ترس از آینده و نگران اکنون

روایت‌های عصر ظلمت (۲۶)

مراد ما از استعاره‌ی «عصر ظلمت»، اشاره‌یی به مصیبت‌های سیاسی، فاجعه‌های اخلاقی و گسترش خیره‌کننده‌ی خشونت، ستم، آشوب و قتل‌عام‌هایی است که در قلمرو فضای حاکم در افغانستان صورت می‌گیرد. «روایت‌های عصر ظلمت»، کنش‌گری‌های زنان را نسبت به این فضای حاکم نشان می‌دهد. آن‌چه در این سلسله روایت‌ها می‌آید، یک سخن است؛ یک ندای زنانه که از نگرانی‌های زندگی و زمانه‌ می‌گوید و به امید فردای روشن، شبِ ظلمانی وضعیت را نقد می‌کند و معترض است. در مجموعه‌ی روایت‌های عصر ظلمت، از رنج‌ آوارگی‌ و از تأثیر مصیبت‌های سیاسی بر زندگی زنان پرسیده می‌شود.

در این شماره‌ی «روایت‌های عصر ظلمت» با خانم منیره ابراهیمی* گفت‌وگو شده است.

گفت‌وگو کننده: عارف قربانی

خانم ابراهیمی تشکر که وقت گذاشتید و ترتیب این مصاحبه را دادید. قبل از هر چیزی می‌خواهم بدانم در حال حاضر که با من صحبت می‌کنید، چه نگرانی‌ها و چه دغدغه‌هایی دارید؟

تشکر، سلامت باشید. در حال حاضر نگرانی‌ام وضعیت بحرانی اقتصادی‌ام است؛ این‌که چگونه و چطور هزینه‌ی زندگی‌ام را تأمین کنم. متأسفانه اکنون در شرایطی قرار دارم که هیچ کاری نمی‌توانم. از سوی دیگر، نگرانم که بعد از تمام کردن مقطع لیسانس، کجا باید بروم؟ اگر افغانستان برگردم که حتا اجازه‌ ندارم از خانه بیرون شوم و در ایران هم با اتمام تحصیل اجازه‌ی ماندن ندارم. به این دلیل دنبال راه بیرون رفت هستم که به هر طریقی به کشورهای اروپایی یا کشورهای توسعه‌یافته‌ی دیگر مهاجرت کنم.

شما چه وقت و به چه دلیل مهاجر شدید؟

من دقیقاً به تاریخ ۱۰میزان ۱۴۰۲ وارد کشور ایران شدم و به دلایلی از این مهاجرت خوشحالم؛ چون می‌توانم راهم را ادامه بدهم و با آن‌که تا این‌جا با صدها چالش و شرایط دشوار روبه‌رو شدم و هنوز با دشواری‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کنم، برایم خوش‌آیند است که تحصیل می‌کنم و در راه کسب دانش قدم می‌گذارم. من در واقع، از خانه‌نشینی فرار کردم و تلاش می‌کنم بار دیگر در قلمرو حاکمیت طالبان قرار نگیرم؛ چون طالبان باور دارند که زنان هیچ حقی در جامعه ندارند و فقط برای تولید فرزند و کارهای خانه هستند. آنان حق حضور در جامعه و هم‌چنین حق تحصیل و کار را از زنان گرفته‌اند. شاید پشت این‌ نوع باورها یک نوع سیاستی هم درکار باشد و دلایل پیچیده‌یی هم وجود داشته باشد که ما مردم عادی نمی‌دانیم.

از دوره‌ی اول حکومت طالبان چه به یاد دارید؟

شخصاً در آن دوران هنوز متولد نشده بودم؛ ولی چیزهایی که بعداً در مورد آن دوره شنیدم همه حاکی از ظلم بی‌حد و حصر طالبان علیه زنان و اقلیت‌های قومی افغانستان بوده است. همانند همین اکنون، زنان را از حق و حقوق‌شان محروم کرده و مجبور به ازدواج‌های اجباری می‌کردند. خشونت‌ و آزاری که علیه هزاره‌ها انجام داده و تحریم اقتصادیی که بر هزارجات روا داشته بودند باعث گردیدند بسیاری مردم خانه و زندگی‌شان را ترک کرده و آواره‌ی دیار غربت شوند. آنان در آن دوره، همه‌ی میراث‌های فرهنگی و تمدنی کشور را ازبین بردند.

سرانجام وقتی که نظام جمهوری آمد، تلاش‌های زیادی برای بهبود وضعیت زنان صورت گرفت و به زنان اجازه داده شد تا در جامعه حضور داشته باشند که در نتیجه پیشرفت‌های قابل توجهی در زمینه‌های مختلف از جمله آموزش، تحصیل، بهداشت، اشتغال، مشارکت سیاسی و فرهنگی برای زنان به وجود آمدند. سپس برای گسترش این دست‌آوردها و توانمندسازی زنان بخش قابل توجهی از کمک‌های بین‌المللی به افغانستان اختصاص داده شد. دولت افغانستان نیز تا جای ممکن مبالغی را برای برنامه‌های مربوط به زنان در نظر گرفت.

به نظرتان چه عواملی باعث سقوط نظام جمهوری در افغانستان گردید؟

راستش عوامل اصلی سقوط دولت جمهوری اسلامی افغانستان را ما مردم عادی نمی‌دانیم. آن‌چه می‌توانم بگویم این است که هیچ سقوطی یک شبه اتفاق نمی‌افتد؛ قبل از قبل برنامه‌ریزی می‌شود و به مرور برنامه‌ها به اجرا در می‌آید و مدتی طول می‌کشد که پایه‌های یک نظام ازهم بپاشد و زمینه‌ی سقوط فراهم شود. جدا از این، ما شاهد بودیم که هیچ رئیس‌جمهوری افغانستان مستقل نبوده و اختیار اداره‌ی کشور را خود در دست نداشته و عوامل بیرونی و کشورهای خارجی در نحوه‌ی سیاست‌گذاری افغانستان دخیل بوده است. پس سقوط نظام جمهوری برعلاوه‌ی عوامل داخلی، عوامل منطقه‌یی و جهانی نیز داشته است.

همان طوری که اشاره کردید، نظام جمهوری فروپاشید و عوامل متعددی در فروپاشی آن نقش داشتند. می‌خواهم چشم‌دیدهای‌تان را از روزی که طالبان ولایت‌تان را گرفتند و به شهر درآمدند، بیان کنید.

در آستانه‌ی سقوط ما شاهد یک جنگ خیلی وحشتناک در غزنی بودیم. طالبان بسیار وحشیانه و غیر قابل باور به مرکز غزنی و اکثر ولسوالی‌هایش حمله کرده و آن را تصرف می‌کردند. در آن حمله ما خیلی وحشت‌زده شده بودیم. از شدت فیر گلوله، روزها یک دقیقه هم نمی‌توانستیم از خانه بیرون شویم و شب‌ها از ترس اصابت راکت دنبال زیر زمینی می‌گشتیم. بسیاری مردم در همین زمان، آواره شده و خانه‌های‌شان را ترک کردند.

طالبان به هر شهری که می‌آمدند، خانه‌های مسکونی را، که بیشتر از یک طبقه داشتند، می‌گرفتند و نیروهای خودشان را جای می‌دادند. دیری نگذشت که کم‌کم کل شهر را همه افراد طالبان گرفتند. گاهی که برای بعضی چیزهای ضروری از خانه بیرون می‌شدم و همه‌جا را پر از طالب می‌دیدم، دلم خون می‌شد. به یاد جوانانی می‌افتادم که جان‌شان را برای وجب وجب خاک وطن دادند و حالا وطن به دستان همان کسانی افتاده‌اند که جان آن‌ها را گرفته بودند.

با آمدن طالبان دقیقاً چه چیزهای را از دست دادید؟

من با دشواری به دانشگاه راه یافته بودم و با یک شرایط بسیار محدود، یک سال درس خوانده بودم و با تمام دشواری‌هایش از آن وضعیت راضی بودم. خواست من در هر شرایطی آموختن بود؛ اما نگذاشتند و این بزرگ‌ترین چیزی بود که از دست دادم. در کل حق تحصیل و حضور داشتن در اجتماع را می‌خواستم و از من گرفته شد. مکتب، مراکز آموزشی، دانشگاه، کار کردن، حضور در جامعه، فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی، و همه‌ی آن‌چیزهایی را که برای رشد انسان و زندگی انسانی در جوامع امروزی نیاز است، با آمدن طالبان از دست دادیم.

جدا از رنج‌هایی که در وطن کشیده‌اید، مهاجر بودن در کشور ایران چگونه است؟

مهاجر بودن همیشه دردناک است؛ به‌ویژه در ایران که این درد با جدیت بیشتری همراه است. هر چند شخصاً تحقیر نشدم، همین که از یک هم وطن خود می‌شنوم که تحقیر شده است، یعنی خودم با آن روبه‌رو شده‌ام. در اوایل فکر می‌‎کردم از لحاظ امنیت ایران کشور بهتری است و حس امنیت داشتم؛ اما متوجه شدم که چنین فکری اشتباه است؛ چون به کرات ثابت شده است که وقتی مهاجر افغانستانی باشید به این معنا است که غریب و بی‌کس و بی‌دفاع هستید و قطعاً با وضعیت‌های دشوار و خطرناکی روبه‌رو می‌شوید؛ وضعیت‌هایی که فراتر از تحقیر و توهین است و حتا ممکن است همین مهاجر بودن و افغانستانی بودن‌تان سبب مرگ‌تان شود.

شما دانشجو هستید، بورسیه‌ی تحصیلی هم ندارید، هزینه‌های زندگی را چگونه در می‌آورید؟

آری، بورسیه نیستم و همه‌ی هزینه‌ها به دوش خودم است. برایم خیلی سخت و رنج‌آور است و گاهی این هزینه‌های بالا، زندگی را سخت‌تر هم می‌کند؛ ولی خدا را شکر والدینم مثل یک کوه پشتم است و حمایتم می‌کنند. با آن‌که پدرم شغل ثابت ندارد و تنها نان‌آور یک خانواده‌ی هشت نفره است، همواره مرا حمایت‌ می‌کند.

دانشجویان بسیاری را می‌شناسم که در کنار تحصیل کارگری می‌کنند، شما هم کار می‌کنید؟

خیر، تجربه‌‌ی کار به مدت چند روز را دارم و نه بیشتر. با این چند روز کارگری، خیلی موارد را متوجه شدم؛ مثلاً یک کارگر، یک افغانستانی، یک مهاجر، برای به‌دست‌آوردن یک لقمه نان حلال چه دردها و رنج‌هایی را که تحمل نمی‌کند. چه سختی‌هایی را که نمی‌کشد و چه بردباری‌هایی را که نمی‌بیند تا فقط بتواند کار کند. انسان افغانستانی وجودش سراسر رنج است. با آن بزرگ می‌شود، با آن می‌سازد و با آن می‌میرد.

می‌دانید در یک وضعیت بحرانی و شرایط دشوار قرار داریم. آینده‌ی خود و دیگر هم‌نسلان‌تان را چه طور می‌بینید؟

با در نظر داشت وضعیت بحرانی امروز، چیز قطعی نمی‌توانم بگویم؛ ولی آینده‌ی ما دخترهایی که با قبول چالش‌ها و سختی‌ها راه تحصیل را در پیش گرفتیم، قطعاً بهتر از نشستن در خانه و بی‌سواد ماندن است. وضعیت واقعاً بحرانی است. سرنوشت مردم نامشخص و آینده‌ی کشور نامعلوم است. هیچ چیز نمی‌توان در مورد آینده گفت؛ چون همه چیز به خود مردم بستگی دارد.

……………………
*منیره ابراهیمی از ولسوالی مالستان ولایت غزنی است. مکتب را در مالستان شروع کرده و از لیسه‌ی دخترانه‌ی توحیدآباد، از مرکز شهر غزنی فارغ‌التحصیل شده است. با تلاش فراوانش به آزمون کانکور شرکت کرده و در رشته‌ی روان‌شناسی دانشگاه تعلیم و تربیه‌ی کابل کامیاب شده است. بعد از یک سال تحصیل و فروپاشی نظام جمهوری اسلامی افغانستان، از تحصیل بازمانده و مجبور به مهاجرت و ترک دیارش شده است. اکنون منیره ابراهیمی، دانشجوی کارشناسی در رشته‌ی روانشناسی دانشگاه بیرجند ایران است.

به اشتراک بگذارید: