نویسنده: فرزانه پناهی
تکفیر و جهاد، دو مفهوم مناقشهبرانگیز در تاریخ اسلام، از آغاز تاکنون، دستآویزی برای توجیه خشونت، سرکوب و قدرتطلبی بوده است. بررسی تاریخی نشان میدهد که این مفاهیم، بسترهای لازم برای اعمال خشونت و جنایات گسترده و هولناکی را، تحت پوشش دین، فراهم کرده و زمینهساز فجایعی شده که تأثیرات عمیقی بر جوامع اسلامی و بشریت بهجا گذاشته است. این روند، از صدر اسلام آغاز شد و تا دوران معاصر ادامه یافت؛ یعنی گروههای اسلامگرا با تکیه بر همین مفاهیم، به بازتولید چرخهی خشونت پرداختهاند.
در صدر اسلام، ماجرای بنیقریظه یکی از برجستهترین نمونههای خشونتی است که با توجیه مذهبی انجام شد. در این رویداد، پیامبر اسلام پس از اتهام خیانت به این قبیلهی یهودی، دستور کشتار جمعی مردان، اسارت زنان و کودکان، و تصرف اموال آنان را صادر کرد. این اقدام، که در متون تاریخی و تفاسیر مذهبی مشروعیت یافته، نشاندهندهی چگونگی استفاده از دین برای توجیه خشونت سیاسی است. اعدام جمعی مردان، اسارت زنان و کودکان تحت عنوان «غنایم جنگی» و توجیه این اقدامات بهعنوان یک ضرورت سیاسی نمونهیی از روندی است که در آن مفاهیم دینی بهجای ترویج عدالت و اخلاق، به ابزار حذف دیگران و تحکیم قدرت تبدیل شدند. این رویداد تنها یک رویداد تاریخی نبود؛ بلکه سنتی شد که در طول تاریخ، به خشونت و کشتار در میان مسلمانان مشروعیت بخشید.
جنگ صفین و قتلعام خوارج؛ آغاز تکفیر درونی
پس از وفات پیامبر اسلام، مفهوم جهاد و تکفیر نهتنها برای مقابله با غیرمسلمانان، بلکه برای سرکوب مخالفان داخلی در میان مسلمانان نیز بهکار گرفته شد. جنگ صفین در ۳۷ هجری، که میان علی ابن ابیطالب و معاویه ابن ابیسفیان به وقوع پیوست، یکی از نخستین نمونههای جنگ داخلی میان مسلمانان بود که با توجیهات دینی شعلهور گردید. در این جنگ، هر دو طرف خود را نمایندهی اسلام و برحق میدانستند و دیگری را به انحراف متهم میکردند و محکوم به مرگ میدانستند.
پس از جنگ صفین و ماجرای حکمیت، گروهی از یاران علی که به «خوارج» مشهور شدند، او را بهدلیل پذیرش حکمیت تکفیر کردند. خوارج معتقد بودند که علی با قبول داوری انسانی، از فرمان خدا سرپیچی کرده است. در مقابل، علی بن ابیطالب نیز خوارج را بهعنوان یک گروه منحرف و خطرناک معرفی کرد و با آنها وارد جنگ شد. در نبرد نهروان در سال ۳۸ هجری، علی دستور قتلعام خوارج را صادر کرد. این اقدام، نمونهی استفاده از تکفیر و خشونت مذهبی برای سرکوب مخالفان سیاسی-مذهبی داخلی بود و نشان داد که چگونه اختلافات ایدئولوژیک در جهان اسلام میتواند به خشونت داخلی کشیده شود.
قتلعام خوارج، که با توجیهات دینی مشروعیت یافت، الگویی برای سرکوب مخالفان داخلی شد؛ طوری که در طول تاریخ اسلام، بارها توسط حکومتهای مختلف تکرار و زمینهساز موجی از کشتار، تبعید و غارت شده است.
از طرف دیگر، مفهوم جهاد به ابزاری برای فتوحات نظامی و گسترش قلمرو سیاسی خلافت بهکار گرفته شد. حملات نظامی به سرزمینهای غیرمسلمان، که تحت عنوان «جهاد» انجام میشد، نهتنها ساختارهای اجتماعی و سیاسی مناطق تحت تصرف را ویران کرد، بلکه تفکری را شکل داد که در آن خشونت، ابزاری مشروع برای تحقق اهداف دینی و سیاسی تلقی میشد. این فتوحات، که در تاریخ بهعنوان «گسترش اسلام» معرفی میشود، در واقع جلوهیی از امپریالیسم مذهبی بودند که با توسل به زور و شمشیر، پذیرش دین را به مردم تحمیل میکردند و آزادی انتخاب، حق حیات و کرامت انسانی را نادیده میگرفتند.
در دوران معاصر، گروههایی نظیر داعش، القاعده و طالبان با تکیه بر همین مفاهیم تاریخی و آموزههای دینی، به ارتکاب جنایات گسترده علیه بشریت پرداخته و چرخهی خشونت تاریخی را احیا کردهاند. این گروهها با استفاده از مفاهیم جهاد و تکفیر، به کشتار، تجاوز و سرکوب مخالفان خود دست زدهاند. همهی این گروهها جنایاتشان را با عنوان «وظیفهی دینی» توجیه میکنند. تفاوتی میان کشتار کودکان و غیرنظامیان توسط این گروهها و اقدامات مشابه در تاریخ اسلام، از منظر نتایج و پیامدهای انسانی وجود ندارد. همانطور که کشتار مردان یک قبیله و به اسارت گرفتن زنان و کودکانشان در صدر اسلام، با دستور شخص پیامبر اجرا شد، گروههای بنیادگرایی چون داعش و طالب نیز، فجایعی هولناک علیه بشریت را رقم زدهاند.
یکی از هولناکترین نمونههای این خشونتها، حملهی داعش بر اقلیت ایزدی در عراق بود که سبب قتلعام مردان، به بردگی گرفتن هزاران زن و کودک، و ویرانی جوامع ایزدی شد. این جنایات، که با توسل به فتواهای تکفیری و توجیهات جهادی انجام شد، نشاندهندهی عمق فاجعهیی است که بنیادگرایی دینی میتواند به بار آورد. به همین ترتیب، حملات طالبان به مدارس، بیمارستانها و مساجد، خصوصا در مناطق شیعهنشین، که سبب کشته شدن صدها کودک، زنان باردار و نمازگزاران شده است، گواهی بر ادامهی همان الگوی تاریخی استفاده ابزاری از دین برای توجیه خشونت است.
در موارد اخیر طالبان سه شهروند اسماعیلیمذهب را در بدخشان به قتل رسانیدند؛ از جمله محمدنبی که پس از شکنجه سر بریده شد و پسری ۱۴ ساله را که در برابر چشمان والدینش به گلوله بستند. این جنایات، که با فتواهای تکفیری و توجیهات دینی صورت میگیرد، نشاندهندهی انحراف مفاهیم مذهبی از اخلاق و انسانیت است.
مقایسهی این رویدادها نشان میدهد که ریشههای تاریخی خشونتهای معاصر در همان تفاسیر و اقدامات اولیهیی نهفته است که مفاهیم مذهبی را به ابزار سرکوب و حذف دیگران تبدیل کردند. آنچه این خشونتها را تداوم بخشیده، عدم بازنگری انتقادی در تاریخ و آموزههای دینی است. پذیرش غیرانتقادی اقدامات خشونتآمیز گذشته و تلاش برای توجیه آنها، زمینهساز تکرار چنین رفتارهایی در دوران معاصر شده است. هنگامی که کشتار، و اسارت در گذشته توجیه شود، راه برای تکرار آن در امروز هموار میگردد. این نگرش که به جای نقد گذشته، آن را تقدیس میکند، جوامع اسلامی را در چرخهی بیپایان نفرت، تعصب و خشونت گرفتار کرده است.
بازخوانی انتقادی تاریخ و متون دینی، گامی ضروری برای رهایی از این چرخه است. هیچ آموزهی دینی نباید بهعنوان توجیهی برای خشونت و نقض کرامت انسانی به کار گرفته شود. تأکید بر ارزشهای جهانی حقوق بشر و جداسازی دین از سیاست که پیامد آن جز خشونت نیست، راهی برای تحقق صلح، عدالت و همزیستی است. پذیرش مسئولیت تاریخی و بازنگری در اندیشههای مذهبی تنها راه برونرفت از این بحران تاریخی است.