بدن به‌عنوان آخرین سلاح اعتراض؛ تحلیلی بر خودسوزی و خشونت ساختاری در جامعه‌ی طالبانی

نویسنده: زهرا حسینی

خشونت علیه زنان در جامعه‌ی طالبانی و پدرسالار، تنها به خشونت فردی محدود نمی‌شود، بلکه شکل ساختاری دارد؛ یعنی خشونتی که در نهادها، قوانین، عرف و تفسیر دین نهادینه شده است. در چنین ساختاری، حتا اعتراض زنان و دختران به ازدواج اجباری نه‌تنها حمایت نمی‌شود، بلکه به‌عنوان سرپیچی از دین تلقی می‌گردد و هیچ نهاد قضایی، اجتماعی یا مدنی برای دفاع از زن وجود ندارد. حتا خانواده، جامعه و حکومت نیز در سرکوب این اعتراض هم‌دست هستند.

در تاریک‌ترین گوشه‌های تاریخ افغانستان، بدن زن همواره به میدان جنگ خاموشی مبدل شده است؛ میدانی که در آن زنان و دختران افغانستانی بی‌سلاح بوده‌اند و هیچ دادگاهی برای احقاق حق‌شان وجود نداشته است. در چنین شرایطی، زنان در راه بیداری با خودسوزی و خودکشی به مبارزه برخاسته‌اند.

زنان زیادی در جامعه‌ی پدرسالار و خشونت‌بار افغانستان، با آخرین سلاح اعتراضی‌شان به میدان آمده‌اند و با پایان دادن به زندگی‌شان، علیه اجبار، ظلم و استبداد مبارزه کرده‌اند.

عابده نه‌تنها قربانی خشونت خانگی و سنت‌های پوسیده‌ی حاکم در افغانستان بود، بلکه قربانی ساختار و سیستم طالب‌پرور نیز بود. او خودسوزی کرد، چون آخرین راه مبارزه برایش همین بود. نخواست بدنش را در اختیار طالبی بگذارد که زن را انسان نمی‌شمارد و ارزشی برای حرمت انسانی او قائل نیست. جانش را فدا کرد، اما تسلیم خواسته‌ی یک نظام فاسد نشد. مبارزه‌ی او «نه» گفتن به ازدواج اجباری و «نه» گفتن به طالب بود.

طالبان و ساختار زن‌ستیز جامعه، همواره ستم علیه زنان را مشروع جلوه داده‌اند. آنان با تکیه بر برداشت‌های سنت‌گرایانه، مرد را مالک مطلق زن می‌دانند. این تفسیر باعث شده است که ازدواج‌های اجباری، ضرب و شتم، و قتل‌های ناموسی نه‌تنها غیرقانونی تلقی نشوند، بلکه وظیفه‌ی شرعی یک مرد پنداشته شوند. در چنین چارچوبی، زن هیچ‌گاه حق انتخاب نداشته است؛ اگر در برابر ساختار حاکم ایستادگی کند، «فاسد و مرتد» شمرده می‌شود و اگر هم دست به خودسوزی بزند، «بی‌عقل و گناه‌کار» به‌حساب می‌آید.

خشونت علیه زنان در افغانستان، تنها خشونت فیزیکی یا خانوادگی نیست، بلکه ساختاری و نهادینه است. دختران و زنان همواره قربانی تفکرهای سنتی شده‌اند که حتا ازدواج اجباری را مقدس می‌شمارند. خشونت ساختاری نه‌تنها در لایه‌های آشکار زندگی روزمره‌ی زنان جریان دارد، بلکه در لایه‌های پنهان جامعه‌ی طالبانی نیز آرام و بی‌صدا نهادینه شده است؛ تا آنجا که زنان به مثابه‌ی «ملک خانوادگی» و «وسیله‌ی تبادل» تلقی می‌شوند.

ازدواج اجباری در افغانستان نه صرفاً یک تصمیم خانوادگی یا سنت محلی، بلکه بخشی از نظام گسترده‌ی خشونت ساختاری است؛ خشونتی که در قوانین، فرهنگ، تفسیرهای دینی و نهادهای اجتماعی نهادینه شده و زن را از بدو تولد تا مرگ، تحت سلطه‌ی مرد و بی‌اختیار نگه می‌دارد. وقتی «نه» گفتن به ازدواج اجباری به بهای جان تمام می‌شود، بدن زن به آخرین فریاد بدل می‌گردد. خودسوزی، انتخابی از سر ناچاری نیست؛ بلکه اقدامی برای ایستادگی در برابر ظلم و بی‌عدالتی است.

در بسیاری از مناطق افغانستان، سنت، دین و عرف قبیله‌یی در کنار هم کار می‌کنند تا حق انتخاب را از دختران و زنان بگیرند. آنان از کودکی با واژه‌هایی چون «اطاعت» آشنا می‌شوند و بسیاری از آن‌ها زیر بار همین واژه‌ها نابود می‌گردند. وقتی زنی می‌بیند آخرین سلاحی که برایش مانده بدن اوست، ترجیح می‌دهد خودسوزی و پایان دادن به زندگی‌اش را انتخاب کند تا اینکه قربانی انتخابی ناخواسته شود.

این دختران هرگز قربانی لحظه‌یی عصبانیت یا تصمیم آنی برای خودسوزی نیستند، بلکه قربانی سال‌ها سرکوب سیستماتیک‌اند؛ سرکوبی که در تمام زندگی‌شان حق انتخاب را از آن‌ها گرفته و همواره هویت‌شان را انکار کرده است.

به اشتراک بگذارید: