فمینیسم و سیاست؛ بازاندیشی در قدرت، مقاومت و زیست روزمره

نویسنده: فرزانه پناهی

پیوند فمینیسم و سیاست، نه سطحی و صرفاً حقوق‌محور، بلکه درهم‌تنیده با لایه‌های عمیق قدرت، سلطه و اشکال متنوع نابرابری است؛ رابطه‌یی که نه فقط به عرصه‌ی رسمی سیاست، که به تار و پود زندگی روزمره‌ی انسان‌ها نفوذ کرده است. فمینیسم، در بنیان خود، نوعی سیاست‌ورزی رادیکال است که فراتر از پارلمان‌ها و قانون‌گذاری، مناسبات عادی و به ظاهر «بی‌طرف» زندگی انسانی را به پرسش می‌کشد. آنچه فمینیسم را از سایر جنبش‌های عدالت‌خواه متمایز می‌کند، شناسایی و افشای سازوکارهایی است که سلطه را در جزئی‌ترین کنش‌ها و ساختارها بازتولید می‌کنند؛ از زبان و بدن گرفته تا مدرسه و خانه. به بیان دیگر، فمینیسم سیاست را از حیطه‌ی نهادهای رسمی به درون روابط خانوادگی، زبان، بدن، آموزش، فرهنگ و حتا دین می‌کشاند و آن را به یک پروژه‌ی همه‌جانبه‌ی انتقادی و تحول‌خواه تبدیل می‌کند.

برای نمونه، تصور کنیم زنی در جامعه‌یی محافظه‌کار، صبح تصمیم می‌گیرد بدون حجاب از خانه خارج شود. این تصمیم، در ذات خود، عمل عادی به نظر می‌رسد؛ اما در بستر اجتماعی‌یی که بدن زنانه موضوع مذهب، فرهنگ و البته کنترل و نظارت است، همین تصمیم ساده، به کنشی عمیقاً سیاسی تبدیل می‌شود. فمینیسم دقیقاً در این نقطه مداخله می‌کند: جایی که سیاست در ظاهر غایب است، اما در عمل، پیاده ‌می‌شود.

در طول تاریخ، فمینیسم با اشکال مختلف سیاست درگیر بوده است. در قرن نوزدهم، زنان برای کسب حق رأی و مالکیت حقوقی مبارزه کردند، که این امر آنان را ناگزیر وارد عرصه‌ی سیاست رسمی کرد؛ مبارزات زنان برای حق رأی، بیش از آنکه صرفاً خواست دست‌رسی به صندوق‌های رأی باشد، تلاشی برای اثبات انسان‌بودن کامل زنان بود. در آن زمان، زنان نه حق مالکیت مستقل داشتند، نه امکان اظهار نظر سیاسی. در آمریکا، فعالانی چون سوزان آنتونی برای رأی دادن بازداشت شدند و در انگلستان، اعضای اتحادیه‌ی سافراجت‌ها دست به اعتصاب غذا زدند و مورد خشونت فیزیکی قرار گرفتند. اما اهمیت تاریخی این جنبش‌ها در آن بود که مفهوم شهروندی را گسترش دادند و سیاست را از انحصار مردان خارج کردند.

با ورود به دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، فمینیسم دیگر فقط به نهادهای رسمی چشم ندوخت. فمینیست‌ها دریافتند که نابرابری، تنها محصول نبودِ قانون نیست، بلکه محصول ساختارهایی است که در خانه، مدرسه، کلیسا و حتا در شوخی‌های روزمره عمل می‌کنند. «شخصی، سیاسی است» شعاری بود که به درستی، مرز بین خانه و دولت، بدن و سیاست، و احساسات و ساختار را از میان برداشت. خشونت خانگی که پیشتر مسأله‌ی خانوادگی تلقی می‌شد، به‌عنوان امری سیاسی بازشناسی شد. زنان شروع به روایت‌گری تجربه‌های خود کردند؛ تجربه‌هایی که پیشتر سرکوب یا بی‌اهمیت خوانده می‌شد.

یکی از مثال‌های برجسته در این دوره، کمپین‌های آگاهی‌بخشی درباره‌ی تجاوز جنسی بود. فمینیست‌ها نشان دادند که بسیاری از قوانین مربوط به تجاوز، عملاً از متجاوز محافظت می‌کنند؛ به‌ویژه وقتی قربانی همسر یا آشنا باشد. آن‌ها این پرسش را مطرح کردند که چرا بار اثبات خشونت همواره بر دوش قربانی است؟ چرا لباس زن یا ساعت وقوع حادثه، بهانه‌یی برای توجیه خشونت شده است؟ این تحلیل‌ها، فضاهای ظاهراً «بی‌طرف» قانون را به فضاهایی جنسیت‌زده بدل کردند که باید از نو بررسی شوند.

در همین راستا، رابطه‌ی فمینیسم با دولت نیز پیچیده‌تر شد. دولت ساختاری بود که خود در بازتولید نابرابری نقش دارد؛ برای مثال، در بسیاری از کشورها، سیاست‌های رفاهی به گونه‌یی طراحی شده‌اند که نقش سنتی زن به‌عنوان مادر و مراقب خانه را تقویت می‌کنند. این سیاست‌ها، اگرچه ممکن است در ظاهر حمایتی به نظر برسند، اما در عمل، زنان را به حاشیه‌ی اقتصادی و اجتماعی می‌رانند. فمینیست‌ها با نقد چنین سیاست‌هایی، نشان دادند که عدالت جنسیتی نیازمند بازنگری در تمام ساختارهای اجتماعی است، نه فقط افزودن چند ماده‌ی قانونی.

در پایان قرن بیستم، فمینیسم وارد مرحله‌ی جدیدی شد که دیگر نمی‌توانست تجربه‌ی زنانه را یگانه و جهانی فرض کند. فمینیست‌های موج سوم، به‌ویژه زنان رنگین‌پوست، مهاجر یا همجنس‌گرا، به فمینیسم غالب که عمدتاً سفید، غربی و طبقه‌ی متوسط بود، اعتراض کردند که تبعیض‌های نژادی، اقتصادی، جنسیتی و جنسی در هم‌تنیده‌اند و نمی‌توان آن‌ها را جداگانه تحلیل کرد؛ برای مثال، تجربه‌ی یک زن سیاه‌پوست که در نظام بهداشتی آمریکا با تبعیض نژادی و جنسیتی مواجه می‌شود، با تجربه‌ی یک زن سفیدپوست در همان نظام، تفاوت‌های بنیادینی دارد. این دیدگاه، فمینیسم را به جنبش‌هایی مانند ضدنژادپرستی، کوییر و ضد استعمار پیوند زد.

در بسترهایی چون افغانستان، فمینیسم به مراتب چهره‌یی پرمخاطره‌تر و حیاتی‌تر یافته است. در فضایی که آموزش، پوشش، حرکت و حتا حیات زنان به مسائل امنیتی و سیاسی بدل شده، فمینیسم برای زنان یک ابزار بقاست. زنانی که در کوچه‌های کابل، مزار، بامیان یا هرات با ترس و تهدید به مدرسه می‌روند، یا در خانه‌ی پنهانی کلاس سوادآموزی برگزار می‌کنند، سیاست‌ورزان واقعی‌اند. آن‌ها با روایت‌گری، آموزش، و شبکه‌سازی، شکلی از سیاست‌ورزی خلق کرده‌اند که از دل تجربه‌ی زیسته می‌جوشد. این سیاست، از بدن‌های آسیب‌دیده، خاطره‌های سرکوب‌شده، ازهدف‌های نافرجام و آرزوهای ناتمام شکل گرفته است.

در جهان امروز، فمینیسم وارد عرصه‌ی دیجیتال نیز شده است. جنبش‌هایی مانند #MeToo نشان دادند که چگونه روایت‌های شخصی می‌توانند به جنبش‌هایی جهانی بدل شوند. در این فضاها، زنان از سراسر جهان روایت‌هایی از آزار، تبعیض و خشونت را به اشتراک گذاشتند و ساختارهای قدرت را به چالش کشیدند. در اینجا، تجربه‌ی فردی، صرفاً تجربه‌ی شخصی باقی نماند، بلکه به بستری برای کنش جمعی بدل شد. این شکل از سیاست‌ورزی، غیرمتمرکز، افقی و شبکه‌محور است؛ مدلی که کمتر به رهبران رسمی و بیشتر به پیوندهای اجتماعی، روایت‌ها و همبستگی‌ها متکی است.

از سوی دیگر، فمینیسم در حوزه‌ی بدن و سکسوالیته نیز سیاست‌ورزی کرده است. مسائلی مانند حق بر سقط جنین، آزادی در انتخاب پوشش، یا حق تعیین هویت جنسی، به میدان‌های سیاسی بدل شده‌اند. در بسیاری از کشورها، زنان برای دست‌رسی به خدمات بهداشتی یا برای پوشیدن لباسی خاص، باید با دولت، خانواده و جامعه بجنگند. فمینیسم با بهره‌گیری از نظریه‌های پست‌مدرن، به بازتعریف مفاهیمی چون جنسیت، مادرشدن و هویت جنسی پرداخته و نشان داده است که این مفاهیم نه طبیعی، بلکه ساخته و پرداخته‌ی تاریخ و سیاست‌اند.

در نهایت، فمینیسم صرفاً به نقد قدرت اکتفا نکرده، بلکه پیشنهادهایی بدیل برای سیاست‌ورزی ارائه داده است. مفاهیمی چون عدالت مراقبتی، اخلاق همدلی، دموکراسی مشارکتی و سیاست بدن، افق‌های تازه‌یی برای زیست سیاسی گشوده‌اند. این رویکرد، سیاست را از منطق رقابت و سلطه، به سوی منطق مراقبت، همبستگی و خلاقیت سوق داده است. فمینیسم به ما یادآور می‌شود که سیاست فقط در پارلمان و تریبون رخ نمی‌دهد؛ در تصمیمات روزمره، در شیوه‌ی تربیت فرزندان، در زبان و حتا در سکوت نیز جاری است.

در بسترهایی چون افغانستان، این یادآوری حیاتی‌تر از همیشه است. فمینیسم، برای بسیاری از زنان این سرزمین، نه فقط راهی برای تحلیل جهان، بلکه ابزاری برای تغییر، بقا و بازسازی امید بوده است. این جنبش، از دل تاریکی‌ها، نوری را زنده نگه داشته که هنوز می‌تواند افق آینده‌یی عادلانه‌تر را روشن کند.

به اشتراک بگذارید: