رُمان «نان‌آور» و سرنوشت تلخ زنان زیر چتر حکومت اسلام سیاسی

نویسنده: سائمه سلطانی

رمان «نان‌آور» نوشته‌ی دِبورا الیس، نویسنده‌ی کانادایی است. پروانه، شخصیت اصلی این داستان، نماینده‌ی رنج و مقاومت زنان افغانستان در سایه‌ی حکومت اسلام سیاسی طالبان است. این رمان صحنه‌های دردناک از سرنوشت زنان افغانستانی را از ابعاد گوناگون زیر چتر این حکومت به تصویر می‌کشد.

در سایه‌ی حاکمیت اسلام سیاسی، زندگی از زنان سلب می‌شود و آنان را وارد مرحله‌ی جدال برای بقا می‌کند. زنانی که مرد نان‌آور در خانه ندارند، ناگزیرند یا با مردی ازدواج کنند و بدن‌شان را در ازای غذا و سرپناه بفروشند، یا مجبورند خود به شکل مرد درآیند. بعد از بردن پدر پروانه، مادرش مجبور شد موهای او را بتراشد و پیراهن‌تنبان حسین، پسر فوت‌شده‌اش را که بر اثر برخورد با ماین زمینی از دست داده بود، بر تنش کند تا ظاهر پسرانه به خود بگیرد و جواز کار در بازار را به دست آورد. پروانه هرچند هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، ولی قبل از تغییر ظاهرش باری برای خرید ضروریات غذایی به بازار می‌رود، اما چنان با برخورد تند سرباز طالب مواجه می‌شود که راهش را برای فرار گم می‌کند. اما بعد از تغییر، با سیمای مردانه نه‌تنها در بازار اذیت نشد، بلکه خیلی هم راحت می‌توانست کار کند. این داستان بیان می‌کند که فضای کار بیرون، “زنی” را برنمی‌تابد؛ زیرا آن فضا با هویت مردانه گره خورده است. برای جا گرفتن در آن فضا، حتا اگر مرد نبود، ناگزیر باید مرد شد!

زن در چنین فضاهایی شبیه دشمن دیده می‌شود و با او برخورد می‌شود. بازار کار و مأموران حکومتی با زنان مانند دشمن یا بیگانه‌ی اشغالگر برخورد می‌کنند. از طرفی، این تغییر ظاهر، مقاومت زنان برای استقلال مالی را نیز نشان می‌دهد. مادر پروانه می‌توانست ازدواج مجدد کند و از طریق مردی اطفالش را سیر کند، اما او مقاومت را ترجیح داد و دخترش را وادار ساخت با تغییر ظاهر، چرخه‌ی مالی خانواده را فعال نگه دارد.

از سویی، این دستکاری ظاهر در نظام آپارتاید جنسیتی اسلام، بر این نکته تأکید می‌کند که تحت این نظام، نه‌تنها تنوع و تکثر هویت‌های جنسیتی ممنوع است، که اظهار و عمومی ساختن همان هویت تک‌گرایانه‌ی غالب زن نیز در اجتماع ممنوع اعلام می‌شود. زنان مجبورند نه‌تنها گرایش‌های جنسیتی خود را پنهان کنند، بلکه همان هویت غالب زنانه‌‌ی‌شان هم باید در چهاردیواری خانه‌ها پنهان بماند. ابراز هویت، به مثابه‌ی ارتکاب جرم، مورد پی‌گیری قرار می‌گیرد. از این رو، پروانه برای آوردن نان به خانه، هویت زنانه‌اش را پنهان می‌کند و با نقابی از هویت معتبر مردانه وارد بازار کار و فضای اجتماعی می‌شود.

همبستگی زنانه
وقتی خانم ویرا با پروانه، که از سوی طالب برای حضورش در بازار مورد بدرفتاری و تهدید قرار گرفته بود، سر می‌خورد، وسیله‌یی می‌شود تا ویرا به خانه‌ی او و نزد مادرش که همکار و دوست سابقش بود، سری بزند. در آنجا، وقتی می‌بیند مادر پروانه از اندوه زیاد زمین‌گیر شده و روزهاست از بستر بلند شده نمی‌تواند، تصمیم می‌گیرد با نوه‌اش به آنجا منتقل شود تا هم کمکی به مادر پروانه بکند و هم همکاری در تهیه‌ی نشریه را ادامه دهد.

بعد از آمدن ویرا، فضای مرده و ساکت خانه پایان می‌یابد. مادر پروانه دوباره به زندگی برمی‌گردد. پروانه را برای تهیه‌ی نان مبدل به پسر می‌کند. کارهای نشریه با همکاری ویرا و مادر پروانه فعال می‌شوند و مطالب نوشته‌شده را برای چاپ به کشور پاکستان می‌فرستند. هُما، که از کشتار جمعی طالبان از مزار به کابل خود را رسانده بود و در بی‌سرپناهی و احتمال افتادن در چنگال طالب مانده بود، توسط پروانه نجات می‌یابد و به خانه‌اش جابه‌جا می‌شود.

در این همبستگی زنانه، محل نجات جان زنانی شبیه هما، پیش‌روی در امور مبارزات آگاهی‌بخش نشریه، تلاش برای راه‌یافتن پروانه به بازار کار، به زندگی برگشتن مادر پروانه و راه‌اندازی مکتب خانگی فراهم می‌شود. همبستگی در ضعیف‌ترین موقعیت می‌تواند بسیاری از چالش‌های زنان را حل کند.

از نگاه دیگر، عشق و تشنگی زنان افغانستان به آموزش و علم را نیز می‌توان در این داستان دید. نوریه، خواهر بزرگ پروانه، برای ادامه‌ی مکتب حتا حاضر شد ازدواج کند و در مزار که هنوز به دست طالبان نیفتاده بود، مکتبش را ادامه دهد. هرچند نوریه خود با ویرا و مادرش مکتب زیرزمینی و خانگی را تشکیل داده بودند و زنان را آموزش ابتدایی نوشتن و خواندن می‌دادند.

این رمان هم‌چنین نشان می‌دهد که زنان افغانستان آن‌گونه که منفعل و قربانی راکد تصویر می‌شوند، نیستند. آنان در سرکوب‌شده‌ترین شرایط خفقان، نه‌تنها به زیستن ادامه می‌دهند، بلکه برای مقاومت هم از راه‌های گوناگون چون راه‌اندازی نشریه و آموزش خانگی تلاش می‌کنند.

این رمان هم‌چنین از چگونگی گسترده‌تر شدن و عمیق‌تر شدن فقر در جامعه‌ی جنگ‌زده و استعماری می‌نویسد. خانواده‌ی پروانه قبلاً خانواده‌ی ثروتمندی بودند، اما در جنگ‌های داخلی، خانه‌ی آن‌ها مانند بسیاری از خانه‌های دیگر، هدف راکت‌ها و بمباران‌ها قرار می‌گیرد. پدرش پای خود را از دست می‌دهد، دارایی و سرپناه‌شان نابود می‌شود. مکاتب مسدود می‌شوند و پدر و مادرش دیگر قادر به کار در مکتب و نشریه نیستند. بالاخره، از یک خانواده‌ی خودکفا به خانواده‌یی نیازمند و فقیر مبدل می‌شوند. اما این خانواده تنها نمونه‌یی از جمع بزرگی است که خانه، دارایی و کارشان را از دست دادند و به طبقه‌ی تنگ‌دست جامعه پیوستند. طبقه‌یی که جامعه از مهار کردن معضلات آن ناتوان می‌شود و در نتیجه، افزایش سوءتغذیه، گرسنگی، بی‌سرپناهی، بی‌کاری، دزدی، قتل و ترور نیز بیشتر می‌شود.

به اشتراک بگذارید: