این ستیز و هراس در چه است و این نفرت‌پراکنی و ستیزه‌جوی‌ با مهاجران، چه پیامدهای مخربی دارد؟

برخوردهای شدید و قاطعانه و مغایر با انسانیت از دیرباز در ایران وجود داشت. از ردمرزهایی که افراد را از در منزل دست‌گیر می‌کردند تا برخوردهای شدید و گاهی سلیقه‌یی با مهاجران. این برخوردها بعد از نسل‌های اول مهاجرت که بسیار شدید بود وارد دوران گذار و نسبتاً بهتری شد. علت هم مراوده‌ی فرهنگی نسبی بود که با زبان و فرهنگ مشترک ایران و افغانستان برقرار شد و این حاصل تلاش‌های جامعه‌ی نخبه و قشر فرهنگی مهاجران بود. به طور کلی این برخوردها به شدت وابسته به کابینه، قوه‌ی مجریه و سیاست‎هایی است که در قبال مهاجران به کار برده می‌شوند. متأسفانه در چند سال اخیر این نفرت‌پراکنی و برخوردهای غیرانسانی به شدت افزایش یافته است. بله به راستی انسانیت در ایران با چالش جدیی روبه‌روست و مثالی از زوال شدید احساسات و انسانیت در بدنه‌ی جامعه‌ی ایران هستیم.

به حیث آخرین سوال می‌پرسم، با تجربه و چشم‌دیدهایی که از سیاست طالبان و آسیب‌های ویران‌کننده‌یی آنان دارید، آینده را چطور می‎‌بینید؟

چشم‌انداز سیاست‌های طالبان، بدون شک، روشن و امیدبخش نیست. فرار قشر نخبه‌ی افغانستان از کشور، خود گویای چشم‌اندازهای آینده‌ی کشور است. ممنوعیت تحصیل برای دختران و زنان کشور یعنی نادیده گرفتن نیمی از جامعه. از سوی دیگر، فرهنگ، هنر و علم از سوی طالبان کاملاً نادیده گرفته می‌شود و همین اکنون که این مصاحبه را انجام می‌دهیم، تعداد دانش‌آموزان و دانشجویان افغانستان به شدت کاهش یافته و حتا شاهد تعطیلی و توقف فعالیت دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی عالی هستیم. مواردی که قطعاً تأثیر منفی خود را روی اقتصاد کشور هم خواهند گذاشت. به‌عنوان مثال روند اشتغال‌زایی به تدریج در افغانستان در حال کاهش است و سیل پناهندگان افغانستان در سایر کشورها، به‌ویژه کشورهای همسایه، خود بیان‌گر همین موضوع است.

……………….
*هانیه ناطقی به تاریخ ۱۰ بهمن(دلو) سالِ ۱۳۶۷ در شهر مشهد چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در مشهد گذارند و وارد دانشگاه شد که بعد از گذراندن یک سال، ترک تحصیل کرد. در سال ۹۶، با جلساتی که در اتحادیه‌ی دانشگاهیان افغانستان در مشهد برگزار می‌شد، به داستان‌نویسی روی آورد و به طور جدی داستان‌نویسی را شروع کرد و به چندین جشنواره نیز شرکت کرد؛ اما بعد تصمیم گرفت که دیگر شرکت نکند و سفارشی ننویسد بل‌که به دنبال خواست‌ها و دغدغه‌های درونی‌اش برود، سفر کند و به دنبال رویاهایش بگردد که ناخواسته سر از افغانستان درآورد. این نقطه‌ی عطفی در زندگی هانیه است که وطنش را ببیند و تغییر بنیادی در نگاه و نگرشش به وجود بیایید. مطمئناً بعد از آن، قلمش به سمت‌وسوی دیگری رفته است و داستان‌هایش از یک نگاه دیگری روایت شده است. اکنون هانیه، مجموعه داستانی آماده‌ی چاپ دارد. دل او برای مردم وطنش می‌تپد و برای حقوق زنان و دختران سرزمینش می‌نویسد و عملاً در میدان مبارزه است.

به اشتراک بگذارید: