نویسنده: فریدون
اشاره: ما تلاش میکنیم تا سلسله جستارهای سنتشکنانه و جسورانهیی را در قاب «روشنگری» قاب کنیم تا شاید سهمی در تغییر فکری مردم بیمار و ویروسزدهی دینی، بهویژه نسل جوان افغانستان، داشته باشد. این سلسله جستارها پنجرهیی است به جهان روشن، که در آن اندیشهی نو و پویا جاری است و خبری از زنجیرهای مقدس کارخانهی جهادساز اسلام نیست. بسزاست که شما یعنی خوانندهی عزیز در این حرکت دیگراندیشانه همراه شوید تا زنجیرهای بردگی و سرسپردگی به سیستم سراسر مجاهدساز و کارخانهی پرورش جوجهماشینیهای به اصطلاح مجاهدان سر بر کف را پاره کنیم. همراه شوید تا سیل شویم و سونامی و بن و بنیاد تاریکی و تیرگی را برکنیم.
ما امروزها در بازهی زمانی جنوری ۲۰۲۵ قرار داریم. بیاییم به سال ۶۸۳ میلادی برگردیم. لشکریان غارتگر عرب، شهر کابل را تصرف کردهاند و برای مردم سوغاتی بهنام «اسلام» آوردهاند و در بدل آن داراییهای مردم را بردهاند و مالیات و خراج روی دوش مردم بار کردهاند. به سال ۸۷۰ میلادی برویم. زمانی که همین لشکریان تباهی، تمام مناطق شرق فلات قارهی ایران (جغرافیایی آن روز بدون توجه به نام ایران کنونی) را تصرف کردهاند و مردم را به زور و سر نیزه، مسلمان ساختهاند و دین تحمیلیشان را بر آنان تحمیل کردهاند. از همان زمان، مفهوم «جهاد» را که با منطق ارزشهای «دفاع مشروع» برابری نمیکند، وارد اقلیم زندگی جمعی و فردی مردم سرزمین ما شد تا به اکنون که همچنان در زنجیر این منطق خشن و کشتار اسیر هستیم.
تاریخ را ورق میزنیم، سدهی هفتم میلادی است. محمد پیامبر اسلام از نردبان ترقی بالا رفته است. شعارش «نه» است به هرچه که آزادیهای مدنی، فرهنگ مدارا و تلورانس، تکثرگرایی و چندصدایی و احترام به باورهای دیگران. وی نهادی را تئوریزه کرد که لبهی دو دم تیغ است: اسلام؛ یعنی یا مسلمان باش یا کافر. و الگویی را طراحی کرد بهنام «جهاد» یا «جنگ مقدس» که به زور به دست مردم افغانستان کنونی داد و ما شدیم توته توته و قطعه قطعه در آتش جهاد کباب. نفرین به این طراحی. چرا به جای طراحی «جهاد» چیزی دیگری را اختراع نکرد تا ما در دم ساطور جهاد قطعه قطعه نمیشدیم و نشویم.
سربازان توسعهطلب اسلام، برای کشتار، غارت و چپاول به چهارطرف هجوم آوردند تا رسیدند به سرزمینی که اکنون نامش افغانستان است. اسلام که آمد، جوجهماشینیهای به نام «علمای دین» تولید شدند و جوجهماشینیهای تبلیغی و کمپاینرهای اسلام از مراکزی چون نجف و دیگر مراکز تولیدی و جوجهکشی تکثیر شدند و گفتند: «جهاد» واجب است. و گفتند که هر نامسلمانی را باید کشت؛ زیرا کتاب مقدس چنین گفته است. همچنین این مزدوران و مبلغان گفتند که جهاد یعنی مبارزه کردن در راه خدا با جان، مال و دارایی های دیگر خود در نبرد با کافران و باغیان، با هدف گسترش و اعتلای اسلام و بر پا داشتن شعایر یا دفاع از آن. در گام نخست، روشنگری میگوید که بنای اسلام، بنای نادرستی است؛ یعنی از همان گام نخست بنایش کج گذاشته شد. چرا؟ برای اینکه طبقهبندی انسانها بر مدار کفر و اسلام، یعنی استبداد مطلقهیی که یا مسلمان باشی یا کافر. اگر کافر باشی باید کشته شوی؛ این، یعنی منطق حذف و کشتار و خلاف ارزشهای احترام به تکثرگرایی. در حالی که کار درست این است که هر کسی حق دارد هر اندیشه و باوری داشته باشد. خواه برابر با باور اسلام یا نه. خواه بت بپرستد یا خدای نادیده را.
اسلام که آمد مبلغان دین اسلام گفتند که دین اسلام مبتنی است بر اصل و فروع. فروع دین چند چیز است از جمله «جهاد» و گفتند که جهاد در راه خدا واجب است و یک مسلمان راستین در دو راهی قرار دارد: یا بکشی یا کشته شوی؛ همانند مجاهدان افغانستان در طی چندین دهه از آمدن قشون ارتش سرخ به افغانستان بگیر تا تولیدات جوجهماشینی مجاهدانی بهنام طالبان. این، یعنی منطق انجماد، حذف و استبداد فکری، دیگماتیسم، سرکوبگری و مخالف با هرچه آزادی و زندگی است. جهاد یعنی منطق کشتن و کشته شدن؛ که هرگاه در قالب ادبیات محلی مردم مسلمان افغانستان معنا کنیم این است: یا باید «غازی» شوی یا باید «شهید». شهید یعنی انتحار و خودکشی. این روش، روش بس اشتباهی است؛ زیرا جهاد آمده است تا «زندگی» را از آدمیانی بگیرد که با باور و اندیشههای مسلمانان مخالف است. این، یعنی حذف چندصدایی. جهاد آمده است و همواره پیام «مرگ» به ما داده است و میدهد.
پیشتر میآییم. بیستوچهارم دسامبر ۱۹۷۹ است. اتحاد جماهیر شوروی نیروهایش را به افغانستان فرستاده است؛ به هر دلیلی که بحث آن اینجا نیاز نیست. مخالفان اتحاد جماهیر شوروی اعم از امریکا و دیگر دشمنان اتحاد جماهیر شوروی، فرصت را مناسب دیدند تا علیه شوروی شماری از مردم افغانستان را که کلهیشان بوی قورمهسبزی آموزههای عربی میدادند در پای بیرقی بهنام «جهاد»، «شهادت» و «شهید» گرد آورند؛ و آوردند. در نهایت، نتیجه این شد که میبینیم، اگر چشم بینا داشته باشیم.
بدینسان، مبلغان مذهبی اسلام بیرق «جهاد» را در افغانستان بلند کردند؛ اما هریکشان در پس پردهی دلار پارو کردند و معامله کردند. فرزندان مردم غریب کشته شدند و به آنان گفتند: «شهادت مبارک!» و گفتند: «قرآن میگوید که مجاهدین زندهاند و در نزد خداوند روزی میخوردند، چنین فریب و نیرنگی! سر نخ «جهاد» کشیده شد تا شکلگیری گروه تروریستی طالبان و تا اکنون که مجاهدان اسلام حکومت را در افغانستان به دست گرفتهاند و دارند بنای حکومت دینی برابر نسخهیی را که پیامبر اسلام نوشته است، پیاده میکنند. چنین نگونبختییی!
بیاییم راست و پوستکنده بگوییم اینکه «جهاد» رویهی اشتباهی است که وارد جغرافیای زندگی مردم ما شده است. مبلغان مذهبی اسلام، که همانا ملاها، مولویها به اصطلاح علمای دین باشند، مرتب آتش جهنمی بهنام «جهاد» را پکه کردهاند و میکنند تا شعلهاش هرچه زندگی است را بسوزاند. جهاد، رویهی بسیار نادرستی را تهدابگذاری کرد تا ما در این آتش سوزناک جزغاله شویم و زندگی ما بسوزد و خاکستر شود که شده است. از پیامبر اسلام باید پرسید به شما چه که کسانی در آن زمان بت میپرستیدهاند؟ به شما چه که چه کسی کافر بودهاند تا آن دین شما دامن ما را بگیرد و ما در آتش جهاد شما خاکستر شویم.
ما حق داریم تا از خود دفاع کنیم و دست رد به اسلام و جهادش بزنیم؛ زیرا ما را تباه کرده است. زندگی را از ما گرفته است. از کشته، پشته ساخته است. دارایی مردم و امنیت روانیشان را نابود کرده است. روی این جهت، مخترع جهاد باید در دادگاه تاریخ محاکمه شود؛ زیرا که زندگی ما را با «جهاد» خودش سوزانده است. اگر جهاد نباشد، قطعا الگوهای درستی چون «دفاع مشروع» و ارزشهای حقوق جزا هست. قطعا با بودن این ارزشهای جهان مدرن، ما نه دورهی جنگ مجاهدین را میداشتیم نه طالب نه این فرهنگ تباهی که از بیخ ریش اسلام روییده است.
اسلام که اکنون سایه گستر است، نان مردم در خون تر است. برکنار از روایت تباهی مردم افغانستان، میوهی فاسد جهاد، جهان را دارد تهدید میکند. آزادیهای مردم را میگیرد و زندگی مردم را از بین میبرد. اسلام که آمد، فرهنگ مدارا، همزیستی مسالمتآمیز، حق داشتن باور مخالف، حق آزادی بیان و عقیده و سازههای انسانی از بین رفت. و الگوهای چون «کفر»، «کافر»، «کافر فطری» و «کافر ملی» و «مرتد»، «مهدورالدم» و غیره گسترش یافت. در این گستره، مردمانی کشته شدند، زندگیهای بسیار ویران شدند و تباهی آمد و جانشین خوبیها گردید.
با توجه به هرآنچه گفته شد، گاهی برخی از مبلغان دینی به اشتباه جهاد را به جای «دفاع مشروع» گذاشتهاند که بیشتر فریب است و نیرنگ و نهایت توجیهات بیربط. جهاد، همان چیزی است که در بالاتر گفته شد؛ یعنی یا کشته شوی یا بکشی، یا مسلمان باشی یا کافر، یا غازی باشی یا شهید؛ چنین «خطکشیهای سخت اهریمنی»!
جهاد که در افغانستان رونق گرفت، برخی در قد و قامت رهبران دینی، بهترین زندگی را برایشان رقم زدند و در دورهی جمهوریت عنوان «استاد» به خود گرفتند که نیاز نیست نام برده شوند. چهرههای مقدسی شدند و عناوین بسیار شکوهمندی به خود گرفتند؛ اما بچههای دهقان، کارگر و جوالی و مردم غریب فقط جاده صافکن شدند. عین همین روایت در طبقهی گروه طالبان نیز صدق میکند؛ زیرا طالبان در این چند دهه از بین فقیرترین، بیسوادترین، دهاتیترین و بدبختترین مردم سربازگیری کردهاند. دلیل این سربازگیری از بین تودههای سخت عقبافتاده، ظاهر جذاب و فریبندهی اسلام است؛ زیرا مبلغان دینی همواره توجیه کردهاند و گفتهاند که جهاد واجب است. هرگاه کشته شوید به بهشت میروید؛ آنجا هرآنچه آرزو دارید وجود دارد. چنین فریب و نیرنگی! آنجا، یعنی بهشت حورالعین است، غلمان یعنی بچهبازی است، جویهای شراب است، و چنین رؤیاهای سخت مزخرفی که نه از آنجا کسی آمده است نه چنین چیزی هست. تمام آن دروغهای شاخدار ساخته و پرداختهی پیامبر اسلام و کتاب مقدسش و مبلغان دینی وی است.
شما حق دارید بپرسید از چه روی «جهاد» که یکی از ستونهای کلیدی دین اسلام است، مورد نقد و تیزبینی قرار داده شده است؟ پاسخ آن این است: جهاد، زندگی جمعی و فردی ما را تباه کرده است. اگر در سلسله جستارهای روشنگری، سیستم ملا، آخوند، مولوی و بهاصطلاح علمای دین اسلام را نقد میکنیم و دست رد به «جهاد» و دیگر الگوهای سرنگونساز اسلام میزنیم، یکی از دلایل آن تجربیات عینی زندگی فردی و جمعی مردم افغانستان است؛ زیرا از درون جهاد، طالبان و مجاهدان بیرون شدهاند و ما را در کشتارگاهی به نام «دین اسلام» و «جهاد» کشتهاند.
اکنون زمان شورش علیه تمام بنیانها و بنیادهایی است که در آسیاب آن آرد شدهایم تا مردم در فرداهای روزگارشان «زندگی» کنند و با ساطور جهاد قطعه قطعه نشوند و در کورۀ آدمسوزی «جهاد» جزغاله نگردند. به امید فرداهای بدون «جهاد»، به پیش میتازیم و طرح زندگی بدون جهاد را روی دست میگیریم. اکنون زمانی است که «نه» میگوییم به هرچه اشتباه است. ما دیگر راهمان «به ترکستان» جهاد نباید منتهی شود. ما «دیگر» شدهایم و دیگراندیشی بخشی از ذاتیات ما شده است و ترک جهاد، درواقع دفاع از حیثیت زندگی ماست تا زین پس در چاه جهاد عربی نیفتیم. اگر نگاه هوشمندانه داشته باشیم، چهل سال زمان کمی نیست که ما در آتش همیشه شعلهور «جهاد» جزغاله شدهایم. نفرین به جهاد و به دستگاهی که هردم آن را پف میکند و دم میکند.